part 3
میخواستم تمام تلاشم را برای پیدا کردنش بکنم روی یک نیمکت نشستم ناگهانی کسی از پشت بر شانه ام زد که شما دیروز بودید با من برخوردید من هم بسبار در فکر خود فرو رفتم و باز ان دخترک صدایم زد اقا با شما هستم من هم گفتم بله انگاری من بودم برای چه دخترک گفت گردنبند من دیروز در ان محل افتاده است خواستم بپرسم پیدایش نکرده اید یا ان را بر نداشته ایید من همبه تته پته افتادم گفتم این است این گردنبند شما است بانوی زیبا با خوشحالی ذوق کرد که برای من بسیار دلبرانه بود انگاری قند در دلم اب شد و او را از دستانم چنگ زد و بدون خداحافظی رفت و من هم دستانش را در حین مسیر فشرده ام که جیغ زد ولم کن ولم کن من فقیرم چیزی برای دادن ندارم چشمان مردم همه بر ما دو تا افتاده بود گفتم من کاری ات ندارم فقط خواستم بگویم اسمت چیست دختر دخترک با رنگ پریدگی اش گف و وو وی ویلی حالا منو ول کن بروم دستش را ول کردم و رفت انگاری غم و غصه ی مهمان دلم شد دنیایم بر رنگ های سیاه و تیره تبدیل شد به دمبال کار بودم تا با پول ان برای خود لباس بخرم که در همان قدم های بلندم چشم هایم زیور الاتی را گرف رفتم و به صاحب انجا گفتم و او مرا استخدام کرد و لباس تازه و جای خواب بهم داد
فردای ان روز با همان لباس های زریف بیرون رفتم چشم های تمام دخترک و زنان انجا روی من بود من از نظر خود فیسی چندان زیبا ندارم ولی چشمانم به رنگ طوسی موهایم طلایی زاویه فک مژه وتملم چیز های دیگر با قدی بلند به1.90و ناگهانی دختری با لباس های تمیز و سبدی کوچک از خرید هایش که چهره ی همان دخترک ویلی بود نزدیک امد و گفت سلام معذرت میخواهم برای کار دیروزم و چند روز پیش من هم گفتم اشکالی ندارد گفتم دیگر واقعا
فردای ان روز با همان لباس های زریف بیرون رفتم چشم های تمام دخترک و زنان انجا روی من بود من از نظر خود فیسی چندان زیبا ندارم ولی چشمانم به رنگ طوسی موهایم طلایی زاویه فک مژه وتملم چیز های دیگر با قدی بلند به1.90و ناگهانی دختری با لباس های تمیز و سبدی کوچک از خرید هایش که چهره ی همان دخترک ویلی بود نزدیک امد و گفت سلام معذرت میخواهم برای کار دیروزم و چند روز پیش من هم گفتم اشکالی ندارد گفتم دیگر واقعا
۱.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.