دو پارتی چان ...
دو پارتی چان ...
وقتی افسردگی شدید داشتی ...
به خاطر دعوایی که چند سال پیش پیش با دوستت کرده بودی شدیدن افسرده بودی ...
چان یعنی برادرت هر کاری میکرد تا حالت بهتر بشه ..ولی برعکس بدتر میشد ...
وقتی خیلی بچه بودی پدر مادرتون رو از دست داده بودین و دوتایی زندگی میکردین ....
هر روز حالت بد میشد و نمیتونستی زیاد بخوری و بخوابی..
خیلی لاغر شده بودی زیر چشمات گود افتاده بود ....
چان وقتی تورو تو این وضعیت میدید بدون اینکه تو ببینی آروم اشک میریخت...
چان : خواهری عزیزم حالت چطوره بهتری ؟
ما-ری:آره حالم خوبه ....
چان:نظرت چیه امشب بریم شهربازی ؟
ما-ری:واقعا داداشی واقعا میبری ؟
چان:آره چرا که نه من برا خواهرم هر کاری میکنم ....
ما-ری:عاشقتم داداش (پرید بغلش )
چان :من بیشتر ما-ری.
دوتایی ست کردین و به راه افتادین و رفتین
وقتی پیاده شدین اول از همه رفتین سراغ تونل وحشت چان میدونست خیلی دوسش داری و برا همین دوتا پشمک خرید و رفتین سوار شدین...
بر عکس بقیه روز ها خیلی از تونل وحشت میترسیدی طوری شده بود که چسبیده بودی به چان برا همین زود پیاده شدین چان تورو برد و به یه جای خلوت ....
چان:آخه خواهر من چرا انقدر خودتو به خاطر یه دوست ناچیز زجر میدی هان چرا واقعا میخوام بدونم ....
ما-ری:تنها دوستم بود ...
چان:ببین من دیگه نمیتونم این وضعیت روو تحمل کنم اگه یه نفرو میخوای که باهاش کلی درد و دل کنی من هستم بیا با من حرف بزن بغلم کن هر کاری دوست داری بکن گریه کن ولی لطفا افسردگیو بزار کنار خواهش میکنم ....
ما-ری : در حال حرف زدن با چان بودم که یِنا دوستمو دیدم داشت با دوست پسرش میرفت و فخر فروشی میکرد...
ما-ری: چانی میشه محکم بغلم کنی؟
چان : باشه بیا ...
چان محکمتر تنها خواهرشو بغل کرد یِنا نمیدونست چان برادر مار-ی هست و به خاطر همین تمام اون صحنه هارو میبینه...
وقتی افسردگی شدید داشتی ...
به خاطر دعوایی که چند سال پیش پیش با دوستت کرده بودی شدیدن افسرده بودی ...
چان یعنی برادرت هر کاری میکرد تا حالت بهتر بشه ..ولی برعکس بدتر میشد ...
وقتی خیلی بچه بودی پدر مادرتون رو از دست داده بودین و دوتایی زندگی میکردین ....
هر روز حالت بد میشد و نمیتونستی زیاد بخوری و بخوابی..
خیلی لاغر شده بودی زیر چشمات گود افتاده بود ....
چان وقتی تورو تو این وضعیت میدید بدون اینکه تو ببینی آروم اشک میریخت...
چان : خواهری عزیزم حالت چطوره بهتری ؟
ما-ری:آره حالم خوبه ....
چان:نظرت چیه امشب بریم شهربازی ؟
ما-ری:واقعا داداشی واقعا میبری ؟
چان:آره چرا که نه من برا خواهرم هر کاری میکنم ....
ما-ری:عاشقتم داداش (پرید بغلش )
چان :من بیشتر ما-ری.
دوتایی ست کردین و به راه افتادین و رفتین
وقتی پیاده شدین اول از همه رفتین سراغ تونل وحشت چان میدونست خیلی دوسش داری و برا همین دوتا پشمک خرید و رفتین سوار شدین...
بر عکس بقیه روز ها خیلی از تونل وحشت میترسیدی طوری شده بود که چسبیده بودی به چان برا همین زود پیاده شدین چان تورو برد و به یه جای خلوت ....
چان:آخه خواهر من چرا انقدر خودتو به خاطر یه دوست ناچیز زجر میدی هان چرا واقعا میخوام بدونم ....
ما-ری:تنها دوستم بود ...
چان:ببین من دیگه نمیتونم این وضعیت روو تحمل کنم اگه یه نفرو میخوای که باهاش کلی درد و دل کنی من هستم بیا با من حرف بزن بغلم کن هر کاری دوست داری بکن گریه کن ولی لطفا افسردگیو بزار کنار خواهش میکنم ....
ما-ری : در حال حرف زدن با چان بودم که یِنا دوستمو دیدم داشت با دوست پسرش میرفت و فخر فروشی میکرد...
ما-ری: چانی میشه محکم بغلم کنی؟
چان : باشه بیا ...
چان محکمتر تنها خواهرشو بغل کرد یِنا نمیدونست چان برادر مار-ی هست و به خاطر همین تمام اون صحنه هارو میبینه...
۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.