طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_14
ارسلان: برو بت میگم الان جرت میدم به جون دیانا،،
مرد: عوضی میگم اسمشو نیار خب 😏
ارسلان: گمشو بت میگم ....
مرد سوار ماشینش شد و رفت
منم سوار شدم خواستم ماشین رو روشن کنم .. سرم یه کوچولو گیج رف ..
۵minبعد
دیانا زنگ زد :
ارسلان: یا خدا شماره منو از کجا گیر آورده؟
مطمئنم یا رضا بش داده یا پانیذ ...
جواب دادم ...
دیانا: الو ارسلان سلام خوبی .. چرا هرچی زنگ زدم جوابمو ندادی ؟
ارسلان: برات توضیح میدم فردا...
دیانا: اتفاقی افتاده ؟؟
ارسلان: نه نگران نباش .. فقط دیانا فردا خودت نیا .. خودم میام دنبالت ..
دیانا: چرا ؟
ارسلان: میگم فردا بت میگم .. فعلا تو و آتوسا از خونه نکنید بیرون .. فردا برات توضیح میدم ..!
دیانا: اوکی .. ولی ارسلان داری نگرانم میکنی ..
ارسلان: نگران چی عزیزم .. میگم فردا کلی برات توضیح میدم 💜
دیانا: باشه مزاحمت نمیشم 🥺
ارسلان: نه بابا این چه حرفیه .. فردا درباره کار صحبت میکنم بات...
دیانا: باشه هرجور راحتی فعلا شب بخیر 🥺
ارسلان: شب بخیر ..
ارسلان: سرمو گذاشتم رو فرمون .. هرچی کردم توان نداشتم بلند بشم ... خودمم نمیدونم چم شده بود که یهو سیاهی مطلق🥲
دیانا: داشتم میرفتم که بخوابم .. یهو ارسلان زنگ زد ..
الو ارسلان سلام ..
آقا: سلام خانم .. ببخشید من ارسلان نیستم .. همین ارسلان که میگید توی ماشین بی هوش شده و عرق کرده و بیدار نمیشه .. آخرین تماس هم با شما بوده ..
دیانا: یا حسین آدرس بدید ..
آقا: میبریمش بیمارستان.....
دیانا: ممنون منم الان لباس میپوشم میام...
دیدم آتوسا خواب بود ناراحت شدم بیدارش کنم
.......
در کمدم رو باز کردم و یه زیر مانتویی سفید با یه مانتو مشکی و یه شلوار مشکی ذغالی پوشیدم و یه آرایش ملیح کردم....
۲۰minبعد 🖤
_
-----------------------
رسیدم بیمارستان رفتم داخل محوطه ..
رسیدم به پرستار : ببخشید آقای ارسلان کاشی رو آوردن اینجا ؟
پرستار: بزارید نگاه کنم ... ))
ادامه دارد ...!(پایان پارت چهاردهم)
حمایت + کامنت بالای ۱۰۰ تا🥺🤍
#part_14
ارسلان: برو بت میگم الان جرت میدم به جون دیانا،،
مرد: عوضی میگم اسمشو نیار خب 😏
ارسلان: گمشو بت میگم ....
مرد سوار ماشینش شد و رفت
منم سوار شدم خواستم ماشین رو روشن کنم .. سرم یه کوچولو گیج رف ..
۵minبعد
دیانا زنگ زد :
ارسلان: یا خدا شماره منو از کجا گیر آورده؟
مطمئنم یا رضا بش داده یا پانیذ ...
جواب دادم ...
دیانا: الو ارسلان سلام خوبی .. چرا هرچی زنگ زدم جوابمو ندادی ؟
ارسلان: برات توضیح میدم فردا...
دیانا: اتفاقی افتاده ؟؟
ارسلان: نه نگران نباش .. فقط دیانا فردا خودت نیا .. خودم میام دنبالت ..
دیانا: چرا ؟
ارسلان: میگم فردا بت میگم .. فعلا تو و آتوسا از خونه نکنید بیرون .. فردا برات توضیح میدم ..!
دیانا: اوکی .. ولی ارسلان داری نگرانم میکنی ..
ارسلان: نگران چی عزیزم .. میگم فردا کلی برات توضیح میدم 💜
دیانا: باشه مزاحمت نمیشم 🥺
ارسلان: نه بابا این چه حرفیه .. فردا درباره کار صحبت میکنم بات...
دیانا: باشه هرجور راحتی فعلا شب بخیر 🥺
ارسلان: شب بخیر ..
ارسلان: سرمو گذاشتم رو فرمون .. هرچی کردم توان نداشتم بلند بشم ... خودمم نمیدونم چم شده بود که یهو سیاهی مطلق🥲
دیانا: داشتم میرفتم که بخوابم .. یهو ارسلان زنگ زد ..
الو ارسلان سلام ..
آقا: سلام خانم .. ببخشید من ارسلان نیستم .. همین ارسلان که میگید توی ماشین بی هوش شده و عرق کرده و بیدار نمیشه .. آخرین تماس هم با شما بوده ..
دیانا: یا حسین آدرس بدید ..
آقا: میبریمش بیمارستان.....
دیانا: ممنون منم الان لباس میپوشم میام...
دیدم آتوسا خواب بود ناراحت شدم بیدارش کنم
.......
در کمدم رو باز کردم و یه زیر مانتویی سفید با یه مانتو مشکی و یه شلوار مشکی ذغالی پوشیدم و یه آرایش ملیح کردم....
۲۰minبعد 🖤
_
-----------------------
رسیدم بیمارستان رفتم داخل محوطه ..
رسیدم به پرستار : ببخشید آقای ارسلان کاشی رو آوردن اینجا ؟
پرستار: بزارید نگاه کنم ... ))
ادامه دارد ...!(پایان پارت چهاردهم)
حمایت + کامنت بالای ۱۰۰ تا🥺🤍
۶.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.