- زندگی روی لبه تیغ -
𝘱𝘢𝘳𝘵 ¹¹
****
محض رضای خدا چرا باید چندتا فاکینگ جسد رو درحالی که قطعه قطعه شدن ببینه ؟
درسته که خودش هم قتل انجام میداد ، اما ته دلش همیشه از قتل متنفر بود !
نگاهشو از اون طرف گرفت ، فکش از شوک قفل شده بود و حتی نمیتونست بپرسه اون جسدا متعلق به کی هستن ؟ یا هرسوال دیگه ای !
اون لعنتی حتی جواب سوالش که چطور میدونه روسیها حمله کردن هم نداده بود !
نمیدونست چقدر توی افکارش غوطهور شده که آنیگمای آماده شده جلوی پاش زانو زد و مشغول برداشتن اسلحه ها از زیر تخت شد :
_ آه سرافینو ، انتظار بیشتری ازت داشتم ! اسلحه هارم برنداشتی !
سرنتی - آخرش چی ؟
_ میمیریم .
کلتی رو توی جیب شلوارش گذاشت و همونطور که روی یک زانوش نشسته بود دستشو روی رونهای امگا گذاشت و لب زد :
_ بیبی هیچی دائمی نیست !
بعد بلند شد و به سمت پنجره رفت ، آه الهه ماه !
سرنتی میتونست توی همین چنددقیقه تفاوت ایان و جئون رو پیدا کنه !
یک تفاوت ساده این بود که جونگکوک همیشه کت و شلوار میپوشید اما ایان لباسهای راحت و اسپرت !
الان تو این موقعیت داشت به همچین چیزی فکر میکرد ؟ تفاوت ایان با جئون ؟
رشته افکارشو رها کرد و اسلحه کنارشو برداشت و به سمت پنجره رفت :
سرنتی - میخوایم از پنجره ... آه دیوونه ای ؟
ایان پوزخندی زد و گفت :
_ اوه ، لابد امگا کوچولو تصور کرده میخوام بغلش کنم و اینجوری از پنجره بریم پایین ؟
لعنت بهش !
امگا دقیقا به همین فکر میکرد !
دختر قدمی به سمت مرد برداشت و گفت :
سرنتی - زیادی خودتو دسته بالا میگیری آنیگما !
آنیگما دستشو به کمر دختر رسوند و چنگی زد ، سرشو نزدیک گردن دختر برد و لب زد :
_ تو که نمیتونی نقش بازی کنی عسلم ،
یه جا ، یه روز ، دیالوگتو یادت میره و برای داشتنم هرکاری میکنی !
امگا دستاش رو دور گردن آنیگما حلقه کرد و لب زد :
سرنتی - داری خودتو وصف میکنی ایان !
آنیگما کمر دخترو رها کرد و دختر هم حلقه دستاشو ، نگاهه بی حسشو به پنجره دوخت ، بعد سمت امگا برگشت و لب زد :
_ بنظرت میتونی ما رو به پارکینگ برسونی لاو ؟
< ² ساعت بعد >
باورش نمیشد یک روز درحالی که روی موتور به سمت جایی که نمیدونست کجاست همراه با یکی از شخصیتهای جئون حرکت کنه !
نگاهی به موهای بلند و پخش در هوای ایان انداخت ، باید قبول میکرد اون آنیگما با هر شخصیت و استایلی هاته !
بعد از بیست دقیقه روندن بیشتر موتور ، مرد ترمز گرفت ، یه کلبه بالای سخره !
مرد از موتور پیاده شد و امگا هم پشت سرش پیاده شد ، با قدمهای آروم به سمت کلبه میرفتن ، امگا حتی نمیدونست چرا همراه مرد اومده درحالی که باید تو اون فاکینگ عمارت میموند !
یک دفعه به تن آنیگما از پشت برخورد کرد ، اما با فریاد دختری ...
( .. ) بذار زندگی کنم ، نیا نزدیکم عوضی !
****
لایک²⁷کامنت¹⁹
****
محض رضای خدا چرا باید چندتا فاکینگ جسد رو درحالی که قطعه قطعه شدن ببینه ؟
درسته که خودش هم قتل انجام میداد ، اما ته دلش همیشه از قتل متنفر بود !
نگاهشو از اون طرف گرفت ، فکش از شوک قفل شده بود و حتی نمیتونست بپرسه اون جسدا متعلق به کی هستن ؟ یا هرسوال دیگه ای !
اون لعنتی حتی جواب سوالش که چطور میدونه روسیها حمله کردن هم نداده بود !
نمیدونست چقدر توی افکارش غوطهور شده که آنیگمای آماده شده جلوی پاش زانو زد و مشغول برداشتن اسلحه ها از زیر تخت شد :
_ آه سرافینو ، انتظار بیشتری ازت داشتم ! اسلحه هارم برنداشتی !
سرنتی - آخرش چی ؟
_ میمیریم .
کلتی رو توی جیب شلوارش گذاشت و همونطور که روی یک زانوش نشسته بود دستشو روی رونهای امگا گذاشت و لب زد :
_ بیبی هیچی دائمی نیست !
بعد بلند شد و به سمت پنجره رفت ، آه الهه ماه !
سرنتی میتونست توی همین چنددقیقه تفاوت ایان و جئون رو پیدا کنه !
یک تفاوت ساده این بود که جونگکوک همیشه کت و شلوار میپوشید اما ایان لباسهای راحت و اسپرت !
الان تو این موقعیت داشت به همچین چیزی فکر میکرد ؟ تفاوت ایان با جئون ؟
رشته افکارشو رها کرد و اسلحه کنارشو برداشت و به سمت پنجره رفت :
سرنتی - میخوایم از پنجره ... آه دیوونه ای ؟
ایان پوزخندی زد و گفت :
_ اوه ، لابد امگا کوچولو تصور کرده میخوام بغلش کنم و اینجوری از پنجره بریم پایین ؟
لعنت بهش !
امگا دقیقا به همین فکر میکرد !
دختر قدمی به سمت مرد برداشت و گفت :
سرنتی - زیادی خودتو دسته بالا میگیری آنیگما !
آنیگما دستشو به کمر دختر رسوند و چنگی زد ، سرشو نزدیک گردن دختر برد و لب زد :
_ تو که نمیتونی نقش بازی کنی عسلم ،
یه جا ، یه روز ، دیالوگتو یادت میره و برای داشتنم هرکاری میکنی !
امگا دستاش رو دور گردن آنیگما حلقه کرد و لب زد :
سرنتی - داری خودتو وصف میکنی ایان !
آنیگما کمر دخترو رها کرد و دختر هم حلقه دستاشو ، نگاهه بی حسشو به پنجره دوخت ، بعد سمت امگا برگشت و لب زد :
_ بنظرت میتونی ما رو به پارکینگ برسونی لاو ؟
< ² ساعت بعد >
باورش نمیشد یک روز درحالی که روی موتور به سمت جایی که نمیدونست کجاست همراه با یکی از شخصیتهای جئون حرکت کنه !
نگاهی به موهای بلند و پخش در هوای ایان انداخت ، باید قبول میکرد اون آنیگما با هر شخصیت و استایلی هاته !
بعد از بیست دقیقه روندن بیشتر موتور ، مرد ترمز گرفت ، یه کلبه بالای سخره !
مرد از موتور پیاده شد و امگا هم پشت سرش پیاده شد ، با قدمهای آروم به سمت کلبه میرفتن ، امگا حتی نمیدونست چرا همراه مرد اومده درحالی که باید تو اون فاکینگ عمارت میموند !
یک دفعه به تن آنیگما از پشت برخورد کرد ، اما با فریاد دختری ...
( .. ) بذار زندگی کنم ، نیا نزدیکم عوضی !
****
لایک²⁷کامنت¹⁹
۵.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.