کازینو
بعد از مهمونی
ویو کلویی*دوست ات* :
به سمت اتاق ارباب تهیونگ رفتم . یعنی استرس داشت تا مغز و استخونم و میسوزوند . به در ضربه ای زدم تا اجازه ورود بگیرم . بعد از اینکه وارد شدم شروع کردم به صحبت کردن .
کلویی: ارباب خواستم بخاطر رفتار صبحم ازتون معذرت بخوام .
تهیونگ: مشکلی نیست .
کلویی: ارباب بخدا من به این کار احتیاج دارم لطفا منو اخراج نکنید لطفا.
تهیونگ : باشه گفتم که مشکلی نیست
'تهیونگ تو ذهنش چه دختر کیوتیه'
فلش بک به فردا صبح :
ویو ات : سر صبح بعد از اینکه جئون و برادرش باهم صبحونه خوردن باید میرفتم بالا تا برنامه روزانه ارباب رو براش بخونم .
وقتی رفتم بالا دیدم ارباب سختگیرمون داره کرواتشو درست میکنه 🤣🤣از خنده داشتم پاره میشدم ولی جلوی خودمو گرفتم تا نخندم .
ات: ارباب برنامه روزانتون امروز فقط باید برین یه سر به شرکت بزنین بعدش با آقای اسکافیلد جلسه دارید .
جونگکوک: اوکی . میگم ات ....
ات: بله ارباب ؟
جونگکوک : تو بلدی کروات ببندی ؟
ات : بله . به سمتش رفتم مشغول درست کردن کرواتش شدم
ات: من خیلی کروات بستم پس خوب بلدم .
کرواتش رو درست کردم خواستم برم که دستمو گرفت و به دیوار کوبوندم.
جونگکوک : برای کی کروات میبستی ؟ *عصبی*
ات : برای خودم وقتی مدرسه میرفتم و برای پدرم وقتی بچه تر بودم *تعجب*
جونگکوک : خوبه ، یادت باشه تو برای منی . بعدش بوسه ای رو آغاز کرد
ویو ات : با تعجب و چشمای گشاد بهش نگاه کردم . چطور میتونه منو ببوسه تمام بدبختیام زیر سر اینه .
با تمام قدرت از خودم جداش کردم و سیلی مهمون صورتش کردم
ات : چطور میتونی منو ببوسی در حالی که عامل بدبختیم خودتی پدر و مادرم و که کشتی چی از جونم میخوای مگه پدر و مادرم باهات چیکار کرده بودن کشتیشون. *بغض*
جونگوک : پدر تو خانواده منو کشت . *ناراحت ، عصبی*
ات: چ..ی ؟....
جونگکوک : وقتی چیزی نمیدونی نگو
و بعد رفت
ات تو ذهنش : نه . ن.ه..پدرم همچین کاری نمیکنه *شوک*
ویو کلویی*دوست ات* :
به سمت اتاق ارباب تهیونگ رفتم . یعنی استرس داشت تا مغز و استخونم و میسوزوند . به در ضربه ای زدم تا اجازه ورود بگیرم . بعد از اینکه وارد شدم شروع کردم به صحبت کردن .
کلویی: ارباب خواستم بخاطر رفتار صبحم ازتون معذرت بخوام .
تهیونگ: مشکلی نیست .
کلویی: ارباب بخدا من به این کار احتیاج دارم لطفا منو اخراج نکنید لطفا.
تهیونگ : باشه گفتم که مشکلی نیست
'تهیونگ تو ذهنش چه دختر کیوتیه'
فلش بک به فردا صبح :
ویو ات : سر صبح بعد از اینکه جئون و برادرش باهم صبحونه خوردن باید میرفتم بالا تا برنامه روزانه ارباب رو براش بخونم .
وقتی رفتم بالا دیدم ارباب سختگیرمون داره کرواتشو درست میکنه 🤣🤣از خنده داشتم پاره میشدم ولی جلوی خودمو گرفتم تا نخندم .
ات: ارباب برنامه روزانتون امروز فقط باید برین یه سر به شرکت بزنین بعدش با آقای اسکافیلد جلسه دارید .
جونگکوک: اوکی . میگم ات ....
ات: بله ارباب ؟
جونگکوک : تو بلدی کروات ببندی ؟
ات : بله . به سمتش رفتم مشغول درست کردن کرواتش شدم
ات: من خیلی کروات بستم پس خوب بلدم .
کرواتش رو درست کردم خواستم برم که دستمو گرفت و به دیوار کوبوندم.
جونگکوک : برای کی کروات میبستی ؟ *عصبی*
ات : برای خودم وقتی مدرسه میرفتم و برای پدرم وقتی بچه تر بودم *تعجب*
جونگکوک : خوبه ، یادت باشه تو برای منی . بعدش بوسه ای رو آغاز کرد
ویو ات : با تعجب و چشمای گشاد بهش نگاه کردم . چطور میتونه منو ببوسه تمام بدبختیام زیر سر اینه .
با تمام قدرت از خودم جداش کردم و سیلی مهمون صورتش کردم
ات : چطور میتونی منو ببوسی در حالی که عامل بدبختیم خودتی پدر و مادرم و که کشتی چی از جونم میخوای مگه پدر و مادرم باهات چیکار کرده بودن کشتیشون. *بغض*
جونگوک : پدر تو خانواده منو کشت . *ناراحت ، عصبی*
ات: چ..ی ؟....
جونگکوک : وقتی چیزی نمیدونی نگو
و بعد رفت
ات تو ذهنش : نه . ن.ه..پدرم همچین کاری نمیکنه *شوک*
۷.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.