قشنگ ترین عذاب من پارت ۴
قشنگ ترین عذاب من پارت ۴
ویو تهیونگ
رفتم سمتش و بهش گفتم بیاد تو اتاقم
پشت سرم راه افتاد و اومد
ته : درو ببند
کوک : چشم (حرصی)
وقتی درو بست رفتم سمتشو رو به روش وایستادم
ته : خب جونگ کوک ...اسمت همین بود نه؟(پوزخند)
کوک : بله (آروم)
ته : باید برات همه چیزو توضیح بدم ، پس بشین و به حرفام گوش کن
وقتی نشست برگشتم سمت میزم و به صندلیم تکیه دادم
ته : چندتا نکته هست که باید بدونی
یک ، از حالا به عنوان بادیگارد شخصی من کارت رو شروع میکنی . و تا وقتی من اینجا هستم حق رفتن نداری
دو ، صبح با من به شرکت میای و شب هم با من به خونه برمیگردی
سه ، من دشمنای بسیار زیادی دارم ...پس بهتره کارت رو به نحو احسن انجام بدی
چهار ، از ساعت ۶:۴۵ صبح میای و تا ساعت ۸ الی ۹ شب در خدمت منی
و در آخر بگم که کلی حرف مونده که اونا رو میا بهت میگه ؛ اما... امیدوارم بدونی که سرپیچی کردن از قوانین من چه عاقبتی داره!
حالا هم میتونی بری تا توضیحات مونده رو از میان بشنوی
با حرص از جاش پاشد و سمت در رفت
ته : وایستا
کوک : بله؟!
ته : پررو نشو ، اما خوشم نمیاد هی بهم بگی چشم ، بله ، حتما و غیره ...
کوک : پ..پس چی بهتون بگم؟!
ته : زمانی که خودمون هستیم رسمی حرف نزن ، در جواب سوالت هم باید بگم میتونی از کلمات دیگه ای مثل باشه ، فهمیدم و.. استفاده کنی. بازم میگم از این لحن ها خوشم نمیاد که بهت همچین اجازه ای میدم
کوک : اوهوم ، فهمیدم
ته : میتونی بری جونگ...کوک
تعظیمی کرد و رفت بیرون ؛ فکر نکنم پسر دردسر سازی باشه . ازش خوشم میاد
ویو کوک
وقتی از اتاق رفتم بیرون هیچکدوم اون پسرا نبودن . خب تا الان دو نفر رو شناختم
میا و جیهوپ . رفتم سمت میا که بلند شد و با لبخند بهم نگا کرد
کوک : میدونم سرت شلوغه ، اما رییس فرمودن که یه سری توضیحات هست باید بهم بدی.
میا : جونگ کوک(خنده)
کوک : خب چیه!؟ مگه غیر اینه؟؟ همش دستور میده ، آیش
میا : انتظاراتی غیر این داری؟ خیر سرش رییسه ؛ بیا بشین برات توضیح بدم
کوک : اوهوم
میا : خب ببین اول از همه مشخصات رییس رو بهت میگم ؛ اسمش تهیونگه . کیم تهیونگ ، ۲۳ سالشه و ..
کوک : چییییی.... وایستا ، ۲۳ سالشه؟؟؟
میا : آ...آره
کوک : واسه همین انقدر ادعاشم میشه؟؟ من جوونم پس نه؟ هه
میا : کوک بیخیال
کوک : ببخشید بگو
میا : داشتم میگفتم ۲۳ سالشه و پدر و مادرش رو از دست داده . راستش کوک ، تهیونگ از اول اینجوری نبود . اما مشکلاتی که تو زندگی واسش رقم خورد اونو تو بعد جدید زندگیش وادار کرد تا این ماسک سرد و بی تفاوتیش رو بزنه . و الا اون خیلی با چیزی که تو ذهنت ازش ساختی متفاوته (لبخند)
کوک : او...اوممم نمیدونم واقعا چی بگم
ویو تهیونگ
رفتم سمتش و بهش گفتم بیاد تو اتاقم
پشت سرم راه افتاد و اومد
ته : درو ببند
کوک : چشم (حرصی)
وقتی درو بست رفتم سمتشو رو به روش وایستادم
ته : خب جونگ کوک ...اسمت همین بود نه؟(پوزخند)
کوک : بله (آروم)
ته : باید برات همه چیزو توضیح بدم ، پس بشین و به حرفام گوش کن
وقتی نشست برگشتم سمت میزم و به صندلیم تکیه دادم
ته : چندتا نکته هست که باید بدونی
یک ، از حالا به عنوان بادیگارد شخصی من کارت رو شروع میکنی . و تا وقتی من اینجا هستم حق رفتن نداری
دو ، صبح با من به شرکت میای و شب هم با من به خونه برمیگردی
سه ، من دشمنای بسیار زیادی دارم ...پس بهتره کارت رو به نحو احسن انجام بدی
چهار ، از ساعت ۶:۴۵ صبح میای و تا ساعت ۸ الی ۹ شب در خدمت منی
و در آخر بگم که کلی حرف مونده که اونا رو میا بهت میگه ؛ اما... امیدوارم بدونی که سرپیچی کردن از قوانین من چه عاقبتی داره!
حالا هم میتونی بری تا توضیحات مونده رو از میان بشنوی
با حرص از جاش پاشد و سمت در رفت
ته : وایستا
کوک : بله؟!
ته : پررو نشو ، اما خوشم نمیاد هی بهم بگی چشم ، بله ، حتما و غیره ...
کوک : پ..پس چی بهتون بگم؟!
ته : زمانی که خودمون هستیم رسمی حرف نزن ، در جواب سوالت هم باید بگم میتونی از کلمات دیگه ای مثل باشه ، فهمیدم و.. استفاده کنی. بازم میگم از این لحن ها خوشم نمیاد که بهت همچین اجازه ای میدم
کوک : اوهوم ، فهمیدم
ته : میتونی بری جونگ...کوک
تعظیمی کرد و رفت بیرون ؛ فکر نکنم پسر دردسر سازی باشه . ازش خوشم میاد
ویو کوک
وقتی از اتاق رفتم بیرون هیچکدوم اون پسرا نبودن . خب تا الان دو نفر رو شناختم
میا و جیهوپ . رفتم سمت میا که بلند شد و با لبخند بهم نگا کرد
کوک : میدونم سرت شلوغه ، اما رییس فرمودن که یه سری توضیحات هست باید بهم بدی.
میا : جونگ کوک(خنده)
کوک : خب چیه!؟ مگه غیر اینه؟؟ همش دستور میده ، آیش
میا : انتظاراتی غیر این داری؟ خیر سرش رییسه ؛ بیا بشین برات توضیح بدم
کوک : اوهوم
میا : خب ببین اول از همه مشخصات رییس رو بهت میگم ؛ اسمش تهیونگه . کیم تهیونگ ، ۲۳ سالشه و ..
کوک : چییییی.... وایستا ، ۲۳ سالشه؟؟؟
میا : آ...آره
کوک : واسه همین انقدر ادعاشم میشه؟؟ من جوونم پس نه؟ هه
میا : کوک بیخیال
کوک : ببخشید بگو
میا : داشتم میگفتم ۲۳ سالشه و پدر و مادرش رو از دست داده . راستش کوک ، تهیونگ از اول اینجوری نبود . اما مشکلاتی که تو زندگی واسش رقم خورد اونو تو بعد جدید زندگیش وادار کرد تا این ماسک سرد و بی تفاوتیش رو بزنه . و الا اون خیلی با چیزی که تو ذهنت ازش ساختی متفاوته (لبخند)
کوک : او...اوممم نمیدونم واقعا چی بگم
۲.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.