عشق اشتباه 41
نا : سلام ددی
که وقتی تختو نگاه میکنه اتو میبینه ولی اهمیتی بهش نمیده و چشم قره میره
کوک هم سینیو از دست کشید
کوک : مگه من تورو اخراج نکرده بودم
برا چی دوباره اومدی
نا : خب ددی منکه نمیتونم ازت دل بکنم
که کوک نگهبانا رو صدا از تا اینو بندازن بیرون و کلا درو روش باز نکنن
کوک: عزیزم
ات : ...
کوک : قهر کردی
خب ببخشید من اخراجش کرده بودم این خودش دوباره اومد اینجا
و میشینه کنار ات و بغلش میکنه
بعد از چند دیقه از هم جدا میشم و شروع میکنن به خوردن ناهار بعد از نیم ساعت غذاشونو میخورن و کوک گفت که میخواد بره بیرون برا اینکه خرید خونه رو انجام بده
واسه همین کوک خداحافظی کرد و رفت بیرون
ویو کوک
الکی گفتم میخوام برم خرید میخواستم برم براش یه کادو بگیرم چون قراره دو روز دیگه ببرمش یجایی و ازش خواستگاری کنم واسه همین باید یه حلقه بخرم
.
.
.
بعد از چهل دیقه گشتن تونستم یه حلقه بخرم و چون دیر شده بود سریع راه افتادم
رسیدم خونه و رفتم پیش ات
سلا...
که دیدم ات داره گریه میکنه اما تا من رسیدم گریش رو قطع کرد
ات : عه اومدی سلام
کوک : چیزی شده
ات : نه چطور
کوک : گریه کردی اخه
ات : نه من گریه نکردم
کوک نشست کنار ات
کوک : دروغ نگو
برا چی داشتی گریه میکردی
ات : یاد کای افتادم(گریه)
کوک : چرا باید یاد اون برای مگه اذیتت کرده دوباره
ات : نه ولی خب... نمیدونم چرا یکی دو روزه همش دارم به کای فک میکنم نه اینکه دوسش داشته باشم فقط چون من و تو رابطمون داره بیشتر میشه من هی نگران تر میشم که توام مثل کای به من خیانت کنی
کوک : من و را باید بهت خیانت کنم عشقم
من اینهمه سال در به در دنبالت نبودم که الان که باهم رفتیم تو رابطه بخوام بهت خیانت کنم
ات :مرسی
کوک رو بغل میکنه
و کوک شروع میکنه به بوسیدن ات
لطفا حمایت✨🥜
که وقتی تختو نگاه میکنه اتو میبینه ولی اهمیتی بهش نمیده و چشم قره میره
کوک هم سینیو از دست کشید
کوک : مگه من تورو اخراج نکرده بودم
برا چی دوباره اومدی
نا : خب ددی منکه نمیتونم ازت دل بکنم
که کوک نگهبانا رو صدا از تا اینو بندازن بیرون و کلا درو روش باز نکنن
کوک: عزیزم
ات : ...
کوک : قهر کردی
خب ببخشید من اخراجش کرده بودم این خودش دوباره اومد اینجا
و میشینه کنار ات و بغلش میکنه
بعد از چند دیقه از هم جدا میشم و شروع میکنن به خوردن ناهار بعد از نیم ساعت غذاشونو میخورن و کوک گفت که میخواد بره بیرون برا اینکه خرید خونه رو انجام بده
واسه همین کوک خداحافظی کرد و رفت بیرون
ویو کوک
الکی گفتم میخوام برم خرید میخواستم برم براش یه کادو بگیرم چون قراره دو روز دیگه ببرمش یجایی و ازش خواستگاری کنم واسه همین باید یه حلقه بخرم
.
.
.
بعد از چهل دیقه گشتن تونستم یه حلقه بخرم و چون دیر شده بود سریع راه افتادم
رسیدم خونه و رفتم پیش ات
سلا...
که دیدم ات داره گریه میکنه اما تا من رسیدم گریش رو قطع کرد
ات : عه اومدی سلام
کوک : چیزی شده
ات : نه چطور
کوک : گریه کردی اخه
ات : نه من گریه نکردم
کوک نشست کنار ات
کوک : دروغ نگو
برا چی داشتی گریه میکردی
ات : یاد کای افتادم(گریه)
کوک : چرا باید یاد اون برای مگه اذیتت کرده دوباره
ات : نه ولی خب... نمیدونم چرا یکی دو روزه همش دارم به کای فک میکنم نه اینکه دوسش داشته باشم فقط چون من و تو رابطمون داره بیشتر میشه من هی نگران تر میشم که توام مثل کای به من خیانت کنی
کوک : من و را باید بهت خیانت کنم عشقم
من اینهمه سال در به در دنبالت نبودم که الان که باهم رفتیم تو رابطه بخوام بهت خیانت کنم
ات :مرسی
کوک رو بغل میکنه
و کوک شروع میکنه به بوسیدن ات
لطفا حمایت✨🥜
۶.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.