جرقه ی آتش part 14
مانیلا : رو یه تخت کنار تهیونگ دراز کشیده بودم منتظر بودم کاملا بخوابه دستم رویه شکم نیمه گردم کشیدم فکر کنم باید پنج ماهش باشه حالا بیشتر یا کمتر (ادمین از این زمان به اون زمان میپره
احساس کردم دیگه خوابه آروم از رویه تخت بلند شدم رفتم بیرون
نوک پنجه تو راه رو قدم برمیداشتم به سمت مقصدم میرفتم رسیدم به بالای کاخ آروم در اتاق باز کردم سمت بالکن رفتم
شاید تصمیم دردناکی بود من برای مردم ضرر بودم شاید نتونم تهیونگ برگردونم اما میتونم جلوی فاجعه بیشتری بگیرم
دستمو سمت ستون بردم تا بالا برم که یه دفعه.....
تهیونگ : متوجه بلند شدن مانیلا از رویه تخت شدم رفت بیرون زیاد اهمیت ندادم جای خاصی نمیتونه بره منتظر موندم اما خیلی رفتنش طول کشید احساس بدی پیدا کردم رفتم بیرون دنبالش الان هرکی دیگه بود میتونستم ببینمش پیداش کنم اما چون خون ایزد داره نمیشه ای لعنت گوش تیز کردم که صدایی که بالای کاخ شنیدم.....
مانیلا : دستم خورد به گلدون انداختمش چیزی نشد که داد تهیونگ از پشتم شنیدم
ته : داری چه غلطی میکنی
م : هیچی
ته : بجنب بیا این ور
م : به هوای اینکه دارم میرم سمتش سریع پریدم پایین اما همون لحظه تهیونگ پشت سرم پرید گرفتمم یه جوری به سمت پایین رفتیم انگار از یه پله اومدیم پایین پروازم بلده|:
از سریع فاصله گرفتم مشخص بود میخواست بگیره منو خودش بکشه ولی نمی تونست که شروع داد بیداد سرم کرد
طاقتم طاق شد منم صدام بردم بالا :انقدر سر من داد نزن اینجا مقصریم باشه تویی نه من داشتم دنیارو از شر تو نجات میدادم همین جوریشم دنیای اینجا نابود کردی میخواستی دست به بقیه دنیاها ببری ولم کن لعنتی من تهش قرار بود یه کوزه سفالی قدیمی پیدا کنم شایدم یه مومیایی معمولی کل زندگیم تو دستت گرفتی ذره ای دل رحمی نداری فقط به فکر خودتی یه خودخواه به تمام معنایی مردم همین جوری میکشی خودخواه
همین جوری زل زد بهم حالت نگاهش عوض شد زیر لب گفت : من خود خواه نیستم
با تمام وجودم تایید کردم گفتم : هستی
ته : تو راجب من چی میدونی بزار من بگم هیچی
م : کشتن مردم هیچ ربطی به شناخت تو نداره
ته : مردمی که داری سنگ شون به سینه میزنی خاندانت کشتن و کاری کردن از زمین برن داری طرفداری کیارو میکنی
م : مگه مردم الان بودن اون مردن رفتن و اینا ربطی به تو نداری من نمیزارم دنیا رو نابود کنی
خواستم با مشت بکوبم به شکمم که مچم گرفت
ته : به من ربط داره نمیزارم به بچه آسیب بزنی
مردمی دوست شون داری از تهیونگ آموت ساختن
من فقط یه پسر جوون بودم که بازیچه عشق نافرجام دوتا ابله بودم
من اینجا مقصر بودم نه نبودم ولی مردم منو مجازات کردن
من مقصر پیوندی که ملکه ماه پادشاه خورشید داشت نبودم .....
احساس کردم دیگه خوابه آروم از رویه تخت بلند شدم رفتم بیرون
نوک پنجه تو راه رو قدم برمیداشتم به سمت مقصدم میرفتم رسیدم به بالای کاخ آروم در اتاق باز کردم سمت بالکن رفتم
شاید تصمیم دردناکی بود من برای مردم ضرر بودم شاید نتونم تهیونگ برگردونم اما میتونم جلوی فاجعه بیشتری بگیرم
دستمو سمت ستون بردم تا بالا برم که یه دفعه.....
تهیونگ : متوجه بلند شدن مانیلا از رویه تخت شدم رفت بیرون زیاد اهمیت ندادم جای خاصی نمیتونه بره منتظر موندم اما خیلی رفتنش طول کشید احساس بدی پیدا کردم رفتم بیرون دنبالش الان هرکی دیگه بود میتونستم ببینمش پیداش کنم اما چون خون ایزد داره نمیشه ای لعنت گوش تیز کردم که صدایی که بالای کاخ شنیدم.....
مانیلا : دستم خورد به گلدون انداختمش چیزی نشد که داد تهیونگ از پشتم شنیدم
ته : داری چه غلطی میکنی
م : هیچی
ته : بجنب بیا این ور
م : به هوای اینکه دارم میرم سمتش سریع پریدم پایین اما همون لحظه تهیونگ پشت سرم پرید گرفتمم یه جوری به سمت پایین رفتیم انگار از یه پله اومدیم پایین پروازم بلده|:
از سریع فاصله گرفتم مشخص بود میخواست بگیره منو خودش بکشه ولی نمی تونست که شروع داد بیداد سرم کرد
طاقتم طاق شد منم صدام بردم بالا :انقدر سر من داد نزن اینجا مقصریم باشه تویی نه من داشتم دنیارو از شر تو نجات میدادم همین جوریشم دنیای اینجا نابود کردی میخواستی دست به بقیه دنیاها ببری ولم کن لعنتی من تهش قرار بود یه کوزه سفالی قدیمی پیدا کنم شایدم یه مومیایی معمولی کل زندگیم تو دستت گرفتی ذره ای دل رحمی نداری فقط به فکر خودتی یه خودخواه به تمام معنایی مردم همین جوری میکشی خودخواه
همین جوری زل زد بهم حالت نگاهش عوض شد زیر لب گفت : من خود خواه نیستم
با تمام وجودم تایید کردم گفتم : هستی
ته : تو راجب من چی میدونی بزار من بگم هیچی
م : کشتن مردم هیچ ربطی به شناخت تو نداره
ته : مردمی که داری سنگ شون به سینه میزنی خاندانت کشتن و کاری کردن از زمین برن داری طرفداری کیارو میکنی
م : مگه مردم الان بودن اون مردن رفتن و اینا ربطی به تو نداری من نمیزارم دنیا رو نابود کنی
خواستم با مشت بکوبم به شکمم که مچم گرفت
ته : به من ربط داره نمیزارم به بچه آسیب بزنی
مردمی دوست شون داری از تهیونگ آموت ساختن
من فقط یه پسر جوون بودم که بازیچه عشق نافرجام دوتا ابله بودم
من اینجا مقصر بودم نه نبودم ولی مردم منو مجازات کردن
من مقصر پیوندی که ملکه ماه پادشاه خورشید داشت نبودم .....
۳۵۰
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.