Paet19
آره نقشه این بود که با غذا همه را بخوابونن بعدش توسط خدمت کارا توی پذیرایی بخوابوننشون که وقتی بهوش اومدن فکر کنن سر جایشان خوابشون برده
پ/ک:کجا رفته بودید؟کوک کجاست؟
کالیسی: بی حس هر دوشونو نگاه کردم کت چرم مشکیمو با کیفم برداشتم به طرف خروجی حرکت کردم و همزمان صدای پای کوک رو که از پله ها پایین میومد
کوک:تا حرفش رو حزم کنم اون رفته بود از اتاق خارج شدم و درو قفل کردم کلید رو سر جاش گذاشتم و از پله ها پایین میرفتم که متوجه رفتن کالیسی شدم پیش پدر مادرم که رسیدم
پ/ک:کجا بودید؟
کوک:شما بعد از سرو قهوه فشارخونتون بالا رفت مادر هم سر درد داشتن مسکن خوردن هر دوتون معد مصرف دارو هاتون بخواب رفتید مثل همیشه منم کالیسی رو بردم تا اتاقمو نشون بدم ولی دعوا مون شد
م/ک:روی چی عزیزم؟
کوک:روی شرط مزخرف شوهرت
کوک:بلافاصله کتمو برداشتم و از عمارت خارج شدم شب بود سردی هوا تن آدم رو میلرزوند
سوار ماشین شدم و راه افتادم نگران کالیسی بودم هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد جایی نمونده بود که توی شهر نگشته باشم دلم شور میزد مثل چی نگران و ناراحت بودم برای خودم لعنت میفرستادم که چرا اون حرف ها رو گفتم جلوی ساحل پارک کردم تا ویلا راه کوتاهی بود
از ماشین پیاده شدم به سمت دریا رفتم باد توی موهام میرقصید و موج های ملودی بود که گوش هایم آن را حفظ کرده بود
نا امید دوباره شماره مورد نظر رو گرفتم با صدای زنگ مبایل به اطراف نگاهی انداختم کیف،پالتو و گوشی کالیسی رو پیدا کردم به رد پا هایش که ردی شن ها مانده بود خیره شدم ناگهان تنم خشک و عقل از سرم پریده بود کتمو سریع در آوردم وبه دل دریا دوییدم رفته رفته عمق آب بیشتر میشد حال دیگر روی آب شناور بودم!
&پسرک نفس حبس میکرد و در زیر آب به دنبال دخترک میگشت ولی ناگهان در زیر آب بازویش اسیر و به سمت بالا کشیده شد وقتی روی آب آمدن ...پسرک با الهه چشم اقیانوسیش روبهرو شد
کالیسی:دیونه شدی؟(عربده)
کوک:تو خودت دیونه شدی؟لعنتی میخواستی خودتو بکشی که چی؟مگه من مردم که بزارم تو خودتو بکشی اونم برای چی ؟؟؟(عربده)
&پسرک دخترک را به آغوش کشید و اما دخترک که در شوک آغوش مرد جدید زندگیش بسر میبرد با حس توی هوا معلق بودنش به خودش آمد
هر دو از آب بیرون اومده بودن و روی شن های ساحل بودن یکی دراز کشیده و نفس نفس میزد یکی در تعجب روی شن ها نشسته بود
پسرک بلند شد نشست و به دخترک خیره شد
کوک:چرا سعی داشتی خودتو غرق کنی؟
کالیسی:چی میگی ؟من داخل آب نبودم!
کوک:پس چرا وسایلت رو اینجا گذاشته بودی و به سمت آب حرکت کرده بودی؟
کالیسی:تا زانو داخل آب رفته بودم احمق..بعدش توی آب به سمت دیگه ای حرکت کردم که ناگهان متوجه کسی شدم فکر کردم داره غرق میشه که هی سعی میکنه نفس بکشه به خاطر همین اومدم نجاتت دادم که فهمیدم خودتی(پوکر)
کوک:یعنی الکی نگران شدم؟(بهت)
کوک:یعنی الکی کل نیکروپلیس رو گشتم؟کل باند رو مامور کردم پیدات کننن؟؟؟؟یعنی الکی خیس شدممم(هر لحظه صداش بالا میرفت)
کالیسی: روی شن ها دراز کشیدم و به آسمون پر ستاره خیره شدم و همون جوری کوک بهم خیره بود
کالیسی:خسته شدم کوک!بعضا حوص مرگ میکنم بعضا مجبور میشم بجنگم
از این که هیچ کس درکم نمیکنه متنفرم از این که از نام زن یک موجود ضعیف و برده شناخته میشه
از این دنیا متنفرم کوک
دلم میخواد حمام خون راه بندازم
ولی خود در دنیای خونی گیر افتادم
دنیایی که بوی خون میدهد و برای اون دنیا باید تقاص پس بدیم
کالیسی:دلم میخواد خانواده ای داشته باشم با عشق زندگیم با حاصل عشق و سعادت زندگیم بخندم گریه کنم ولیی این خاندان فاکی همه چی رو از من گرفت بنظرت چرا میخوام رهبر بشم؟برای آن که به زن های دیگه هم نشون بدم یک زن در خانداری و همسردای خلاصه نمیشود(بغض)
Like 70
پ/ک:کجا رفته بودید؟کوک کجاست؟
کالیسی: بی حس هر دوشونو نگاه کردم کت چرم مشکیمو با کیفم برداشتم به طرف خروجی حرکت کردم و همزمان صدای پای کوک رو که از پله ها پایین میومد
کوک:تا حرفش رو حزم کنم اون رفته بود از اتاق خارج شدم و درو قفل کردم کلید رو سر جاش گذاشتم و از پله ها پایین میرفتم که متوجه رفتن کالیسی شدم پیش پدر مادرم که رسیدم
پ/ک:کجا بودید؟
کوک:شما بعد از سرو قهوه فشارخونتون بالا رفت مادر هم سر درد داشتن مسکن خوردن هر دوتون معد مصرف دارو هاتون بخواب رفتید مثل همیشه منم کالیسی رو بردم تا اتاقمو نشون بدم ولی دعوا مون شد
م/ک:روی چی عزیزم؟
کوک:روی شرط مزخرف شوهرت
کوک:بلافاصله کتمو برداشتم و از عمارت خارج شدم شب بود سردی هوا تن آدم رو میلرزوند
سوار ماشین شدم و راه افتادم نگران کالیسی بودم هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد جایی نمونده بود که توی شهر نگشته باشم دلم شور میزد مثل چی نگران و ناراحت بودم برای خودم لعنت میفرستادم که چرا اون حرف ها رو گفتم جلوی ساحل پارک کردم تا ویلا راه کوتاهی بود
از ماشین پیاده شدم به سمت دریا رفتم باد توی موهام میرقصید و موج های ملودی بود که گوش هایم آن را حفظ کرده بود
نا امید دوباره شماره مورد نظر رو گرفتم با صدای زنگ مبایل به اطراف نگاهی انداختم کیف،پالتو و گوشی کالیسی رو پیدا کردم به رد پا هایش که ردی شن ها مانده بود خیره شدم ناگهان تنم خشک و عقل از سرم پریده بود کتمو سریع در آوردم وبه دل دریا دوییدم رفته رفته عمق آب بیشتر میشد حال دیگر روی آب شناور بودم!
&پسرک نفس حبس میکرد و در زیر آب به دنبال دخترک میگشت ولی ناگهان در زیر آب بازویش اسیر و به سمت بالا کشیده شد وقتی روی آب آمدن ...پسرک با الهه چشم اقیانوسیش روبهرو شد
کالیسی:دیونه شدی؟(عربده)
کوک:تو خودت دیونه شدی؟لعنتی میخواستی خودتو بکشی که چی؟مگه من مردم که بزارم تو خودتو بکشی اونم برای چی ؟؟؟(عربده)
&پسرک دخترک را به آغوش کشید و اما دخترک که در شوک آغوش مرد جدید زندگیش بسر میبرد با حس توی هوا معلق بودنش به خودش آمد
هر دو از آب بیرون اومده بودن و روی شن های ساحل بودن یکی دراز کشیده و نفس نفس میزد یکی در تعجب روی شن ها نشسته بود
پسرک بلند شد نشست و به دخترک خیره شد
کوک:چرا سعی داشتی خودتو غرق کنی؟
کالیسی:چی میگی ؟من داخل آب نبودم!
کوک:پس چرا وسایلت رو اینجا گذاشته بودی و به سمت آب حرکت کرده بودی؟
کالیسی:تا زانو داخل آب رفته بودم احمق..بعدش توی آب به سمت دیگه ای حرکت کردم که ناگهان متوجه کسی شدم فکر کردم داره غرق میشه که هی سعی میکنه نفس بکشه به خاطر همین اومدم نجاتت دادم که فهمیدم خودتی(پوکر)
کوک:یعنی الکی نگران شدم؟(بهت)
کوک:یعنی الکی کل نیکروپلیس رو گشتم؟کل باند رو مامور کردم پیدات کننن؟؟؟؟یعنی الکی خیس شدممم(هر لحظه صداش بالا میرفت)
کالیسی: روی شن ها دراز کشیدم و به آسمون پر ستاره خیره شدم و همون جوری کوک بهم خیره بود
کالیسی:خسته شدم کوک!بعضا حوص مرگ میکنم بعضا مجبور میشم بجنگم
از این که هیچ کس درکم نمیکنه متنفرم از این که از نام زن یک موجود ضعیف و برده شناخته میشه
از این دنیا متنفرم کوک
دلم میخواد حمام خون راه بندازم
ولی خود در دنیای خونی گیر افتادم
دنیایی که بوی خون میدهد و برای اون دنیا باید تقاص پس بدیم
کالیسی:دلم میخواد خانواده ای داشته باشم با عشق زندگیم با حاصل عشق و سعادت زندگیم بخندم گریه کنم ولیی این خاندان فاکی همه چی رو از من گرفت بنظرت چرا میخوام رهبر بشم؟برای آن که به زن های دیگه هم نشون بدم یک زن در خانداری و همسردای خلاصه نمیشود(بغض)
Like 70
۱۰.۰k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.