پارت ۲ تمام شد😍😂
کردم به پوشیدن لباس فرم مدرسه واقعا قشنگ بود .
...
بعد از پوشیدن لباس هام ، کیفم رو برداشتم و به سمت در اتاقم رفتم و خارج شدم . از پله های عمارت پایین رفتم دیدم هر ۷ تاشون وایستادن ، تا منو دیدن چشماشون رو به من چرخید و داشتن پاهام و خودمو نگاه می کردن .پرسیدم چیزی شده ؟گفتن : نه.. چیزی نشده .نامجون : خوب بیاین بریم ماشین منتظره .تهیونگ: هوی نامجون فکر کنم یادت رفته که من ازت بزرگترم .نامجون : نه یادمنرفته .تهیونگ : پس چرا با هام مثل نوکرا حرف میزنی .نامجون : هع .. خدا شفات بده .تهیونگ رفت جلوی نامجون و گفت : همچین بزنم که ... شوگا : هوی پس کند ... پس کنیدددد . الان دیرمون میشه .بعد از بحث کردن این ۲ تا به سمت در عمارت حرکت کردیم از در خارج شدیم و سوار ماشین شدیم . تو ماشین هم همشون به من نگاه می کردن خیلی معذب شده بودم بخاطر نگاهاشون و همچین دست تهیونگ که دور گردنم بود . از تهیونگ خوشم نمیومد . به نظرم جیمین پسر جالبی بود .
...
چند دقیه بعد :
به مدرسه رسیدیم . از ماشین پیاده شدیم . وارد مدرسه شدیم یعنی پشمام ریخ مدرسه رو دیدم خیلی بزرگ بود . از عمارت این ها هم بزرگ تر بود .داخل مدرسه شدیم . داخلش ... داخلش رویایی بود .همینطور که داشتم نگاه می کردم نامجون صدام زد گفت : خوب ا.ت کلاس تو ، تو اون راهرو اونوری هستش و کلاس ما این راهرو هستش . ما باید اینجا از هم جداشیم . خوب مشکلی که نداره ؟
ا.ت : نه ندارم نامجون : خوب پس خداحافظ بچه ها بیاین ا.ت : خداحافظ به سمت راهرویی که کلاسم بود حرکت کردم . داشتم به دیوار های راهرو نگاه می کردم که یک دفعه صورت خورد پشت یک دختره دختره با اعصبانیت برگشت سمتم و گفت : هوششش چتهههه مگه کوری .ا.ت : ببخشید .دختره : هع فکر کردی با یک ببخشید من میبخشمت .یک دفعه یک صدا امد .صدا : هوی دخترهی پرو فکر کردی داری با کی حرف میزنی هاااا . تنت میخاره . ( فقط اون صدایی که نوشتم 😂 )برگشتم دیدم تهیونگ هستش .ا.ت : تهیونگ ... تو مگه نرفتی سر کلاس .تهیونگ امد نزدیکم و گفت : هیچی نگو بیا پشتم .رفتم پشت تهیونگ و ساکت شدم .دختره : ببخشید .. تهیونگ ... منظور بدی ... نداشتم .اصلا من چرا دارم معذرت خواهی می کنم اصلا این کیه تو هستش .تهیونگ : این دوست دختره من هستش و هیچ کسی حق نداره حتی بهش چپ نگاه کنه . حالا فهمیدی کیه .( هی روزگار کاشکی یکی بود از ما هم دفاع می کرد 😐 ) بعد از شنیدن این حرف تهیونگ چشمام ۴ تا شد . تو دلم گفتم چی .. چی اون گفت دوست دخترشم . دختره گفت : چیییی .... یعنیی چههههه ... تهیونگ ... این قرارمون ... نبود .تهیونگ : متاسفم کیم چو . ولی من تورو ... دوست ندارم .او پس اسم دختره کیم چو. خوب چه نسبتی با تهیونگ داره
...
بعد از پوشیدن لباس هام ، کیفم رو برداشتم و به سمت در اتاقم رفتم و خارج شدم . از پله های عمارت پایین رفتم دیدم هر ۷ تاشون وایستادن ، تا منو دیدن چشماشون رو به من چرخید و داشتن پاهام و خودمو نگاه می کردن .پرسیدم چیزی شده ؟گفتن : نه.. چیزی نشده .نامجون : خوب بیاین بریم ماشین منتظره .تهیونگ: هوی نامجون فکر کنم یادت رفته که من ازت بزرگترم .نامجون : نه یادمنرفته .تهیونگ : پس چرا با هام مثل نوکرا حرف میزنی .نامجون : هع .. خدا شفات بده .تهیونگ رفت جلوی نامجون و گفت : همچین بزنم که ... شوگا : هوی پس کند ... پس کنیدددد . الان دیرمون میشه .بعد از بحث کردن این ۲ تا به سمت در عمارت حرکت کردیم از در خارج شدیم و سوار ماشین شدیم . تو ماشین هم همشون به من نگاه می کردن خیلی معذب شده بودم بخاطر نگاهاشون و همچین دست تهیونگ که دور گردنم بود . از تهیونگ خوشم نمیومد . به نظرم جیمین پسر جالبی بود .
...
چند دقیه بعد :
به مدرسه رسیدیم . از ماشین پیاده شدیم . وارد مدرسه شدیم یعنی پشمام ریخ مدرسه رو دیدم خیلی بزرگ بود . از عمارت این ها هم بزرگ تر بود .داخل مدرسه شدیم . داخلش ... داخلش رویایی بود .همینطور که داشتم نگاه می کردم نامجون صدام زد گفت : خوب ا.ت کلاس تو ، تو اون راهرو اونوری هستش و کلاس ما این راهرو هستش . ما باید اینجا از هم جداشیم . خوب مشکلی که نداره ؟
ا.ت : نه ندارم نامجون : خوب پس خداحافظ بچه ها بیاین ا.ت : خداحافظ به سمت راهرویی که کلاسم بود حرکت کردم . داشتم به دیوار های راهرو نگاه می کردم که یک دفعه صورت خورد پشت یک دختره دختره با اعصبانیت برگشت سمتم و گفت : هوششش چتهههه مگه کوری .ا.ت : ببخشید .دختره : هع فکر کردی با یک ببخشید من میبخشمت .یک دفعه یک صدا امد .صدا : هوی دخترهی پرو فکر کردی داری با کی حرف میزنی هاااا . تنت میخاره . ( فقط اون صدایی که نوشتم 😂 )برگشتم دیدم تهیونگ هستش .ا.ت : تهیونگ ... تو مگه نرفتی سر کلاس .تهیونگ امد نزدیکم و گفت : هیچی نگو بیا پشتم .رفتم پشت تهیونگ و ساکت شدم .دختره : ببخشید .. تهیونگ ... منظور بدی ... نداشتم .اصلا من چرا دارم معذرت خواهی می کنم اصلا این کیه تو هستش .تهیونگ : این دوست دختره من هستش و هیچ کسی حق نداره حتی بهش چپ نگاه کنه . حالا فهمیدی کیه .( هی روزگار کاشکی یکی بود از ما هم دفاع می کرد 😐 ) بعد از شنیدن این حرف تهیونگ چشمام ۴ تا شد . تو دلم گفتم چی .. چی اون گفت دوست دخترشم . دختره گفت : چیییی .... یعنیی چههههه ... تهیونگ ... این قرارمون ... نبود .تهیونگ : متاسفم کیم چو . ولی من تورو ... دوست ندارم .او پس اسم دختره کیم چو. خوب چه نسبتی با تهیونگ داره
۳۰.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.