p(⁸)
+: پس اینجایی........
حتی نمیتونستم برگردم ببینم کیه
که داد یکی همه جا پخش شد
_: ولشششش کنیدددد( داد)
سرم داشت میترکید چشمام تار شد و از پله ها پایین افتادم
................
اومممم چی شده!!!!
_: خوبه دیگه؟!!
~: بله خوبه نگران نباشید فقط یکم سرش آسیب دیده
چشمام رو باز کردم و با جونگ شین روبرو شدم
ا.ت: آقای جونگ شین؟
شین: اوه به هوش اومدید خوبید؟
ا.ت: یکم سرم درد میکنه
شین: خوب میشی نگران نباش ( لبخند)
خاطراتمو مرور کردم درسته من چطوری از اونجا بیرون اومده بودم
ا.ت: من چطوری اینجام !!
شین: خب انگار خوابتون میومد به خاطر همون از پله های تیمارستان افتادید
ا.ت: ولی من توی طبقه ممنوعه بودم!!
شین: ( خندیدن) هیچ کس اجازه نداره بره اونجا شاید دچار توهم شدید آخه توی بیهوشی هم داشتید جیغ میزدید
ا.ت: ولی من مطمئنم خیال نبود....
شین: ا.ت..... آروم باش ....... می خوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت: چی؟!!
شین: ا.ت میدونم الان حالت خوب نیست خودمم خواستم این حس و خاک کنم ولی وقتی بیهوش شدی فهمیدم که چقدر دوست دارم می خوام به درخواستم فکر کنی هر چقدر زمان میخوای فکر کن
هیچی نگفتم که رفت بیرون
سرم داشت میترکید ولی تا جایی که یادم میاد اون اتفاقایی که افتاد اصلا خیال و توهم نبود و واقعی بودن
شاید شین راست میگه حالا به درخواستش چی بگم!!!!
.............
شین: بهتره برید خونه یکم استراحت کنید
ا.ت: ممنون
شین: و به درخواستم هم.......
ا.ت: فکر میکنم نگران نباشید
رفتم بیرون
خب عسلیا یه پارت دیگه هم میزارم💃🌚
حتی نمیتونستم برگردم ببینم کیه
که داد یکی همه جا پخش شد
_: ولشششش کنیدددد( داد)
سرم داشت میترکید چشمام تار شد و از پله ها پایین افتادم
................
اومممم چی شده!!!!
_: خوبه دیگه؟!!
~: بله خوبه نگران نباشید فقط یکم سرش آسیب دیده
چشمام رو باز کردم و با جونگ شین روبرو شدم
ا.ت: آقای جونگ شین؟
شین: اوه به هوش اومدید خوبید؟
ا.ت: یکم سرم درد میکنه
شین: خوب میشی نگران نباش ( لبخند)
خاطراتمو مرور کردم درسته من چطوری از اونجا بیرون اومده بودم
ا.ت: من چطوری اینجام !!
شین: خب انگار خوابتون میومد به خاطر همون از پله های تیمارستان افتادید
ا.ت: ولی من توی طبقه ممنوعه بودم!!
شین: ( خندیدن) هیچ کس اجازه نداره بره اونجا شاید دچار توهم شدید آخه توی بیهوشی هم داشتید جیغ میزدید
ا.ت: ولی من مطمئنم خیال نبود....
شین: ا.ت..... آروم باش ....... می خوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت: چی؟!!
شین: ا.ت میدونم الان حالت خوب نیست خودمم خواستم این حس و خاک کنم ولی وقتی بیهوش شدی فهمیدم که چقدر دوست دارم می خوام به درخواستم فکر کنی هر چقدر زمان میخوای فکر کن
هیچی نگفتم که رفت بیرون
سرم داشت میترکید ولی تا جایی که یادم میاد اون اتفاقایی که افتاد اصلا خیال و توهم نبود و واقعی بودن
شاید شین راست میگه حالا به درخواستش چی بگم!!!!
.............
شین: بهتره برید خونه یکم استراحت کنید
ا.ت: ممنون
شین: و به درخواستم هم.......
ا.ت: فکر میکنم نگران نباشید
رفتم بیرون
خب عسلیا یه پارت دیگه هم میزارم💃🌚
۸.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.