name:impugn part:17
اوضاع ا.ت بدتر از قبل بود طوری که این ماه کاملا بستری شده بود. این سومین باری بود که بچه سقط شده بود و همه دیگه امیدی نداشتن.
جیمین نا امید شده بود ولی براش مهم نبود.
برای ا.ت مهم نبود انقدر تلاش میکرد تا موفق بشه
جیمین با عصبانیت وارد اتاق شد و روی صندلی نشست
جیمین: ا.ت .... بس کن دیگه...بدنت داره اسیب میبینه...من دیگه کاری انجام نمیدم
ا.ت: ولی جیمینا...نمیشه
جیمین کمی تن صداش رو بالا برد: یعنی چی نمیشه؟ .... کمی صبر کن...میخوای تا اخر عمرت نتونی بچه بیاری ها؟بس کن دیگه
ا.ت که به گریه افتاده بود: نمیتونم صبر کنم جیمین
جیمین: یا بس میکنی یا قید منو میزنی
ا.ت توی دو راهی قرار گرفته بود که به ظاهر متفاوت بود ولی نتیجه اشون یکی بود...از دست دادن جیمین
ا.ت با بغض گفت : خواهش میکنم جیمین
جیمین بدون نگاه کردن به ا.ت گفت: پس تمومه
ا.ت زبونش بند اومده بود . حرفی نداشت که بگه نه اون لحظه نه هر لحظه ی دیگه ای حتی گریه هم نمیکرد و تعجب نکرده بود . فقط به دری که بسته شد زل زد .
*
جیمین از در خارج شد و نوبت ملاقات رو برای چهار ساعت دیگه رزو کرد. عصبی بود و حرفایی به ا. ت زده بود و نمیتونست درک کنه ولی ...
اون حرف اخر...
همه چی رو تموم کرده بود؟
به نظر نمیومد ا.ت بخواد با یه حرف همه چیز رو تموم کنه اخه کی این حرف رو باور میکنه؟
یا ...باور میکنه؟
ذهنش مشغول شده بود
تصمیم گرفت به خونه بره و استراحت کنه.
(میدونم کمه وقت ندارم زیاد امشب دوباره میزارم)
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#سناریو#وانشات#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ارمی#اصمات
جیمین نا امید شده بود ولی براش مهم نبود.
برای ا.ت مهم نبود انقدر تلاش میکرد تا موفق بشه
جیمین با عصبانیت وارد اتاق شد و روی صندلی نشست
جیمین: ا.ت .... بس کن دیگه...بدنت داره اسیب میبینه...من دیگه کاری انجام نمیدم
ا.ت: ولی جیمینا...نمیشه
جیمین کمی تن صداش رو بالا برد: یعنی چی نمیشه؟ .... کمی صبر کن...میخوای تا اخر عمرت نتونی بچه بیاری ها؟بس کن دیگه
ا.ت که به گریه افتاده بود: نمیتونم صبر کنم جیمین
جیمین: یا بس میکنی یا قید منو میزنی
ا.ت توی دو راهی قرار گرفته بود که به ظاهر متفاوت بود ولی نتیجه اشون یکی بود...از دست دادن جیمین
ا.ت با بغض گفت : خواهش میکنم جیمین
جیمین بدون نگاه کردن به ا.ت گفت: پس تمومه
ا.ت زبونش بند اومده بود . حرفی نداشت که بگه نه اون لحظه نه هر لحظه ی دیگه ای حتی گریه هم نمیکرد و تعجب نکرده بود . فقط به دری که بسته شد زل زد .
*
جیمین از در خارج شد و نوبت ملاقات رو برای چهار ساعت دیگه رزو کرد. عصبی بود و حرفایی به ا. ت زده بود و نمیتونست درک کنه ولی ...
اون حرف اخر...
همه چی رو تموم کرده بود؟
به نظر نمیومد ا.ت بخواد با یه حرف همه چیز رو تموم کنه اخه کی این حرف رو باور میکنه؟
یا ...باور میکنه؟
ذهنش مشغول شده بود
تصمیم گرفت به خونه بره و استراحت کنه.
(میدونم کمه وقت ندارم زیاد امشب دوباره میزارم)
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#سناریو#وانشات#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ارمی#اصمات
۷.۳k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.