part 139
#part_139
#فرار
یهو شصتم خبردار شد به جون خودم نباشه به مرگ دیانا باز یه نقشه ای چیزی داره تو ذهنش آخرین باری که نگاه خاص بهم انداخت تو مهمونی بود که شبش با استقبال ویژه ارسلان جون حسابی منور شدم مادر و پسری ترسناکنا داشتم اروم چاییمو میخوردم و به دیانا و متین فکر میکردم که چه خوب شد اینا بهم رسیدن یهو با حرف کتی جون برق از سرم پرید خطاب به منو ارسلان با شیطنت
گفت
- شما دوتا اصلا به هم محرمین که شبا تو ب*غ*ل هم پلاین ؟؟
من هاج و واج با دهن باز نگاهشون میکردم و نمیدونستم به جمله کتی جون بخندم که میگه تو ب*غ*ل هم پلاسین یا گریه کنم که لو رفتیم ارسلانم همون موقع غذا پرید تو گلوش داشت خفه میشد حالا من نمیدونستم خودمو بگیرم یا ارسلانو جمع کنم تا به دیار باقی شتافته نشه ولی راستم گفتاااا خاک رس با کلوخای ریز و درشتش تو سرم خوبه این به من نامحرمه همش تو حلقش میخوابم لبمو گاز گرفتمو به بهونه ی آب واسه ارسلان رفتم سر یخچال پشتم بهشون بود بطری آبو از تو یخچال برداشتم وای خدا حالا چه غلطی کنم !چی بگم بهش !همینجوریشم با ضایع بازی منو ارسلان خودش تا تهشو خوند حتما خاک توسرم که شرفم رفت کف پام اصلا وایسا ببینم این از کجا میدونست ما تو ب*غ*ل هم میخوابیم یا به گفته خودش پلاسیم از فکری که به سرم زد انگار برق از بدنم رد شد آبرو واسسم نمووند تند و هول لیوان آبو رسوندم دست ارسلان اونم تا تهشو خورد و چند تا نفس عمیق کشید با بهت به مامانش گفت
- مامان شما از کجا میدونید منو نیکا تو ب*غ*ل هم میخوابیم !!!!؟؟؟؟
اخییییی سوال منو پرسیدی که گل پسر منتطر به کتی جون نگاه کردم اول یکم هول شد ولی سریع به خودش مسلط شد
- وااا مادر خوب شما تو یه اتاقید اتاقم یه دونه تخت دونفره بیشتر نداره دیگه !!
ارسلان طوری نگاه کتی جون کرد که خودش سرشو انداخت پایین
- خب..خب ببخشید آخه نگران نیکا بودم هر چقدر در زدم کسی جواب نداد واسه همین ..
بعد فقط مظلوم نگامون کرد
نگاه ارسلانو که با اخم دید تند گفت
#فرار
یهو شصتم خبردار شد به جون خودم نباشه به مرگ دیانا باز یه نقشه ای چیزی داره تو ذهنش آخرین باری که نگاه خاص بهم انداخت تو مهمونی بود که شبش با استقبال ویژه ارسلان جون حسابی منور شدم مادر و پسری ترسناکنا داشتم اروم چاییمو میخوردم و به دیانا و متین فکر میکردم که چه خوب شد اینا بهم رسیدن یهو با حرف کتی جون برق از سرم پرید خطاب به منو ارسلان با شیطنت
گفت
- شما دوتا اصلا به هم محرمین که شبا تو ب*غ*ل هم پلاین ؟؟
من هاج و واج با دهن باز نگاهشون میکردم و نمیدونستم به جمله کتی جون بخندم که میگه تو ب*غ*ل هم پلاسین یا گریه کنم که لو رفتیم ارسلانم همون موقع غذا پرید تو گلوش داشت خفه میشد حالا من نمیدونستم خودمو بگیرم یا ارسلانو جمع کنم تا به دیار باقی شتافته نشه ولی راستم گفتاااا خاک رس با کلوخای ریز و درشتش تو سرم خوبه این به من نامحرمه همش تو حلقش میخوابم لبمو گاز گرفتمو به بهونه ی آب واسه ارسلان رفتم سر یخچال پشتم بهشون بود بطری آبو از تو یخچال برداشتم وای خدا حالا چه غلطی کنم !چی بگم بهش !همینجوریشم با ضایع بازی منو ارسلان خودش تا تهشو خوند حتما خاک توسرم که شرفم رفت کف پام اصلا وایسا ببینم این از کجا میدونست ما تو ب*غ*ل هم میخوابیم یا به گفته خودش پلاسیم از فکری که به سرم زد انگار برق از بدنم رد شد آبرو واسسم نمووند تند و هول لیوان آبو رسوندم دست ارسلان اونم تا تهشو خورد و چند تا نفس عمیق کشید با بهت به مامانش گفت
- مامان شما از کجا میدونید منو نیکا تو ب*غ*ل هم میخوابیم !!!!؟؟؟؟
اخییییی سوال منو پرسیدی که گل پسر منتطر به کتی جون نگاه کردم اول یکم هول شد ولی سریع به خودش مسلط شد
- وااا مادر خوب شما تو یه اتاقید اتاقم یه دونه تخت دونفره بیشتر نداره دیگه !!
ارسلان طوری نگاه کتی جون کرد که خودش سرشو انداخت پایین
- خب..خب ببخشید آخه نگران نیکا بودم هر چقدر در زدم کسی جواب نداد واسه همین ..
بعد فقط مظلوم نگامون کرد
نگاه ارسلانو که با اخم دید تند گفت
۱.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.