چند پارتی (وقتی بهت خیانت میکنه ) پارت ۱
#وانشات
#لینو
#مینهو
+ خدای من چطور اینقدر جذابه
داشتی به عکسای نامزدت یعنی مینهو نگاه میکردی و قربون صدقش میرفتی.
شما دو تا قرار بود تا دوهفته ی دیگه مراسم عروسیتون رو بگیرید و تو بدجوری ذوق داشتی چون بلاخره بعد ۵ سال به طور رسمی قرار بود به عنوان همسر و زن مینهو زیر یک سقف زندگی پر عشقی رو شروع کنید.
با فکر کردن به عروسی باعث شد فکری به سرت بزنه.
به ساعت نگاه کردی که ۱۰ صبح رو نشون میاد و مینهو ساعت ۸ رفته بود کمپانی و قرار بود که ساعت های ۱۱ یا ۱۲ شب به خونه برگرده چون امروز روز پر کاری براش بود و بخاطر مراسم عروسیتون سعی میکرد خیلی از کاراشو جلو جلو انجام بده تا توی اون یک هفته برات وقت کافی داشته باشه.
از جات بلند شدی و رفتی تا لباس خونتو با لباس بیرونی عوض کنی.
.
نگاهی به خودت توی آینه انداختی و لبخندی زدی ، میخواستی خودت شخصاً یک سری وسایل رو برای عروسیتون انتخاب کنی و بخری و این موضوع رو به مینهو نگفته بودی چون دلت میخواست سوپرایز بشه. پس با همین افکارت بود که به سمت در خروجی رفتی.
.
.
.
شب شده بود..... نگاهی به ساعت انداختی که داشت ۹ رو نشون می داد.
خریداتو تقریباً انجام داده بودی و به بادیگاردی که مینهو برات گذاشته بود گفتی که وسایلی که خریدی رو برات به سالن عروسیی که از الان گرفته بودینش ببره.
خودت هم با ماشینت به سمت خونه رفتی چون نزدیکای اومدن مینهو بود.
بدجوری ذوق داشتی تا بعد از این روز طولانی و دقیقاً زمانی که تنت پر از خستگی بود ببینیش.
پس با ذوق رانندگی میکردی و بی صبرانه منتظر رسیدن به خونه بودی
.
.
.
داشتی میرفتی توی پارکینگ تا ماشین رو پارک کنی اما با دیدن ماشین نقره ای مینهو که پارک شده بود تعجب کردی .
+ چقدر زود اومده خونه
تو هم کنار ماشینش ،ماشینتو پارک کردی و ازش بیرون اومدی و با ذوق از اینکه الان قراره بپری توی بغلش به سمت در ورودی خونه رفتی.......
رمز درو که خودت تاریخ تولد مینهو رو گذاشته بودی زدی و به داخل خونه راه افتادی......
+ عزیزمممممم......من....اومدمممم
با دیدن برق های خاموش شکه شده بودی و زیر لب گفتی:
+ یعنی خوابیده
به سمت اپن توی آشپزخونه رفتی و گوشی و کیفتو روش گذاشتی و دوباره با لبخند از اینکه شاید توی اتاق خوابیده باشه به سمت اتاق خوابتون راه افتادی.
#لینو
#مینهو
+ خدای من چطور اینقدر جذابه
داشتی به عکسای نامزدت یعنی مینهو نگاه میکردی و قربون صدقش میرفتی.
شما دو تا قرار بود تا دوهفته ی دیگه مراسم عروسیتون رو بگیرید و تو بدجوری ذوق داشتی چون بلاخره بعد ۵ سال به طور رسمی قرار بود به عنوان همسر و زن مینهو زیر یک سقف زندگی پر عشقی رو شروع کنید.
با فکر کردن به عروسی باعث شد فکری به سرت بزنه.
به ساعت نگاه کردی که ۱۰ صبح رو نشون میاد و مینهو ساعت ۸ رفته بود کمپانی و قرار بود که ساعت های ۱۱ یا ۱۲ شب به خونه برگرده چون امروز روز پر کاری براش بود و بخاطر مراسم عروسیتون سعی میکرد خیلی از کاراشو جلو جلو انجام بده تا توی اون یک هفته برات وقت کافی داشته باشه.
از جات بلند شدی و رفتی تا لباس خونتو با لباس بیرونی عوض کنی.
.
نگاهی به خودت توی آینه انداختی و لبخندی زدی ، میخواستی خودت شخصاً یک سری وسایل رو برای عروسیتون انتخاب کنی و بخری و این موضوع رو به مینهو نگفته بودی چون دلت میخواست سوپرایز بشه. پس با همین افکارت بود که به سمت در خروجی رفتی.
.
.
.
شب شده بود..... نگاهی به ساعت انداختی که داشت ۹ رو نشون می داد.
خریداتو تقریباً انجام داده بودی و به بادیگاردی که مینهو برات گذاشته بود گفتی که وسایلی که خریدی رو برات به سالن عروسیی که از الان گرفته بودینش ببره.
خودت هم با ماشینت به سمت خونه رفتی چون نزدیکای اومدن مینهو بود.
بدجوری ذوق داشتی تا بعد از این روز طولانی و دقیقاً زمانی که تنت پر از خستگی بود ببینیش.
پس با ذوق رانندگی میکردی و بی صبرانه منتظر رسیدن به خونه بودی
.
.
.
داشتی میرفتی توی پارکینگ تا ماشین رو پارک کنی اما با دیدن ماشین نقره ای مینهو که پارک شده بود تعجب کردی .
+ چقدر زود اومده خونه
تو هم کنار ماشینش ،ماشینتو پارک کردی و ازش بیرون اومدی و با ذوق از اینکه الان قراره بپری توی بغلش به سمت در ورودی خونه رفتی.......
رمز درو که خودت تاریخ تولد مینهو رو گذاشته بودی زدی و به داخل خونه راه افتادی......
+ عزیزمممممم......من....اومدمممم
با دیدن برق های خاموش شکه شده بودی و زیر لب گفتی:
+ یعنی خوابیده
به سمت اپن توی آشپزخونه رفتی و گوشی و کیفتو روش گذاشتی و دوباره با لبخند از اینکه شاید توی اتاق خوابیده باشه به سمت اتاق خوابتون راه افتادی.
۲۶.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.