زندگی مخفی پارت بیست و نه بخش دوم
کوک: ما به هیچ وجه نمیتونیم شب از اینجا بزنیم بیرون س باید تو طول روز این کارو انجام بدیم فردا لیسا و نامجون میخوان به پاتوقتون جایی که همه اطلاعاتتون اونجاست حمله کنن و اون اطلاعاتو بدزدن
پس فقط برا جنی خونه میمونیم
برای بیرون کردن جنی باید یه نقشه بریزم و هیچ ایدهای ندارم
جیمین : ایده با من
کوک:اوه رییس بازی درمیاری فسقلی
جیمین:اولا فسقلی خودتی
دوما
باید جنی رو بکشیم تو اتاق مخفیت بعد اونجا گیرش بندازیم و در بریم وقتی اعضا رسیدن میتونن نجاتش بدن
کوک:سوال
جیمین:بپرس
کوک:خب چطوری بکشیمش اونجا
جیمین:در گوشتو بیار
کوک:چرا در گوشی حرف میزنیم
جیمین:ممکنه شنوت باشه
کوک:اوه ولی داداش اینجا..
جیمین:خفه حالا بزار من یکم باهوش بازی درارم نمیتونی خرابش نکنی
کوک:اوکی ببخشید ادامه بده
جیمین:خب باید............
کوک:وای عجب نقشه ای شدا
جیمین:بله
کوک:الکی که نیست مکنه تقشه کش گروهشونه
جیمین:یه سوال مهم
تو اسم اعضا و سن و اینا رو از کجا میدونی
کوک:چند بار بهت بگم من لپ تاپ هوسوکو هک کردمممم
جیمین:گرفتم
خب حالا من میرم تو اتاق جنی رو بیار
کوک: اوکی
.......................۱۰سال قبل..........................
لیسا:تو میدونی اگه این دو......جن....س.....گ...را.....بودنتو مخفی نکنی چی میشههه
کوک:نونا من فقط.....
لیسا:اصلا دلم نمیخواد کلمه نونا رو از زبونت بشنوم
کوک: ببخشید لیسا خواهش میکنم بزار برم به هیچکس نمیگم قول
لیسا:تا دستت نسوزه یاد نمیگیری
قاشق داغ رو محکم گذاشت روی بازوی کوک و کوک با داد و بیداد تقلا میکرد از زیر دستش بیاد بیرون
کوک:لیسا خواهش میکنم ولم کن
لیسا:تو باید کتک بخوری تا بزرگ بشی
جنی از در اتاق وارد میشه و جونگ کوک سریع میپره بغلش
جنی:باز مست کرده اومدی خونه
و زور و ناراحتیت رو روی این بچه خالی میکنی
لیسا:به تو ربطی نداره دخالت نکن
جنی جونگ کوک رو ،رو به روی خودش میکنه :کوکی چی شده چیکار کردی
کوک:نونا گوشتو بیار
«من دو...ج..ن...ی...گ..رام..و لیسا از این خوشش نمیاد و میگه نباید اینطوری باشه آخه مگه من انتخاب کردم اینطوری باشم»
جنی با چشمای گرد شده به پسر ۱۴ ساله رو به روش نگاه میکنه و آروم در گوشش زمزمه میکنه:اگه چنین چیزی هم بود نباید به خواهرت میگفتی
کوک با لکنت آروم میگه:م...م....من ....ب...بهش...نگفتم ...ا...اون...... دفترچه.....خاطراتمو.........خ...خ..خو..خونده
جنی:اوکی برو تو اتاق من تا بیام باشه
کوک:باشه نونا
جونگ کوک سریع از اتاق مشترکش با خواهر بزرگترش بیرون میره
جنی:اولا اجازه نداشتی دفتر چه خاطرات کوکی رو بخونی
دوما حالا که خوندی چرا چرا بچه رو میزنی مگه چیکارت کرده که ازش متنفری
لیسا:ولش کن ولی اگه یه بار دیگه پاشو تو این اتاق بزاره تضمین نمیکنم زنده بمونه
پس فقط برا جنی خونه میمونیم
برای بیرون کردن جنی باید یه نقشه بریزم و هیچ ایدهای ندارم
جیمین : ایده با من
کوک:اوه رییس بازی درمیاری فسقلی
جیمین:اولا فسقلی خودتی
دوما
باید جنی رو بکشیم تو اتاق مخفیت بعد اونجا گیرش بندازیم و در بریم وقتی اعضا رسیدن میتونن نجاتش بدن
کوک:سوال
جیمین:بپرس
کوک:خب چطوری بکشیمش اونجا
جیمین:در گوشتو بیار
کوک:چرا در گوشی حرف میزنیم
جیمین:ممکنه شنوت باشه
کوک:اوه ولی داداش اینجا..
جیمین:خفه حالا بزار من یکم باهوش بازی درارم نمیتونی خرابش نکنی
کوک:اوکی ببخشید ادامه بده
جیمین:خب باید............
کوک:وای عجب نقشه ای شدا
جیمین:بله
کوک:الکی که نیست مکنه تقشه کش گروهشونه
جیمین:یه سوال مهم
تو اسم اعضا و سن و اینا رو از کجا میدونی
کوک:چند بار بهت بگم من لپ تاپ هوسوکو هک کردمممم
جیمین:گرفتم
خب حالا من میرم تو اتاق جنی رو بیار
کوک: اوکی
.......................۱۰سال قبل..........................
لیسا:تو میدونی اگه این دو......جن....س.....گ...را.....بودنتو مخفی نکنی چی میشههه
کوک:نونا من فقط.....
لیسا:اصلا دلم نمیخواد کلمه نونا رو از زبونت بشنوم
کوک: ببخشید لیسا خواهش میکنم بزار برم به هیچکس نمیگم قول
لیسا:تا دستت نسوزه یاد نمیگیری
قاشق داغ رو محکم گذاشت روی بازوی کوک و کوک با داد و بیداد تقلا میکرد از زیر دستش بیاد بیرون
کوک:لیسا خواهش میکنم ولم کن
لیسا:تو باید کتک بخوری تا بزرگ بشی
جنی از در اتاق وارد میشه و جونگ کوک سریع میپره بغلش
جنی:باز مست کرده اومدی خونه
و زور و ناراحتیت رو روی این بچه خالی میکنی
لیسا:به تو ربطی نداره دخالت نکن
جنی جونگ کوک رو ،رو به روی خودش میکنه :کوکی چی شده چیکار کردی
کوک:نونا گوشتو بیار
«من دو...ج..ن...ی...گ..رام..و لیسا از این خوشش نمیاد و میگه نباید اینطوری باشه آخه مگه من انتخاب کردم اینطوری باشم»
جنی با چشمای گرد شده به پسر ۱۴ ساله رو به روش نگاه میکنه و آروم در گوشش زمزمه میکنه:اگه چنین چیزی هم بود نباید به خواهرت میگفتی
کوک با لکنت آروم میگه:م...م....من ....ب...بهش...نگفتم ...ا...اون...... دفترچه.....خاطراتمو.........خ...خ..خو..خونده
جنی:اوکی برو تو اتاق من تا بیام باشه
کوک:باشه نونا
جونگ کوک سریع از اتاق مشترکش با خواهر بزرگترش بیرون میره
جنی:اولا اجازه نداشتی دفتر چه خاطرات کوکی رو بخونی
دوما حالا که خوندی چرا چرا بچه رو میزنی مگه چیکارت کرده که ازش متنفری
لیسا:ولش کن ولی اگه یه بار دیگه پاشو تو این اتاق بزاره تضمین نمیکنم زنده بمونه
۳.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.