پارت پانزده (پارت آخر) : دلقک مریض
پارت پانزده (پارت آخر) : دلقک مریض
پوشیدم و بعد
رفتم پیش کوک
ات :کوک چیزی شده از دستم ناراحتی
کوک : نه برو
ات : بهم بگو باهم حلش می کنیم
کوک : من دوستت دارم بفهم
ات : چی خوب منم دوست دارم
کوک : پس چرا میخواستی با اون دلقک ازدواج کنی
ات : چون نمیخواستم بلایی سر تو بیاد فهمیدی
کوک : دیگه نمیخوام بخواطر من کاری کنی فهمیدی
ات : باشه فهمیدم حالا آشتی
کوک : نه نمیخوام
آروم لب هامو گذاشتم روی لباش
(ویو کوک )
قهر کرده بودم که یهو ات لباش رو گذاشت روی لبام و منم همراهیش کردم
( ویو ات )
بعد چند دقیقه جدا شدیم
ات : آشتی
کوک : آشتی
بعد دست همو گرفتیم و رفتیم پیش
جیمین و جنی
اونا هم خیلی بهم میان
همو کامل می کنن
جنی : آشتی کردین
ات : آره
جیمین : خوبه
راستی معلوم شد پدرم میخواست من با کوک ازدواج کنم
همیشه شاد باشید دنیا ارزش نداره ❤️🍫🧡
پایان✨
پوشیدم و بعد
رفتم پیش کوک
ات :کوک چیزی شده از دستم ناراحتی
کوک : نه برو
ات : بهم بگو باهم حلش می کنیم
کوک : من دوستت دارم بفهم
ات : چی خوب منم دوست دارم
کوک : پس چرا میخواستی با اون دلقک ازدواج کنی
ات : چون نمیخواستم بلایی سر تو بیاد فهمیدی
کوک : دیگه نمیخوام بخواطر من کاری کنی فهمیدی
ات : باشه فهمیدم حالا آشتی
کوک : نه نمیخوام
آروم لب هامو گذاشتم روی لباش
(ویو کوک )
قهر کرده بودم که یهو ات لباش رو گذاشت روی لبام و منم همراهیش کردم
( ویو ات )
بعد چند دقیقه جدا شدیم
ات : آشتی
کوک : آشتی
بعد دست همو گرفتیم و رفتیم پیش
جیمین و جنی
اونا هم خیلی بهم میان
همو کامل می کنن
جنی : آشتی کردین
ات : آره
جیمین : خوبه
راستی معلوم شد پدرم میخواست من با کوک ازدواج کنم
همیشه شاد باشید دنیا ارزش نداره ❤️🍫🧡
پایان✨
۲.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.