Miracle part 24
فردا صبح
مین هی وارد کمپانی شد و داشت به سمت اتاقش میرفت که اعضای بی تی اس رو از دور دید…چشمش به تهیونگ افتاد…محوش شده بود و ضربان قلبش هر لحظه تند تر میزد…دستش رو روی قلبش گذاشت و آروم زمزمه کرد
مین هی : من چم شده ؟!
سعی کرد به این احساسش بی توجه باشه و به سمت اتاقش رفت
بی فایده بود…هر چقدر تلاش میکرد باز هم ذهنش درگیر تهیونگ بود…نمی تونست حتی یه لحظه چهره ی اون رو از ذهنش ببره بیرون…داشت با خودش همینطور کلنجار میرفت که در اتاق باز شد و تهیونگ اومد تو
تهیونگ : صبح بخیر
مین هی : صبح بخیر
تهیونگ : به نظر خسته میای اتفاقی افتاده ؟!
مین هی : نه فقط دیشب نتونستم بخوابم
تهیونگ با لحن شیطونی گفت
تهیونگ : ببینم نکنه داشتی به من فکر میکردی ؟
و چشمکی زد که مین هی از جاش بلند شد و دستپاچه گفت
مین هی : نه چرا من باید به تو فکر کنم ؟!
تهیونگ خنده ای کرد و گفت
تهیونگ : داشتم شوخی میکردم آنقدر جدی نگیر
مین هی آروم روی صندلیش نشست و جوری که تهیونگ نشنوه آروم زمزمه کرد
مین هی : شوخی بود ؟!
تهیونگ : خب اومدم امشب برای شام دعوتت کنم به یه رستوران
مین هی : چی ؟!
تهیونگ بدون توجه به سوال مین هی گفت
تهیونگ : ساعت هفت میام دنبالت آماده باش
و از اتاق خارج شد
…..
با خوردن زنگ مدرسه می جو سریع به سمت می یونگ رفت و گفت
می جو : امروز بریم خرید ؟
می یونگ : خرید ؟!
می جو : هوم میخوام لباس بخرم
می یونگ : باشه بریم
…..
می یونگ : می جو من دیگه خسته شدم کلی لباس و کیف و کفش خریدی بس نیست ؟!😫
می جو : اوف چقدر غر میزنی من که چیز زیادی نخریدم هنوز
می یونگ : به نظرت اینا زیاد نیست ؟!
می جو : نه
می جو داشت همینطور مغازه ها رو نگاه میکرد که چشمش به یک لباس خوشگل توی ویترین یکی از مغازه ها افتاد و با ذوق گفت
می جو : وای اون خیلی خوشگله…دقیق مناسب تویه
و دست می یونگ رو کشید و همراه خودش وارد مغازه کرد
می یونگ : می جو یکم یواش تر دستم کنده شد
می جو : این باشه خیلی خوشگله زود باش برو امتحانش کن
می یونگ : اما…
می جو : اما و اگر نداره زود باش گفتم
می یونگ : اوکی
می جو روی صندلی نشسته بود و منتظر می یونگ بود که می یونگ از اتاق پرو در اومد
می جو : وای دختر این خیلی بهت میاد
می یونگ : ولی دامنش کوتاهه
می جو : عالیه همین رو میخریم
می یونگ : چی ؟!
اسلاید دو : استایل مین هی برای کمپانی
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
مین هی وارد کمپانی شد و داشت به سمت اتاقش میرفت که اعضای بی تی اس رو از دور دید…چشمش به تهیونگ افتاد…محوش شده بود و ضربان قلبش هر لحظه تند تر میزد…دستش رو روی قلبش گذاشت و آروم زمزمه کرد
مین هی : من چم شده ؟!
سعی کرد به این احساسش بی توجه باشه و به سمت اتاقش رفت
بی فایده بود…هر چقدر تلاش میکرد باز هم ذهنش درگیر تهیونگ بود…نمی تونست حتی یه لحظه چهره ی اون رو از ذهنش ببره بیرون…داشت با خودش همینطور کلنجار میرفت که در اتاق باز شد و تهیونگ اومد تو
تهیونگ : صبح بخیر
مین هی : صبح بخیر
تهیونگ : به نظر خسته میای اتفاقی افتاده ؟!
مین هی : نه فقط دیشب نتونستم بخوابم
تهیونگ با لحن شیطونی گفت
تهیونگ : ببینم نکنه داشتی به من فکر میکردی ؟
و چشمکی زد که مین هی از جاش بلند شد و دستپاچه گفت
مین هی : نه چرا من باید به تو فکر کنم ؟!
تهیونگ خنده ای کرد و گفت
تهیونگ : داشتم شوخی میکردم آنقدر جدی نگیر
مین هی آروم روی صندلیش نشست و جوری که تهیونگ نشنوه آروم زمزمه کرد
مین هی : شوخی بود ؟!
تهیونگ : خب اومدم امشب برای شام دعوتت کنم به یه رستوران
مین هی : چی ؟!
تهیونگ بدون توجه به سوال مین هی گفت
تهیونگ : ساعت هفت میام دنبالت آماده باش
و از اتاق خارج شد
…..
با خوردن زنگ مدرسه می جو سریع به سمت می یونگ رفت و گفت
می جو : امروز بریم خرید ؟
می یونگ : خرید ؟!
می جو : هوم میخوام لباس بخرم
می یونگ : باشه بریم
…..
می یونگ : می جو من دیگه خسته شدم کلی لباس و کیف و کفش خریدی بس نیست ؟!😫
می جو : اوف چقدر غر میزنی من که چیز زیادی نخریدم هنوز
می یونگ : به نظرت اینا زیاد نیست ؟!
می جو : نه
می جو داشت همینطور مغازه ها رو نگاه میکرد که چشمش به یک لباس خوشگل توی ویترین یکی از مغازه ها افتاد و با ذوق گفت
می جو : وای اون خیلی خوشگله…دقیق مناسب تویه
و دست می یونگ رو کشید و همراه خودش وارد مغازه کرد
می یونگ : می جو یکم یواش تر دستم کنده شد
می جو : این باشه خیلی خوشگله زود باش برو امتحانش کن
می یونگ : اما…
می جو : اما و اگر نداره زود باش گفتم
می یونگ : اوکی
می جو روی صندلی نشسته بود و منتظر می یونگ بود که می یونگ از اتاق پرو در اومد
می جو : وای دختر این خیلی بهت میاد
می یونگ : ولی دامنش کوتاهه
می جو : عالیه همین رو میخریم
می یونگ : چی ؟!
اسلاید دو : استایل مین هی برای کمپانی
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۳۵.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.