ℙ𝕒𝕣𝕥 ♧³
𝕃𝕚𝕜𝕖 𝕓𝕝𝕠𝕠𝕕 𝕚𝕟 𝕞𝕪 𝕧𝕖𝕚𝕟𝕤
ا/ت ویو: بعد ناهار رفتیم یکم باهم گشتیم و بعدش رفتیم خونه. اریکا تکالیفش انجام داد و بعد یکم بازی کردن رفت یه دوش گرفت و خوابید. منم تو گوشی میگشتم تا بتونم یه کار برای خودم پیدا کنم. بلخره بعد کلی گشتن تونستم یه کار پیدا کنم. که اونم تو کافه بود. آخه من به جز سفارش گرفتن و ظرف شستن کار دیگه ای بلد نبودم.
رفتم خوابیدم تا صبح بتونم برم شرایط استخدامو ببینم.
فردا صبح....
ا/ت ویو: صبونه رو چیدم و رفتم اریکا رو صدا کردم. بعد برگشتم سمت میز حدود چند لحظه بعد اریکا اومد و نشست.
اریکا: صب بخیر
ا/ت: صب بخیر خانم کوچولو.
ا/ت: میگم اریکا.
اریکا: بله؟
ا/ت: میتونی امروز بعد مدرسه خودت برگردی خونه؟
اریکا: تو نمیتونی بیای دنبالم
ا/ت: راستش یه کاری برام پیش اومده نمیتونم بیان دنبالت.
اریکا: باشه.
ا/ت: هر وقت رسیدی خونه بهم یه زنگ بزن خبر بده. باشه؟
اریکا: باشه
ا/ت ویو: حاضر شدم و اریکا رو گذاشتم مدرسه و رفتم سمت اون کافه . بعد ۱۰ دقیقه رسیدم و درشو باز کردم و رفتم داخل کافه قشنگی بود. مستقیم رفتم سمت یکی از کارکنا و ازش پرسیدم.
ا/ت: ببخشید میتونم با رئیستون صحبت کنم.
گارسون: البته ، اتاق مدیر اونجاس.
ا/ت: ممنون
گارسون: خواهش میکنم
رفتم سمت اتاق مدیریت و در زدم و وقتی اجازه ورود داد رفتم تو.
ا/ت: سلام خسته نباشید ، من برای استخدام اومدم.
رئیس: بفرمایید بشینید.
ا/ت: ممنون.
رئیس: خب درمورد خودتون بگید.
ا/ت ویو: هرچی لازم باشه رو به رئیس گفتم و که همون لحظه یه مرد میان سال وارد اتاق شد و نشست روی مبل روبه روی من. داشت بهم نگا میکرد.
سهون: میخوای اینجا کار کنی.
ا/ت: بله
رئیس: سهون بهتر نیست بیرون باشی من الان میام.
سهون: من فقط دارم باهاش صحبت میکنم.
ا/ت: امممم ، اتفاقی افتاده؟
رئیس: نه ، ا/ت تو اگه بخوای میتونی از فردا کارتو شروع کنی.
ا/ت: باشه ، ازتون ممنونم.
ا/ت ویو: بلند شدم و خواستم از در بیام بیرون که متوجه شدم اون یارو که اسمش سهون بودم دنبالم اومد.
سهون: میشه یه چند لحظه صحبت کنیم.
ا/ت: با....باشه.
سهون: خب من برات یه کار سراغ دارم که درآمدش خیلی بیشتر از درآمد این کافَس ، دختر به خوشگلیه تو قطعا میتونه تو این کار موفق بشه.
ا/ت: اون چه کاریه.
سهون: این کارت شرکتمه خواستی بیا سر بزن.
راوی: وقتی سهون داشت کارتو به ا/ت میداد همون لحظه رئیس کافه از اتاقش بیرون اومد و با صدای تقریبا بلندی گفت.
رئیس: نه ا/ت نگیرش.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
ا/ت ویو: بعد ناهار رفتیم یکم باهم گشتیم و بعدش رفتیم خونه. اریکا تکالیفش انجام داد و بعد یکم بازی کردن رفت یه دوش گرفت و خوابید. منم تو گوشی میگشتم تا بتونم یه کار برای خودم پیدا کنم. بلخره بعد کلی گشتن تونستم یه کار پیدا کنم. که اونم تو کافه بود. آخه من به جز سفارش گرفتن و ظرف شستن کار دیگه ای بلد نبودم.
رفتم خوابیدم تا صبح بتونم برم شرایط استخدامو ببینم.
فردا صبح....
ا/ت ویو: صبونه رو چیدم و رفتم اریکا رو صدا کردم. بعد برگشتم سمت میز حدود چند لحظه بعد اریکا اومد و نشست.
اریکا: صب بخیر
ا/ت: صب بخیر خانم کوچولو.
ا/ت: میگم اریکا.
اریکا: بله؟
ا/ت: میتونی امروز بعد مدرسه خودت برگردی خونه؟
اریکا: تو نمیتونی بیای دنبالم
ا/ت: راستش یه کاری برام پیش اومده نمیتونم بیان دنبالت.
اریکا: باشه.
ا/ت: هر وقت رسیدی خونه بهم یه زنگ بزن خبر بده. باشه؟
اریکا: باشه
ا/ت ویو: حاضر شدم و اریکا رو گذاشتم مدرسه و رفتم سمت اون کافه . بعد ۱۰ دقیقه رسیدم و درشو باز کردم و رفتم داخل کافه قشنگی بود. مستقیم رفتم سمت یکی از کارکنا و ازش پرسیدم.
ا/ت: ببخشید میتونم با رئیستون صحبت کنم.
گارسون: البته ، اتاق مدیر اونجاس.
ا/ت: ممنون
گارسون: خواهش میکنم
رفتم سمت اتاق مدیریت و در زدم و وقتی اجازه ورود داد رفتم تو.
ا/ت: سلام خسته نباشید ، من برای استخدام اومدم.
رئیس: بفرمایید بشینید.
ا/ت: ممنون.
رئیس: خب درمورد خودتون بگید.
ا/ت ویو: هرچی لازم باشه رو به رئیس گفتم و که همون لحظه یه مرد میان سال وارد اتاق شد و نشست روی مبل روبه روی من. داشت بهم نگا میکرد.
سهون: میخوای اینجا کار کنی.
ا/ت: بله
رئیس: سهون بهتر نیست بیرون باشی من الان میام.
سهون: من فقط دارم باهاش صحبت میکنم.
ا/ت: امممم ، اتفاقی افتاده؟
رئیس: نه ، ا/ت تو اگه بخوای میتونی از فردا کارتو شروع کنی.
ا/ت: باشه ، ازتون ممنونم.
ا/ت ویو: بلند شدم و خواستم از در بیام بیرون که متوجه شدم اون یارو که اسمش سهون بودم دنبالم اومد.
سهون: میشه یه چند لحظه صحبت کنیم.
ا/ت: با....باشه.
سهون: خب من برات یه کار سراغ دارم که درآمدش خیلی بیشتر از درآمد این کافَس ، دختر به خوشگلیه تو قطعا میتونه تو این کار موفق بشه.
ا/ت: اون چه کاریه.
سهون: این کارت شرکتمه خواستی بیا سر بزن.
راوی: وقتی سهون داشت کارتو به ا/ت میداد همون لحظه رئیس کافه از اتاقش بیرون اومد و با صدای تقریبا بلندی گفت.
رئیس: نه ا/ت نگیرش.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
۶۸.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.