ازت متنفرم
پارت 2
زمان حال
ویو آت
با یاد آوری اون روز شروع کردم به گریه کردن سانگ هو دوست پسر خواهرم بود کسی که تابه حال ندیدم خواهرم به جز کیم تهیونگ(عصبانی)دوست داشته باشه و بعد سه سال دوستی به خواهر من خیانت کرد و شروع کرد به اذیت کردنش و خواهرم به خاطر مشکل قلبی که توی خانواده ما رایجه قلبش شروع کرد به کند زدن و آخرش (گریه)
میخوام با اینکه ازش خوشم نمیاد برم به دیدنش دیدن کیم تهیونگ
بلاخره میتونم وصیت خواهرم اجرا کنم پوسترهایی که خواهر سه سال پیش روی همشون برای هر کدوم از اعضا نوشته بود برداشتم رفتم محلی که اعضا با طرفداراشون ملاقات میکردن
بلاخره نوبت من رسید اول نامجون دیدم
آت :سلام
نامجون :سلام
آت :این پوستر خواهرم اینو دوست داشت بدم به شما
نامجون :او ممنون امیدوارم یه روز ببینمشون
آت :مرده
نامجون :او تسلیت میگم
آت :ممنون
بعد رفتم پیش جیمین با همشون همینجوری حرف زدم و اونا خیلی ناراحت میشدن تا که رسیدم به کوک یا جئون جونگ کوک
آت:سلام
کوک:او سلام
آت :این از بس گفته بودم این پوستر خواهرم که مرده دیگه اشکم قابل تحمل نبود و افتاد
کوک:او چرا گریه میکنین؟؟
آت :چیزی نیست بفرمایین این پوستر خواهرم که قبل از مرگش دوست داشت بدش به شما
کوک:اوو تسلیت میگم خیلی ممنون
کوک:ببخشید اسم شما چیه؟؟
آت :آت هستم کیم آت
کوک:آها ممنون
رفتم تا رسیدم به آقای کیم تهیونگ از همشون خوشم نیومد ولی این یکی نه
آت :سس ایشش سلام
تهیونگ :سلام (تعجب)
گوشیم زنگ خورد دو یون بود برداشتمش
آت :چی ایششششش فقط وایستا اگه برسم اونجا خودم میکشمش بطری آبی که دستم بود مچاله کردم و به صورت تهیونگ که داره با تعجب نگاهم میکنه نگاه کردم زدم زیر خنده
آت :اوو ببخشید نترسین آدم کش نیستم(خنده)
تهیونگ :او بله معلومه که نیستین(هنگ)
آت :این پوستر خواهرم که قبل مرگش میخواست به شما بده آقای کیم تهیونگ (اسمشو با عصبانیت گفت)
تهیونگ:چرا آنقدر عصبانی ممنون و تسلیت میگم
آت :ممنون خیلی سریع جواب دادم اومد کنار یک قدم دور نشده بودم که دیدم چند تا بادیگارد و یه مرد دارن میان نزدیکم خوب که نگاه کردم دیدم بابام رسید به من هرچی عقب میرفتم اونم میومد جلو
آت :چی میخوای
بابای آت:بهت گفتم شرکت بده به من
آت :نمیدم اون مال خواهرم خواهرم اونو به من داده
بابای آت:تو اونو کشتی فراموش نکن
آت :ده بار گفتم من اونو نکشتم(داد)
بابای آت :تا فردا بهت فرصت میدم میای شرکت میدی به من
آت :ده روزم فرصت بدی من اونو بهت نمیدم
همه توجهشون به من بود حتی اعضا هم داشتم با تعجب به من نگاه میکردن
بابای آت :پس خودت خواستی بزنینش
بادیگاردا اومدن جلو و شروع کردن به زدن من آنقدر زدن که پخش شدم روی زمین که یه دفعه یکی اومد و جلوشونو گرفت وقتی نگاه کردم دیدم تهیونگ جلوشونو گرفته بقیه اعضا هم دارن کمک میکنن کوک اومد پیش من و بلندم کرد
کوک:خوبین خانوم کیم ؟
آت :اره ممنون
ولم کرد داشتم میرفتم که..
زمان حال
ویو آت
با یاد آوری اون روز شروع کردم به گریه کردن سانگ هو دوست پسر خواهرم بود کسی که تابه حال ندیدم خواهرم به جز کیم تهیونگ(عصبانی)دوست داشته باشه و بعد سه سال دوستی به خواهر من خیانت کرد و شروع کرد به اذیت کردنش و خواهرم به خاطر مشکل قلبی که توی خانواده ما رایجه قلبش شروع کرد به کند زدن و آخرش (گریه)
میخوام با اینکه ازش خوشم نمیاد برم به دیدنش دیدن کیم تهیونگ
بلاخره میتونم وصیت خواهرم اجرا کنم پوسترهایی که خواهر سه سال پیش روی همشون برای هر کدوم از اعضا نوشته بود برداشتم رفتم محلی که اعضا با طرفداراشون ملاقات میکردن
بلاخره نوبت من رسید اول نامجون دیدم
آت :سلام
نامجون :سلام
آت :این پوستر خواهرم اینو دوست داشت بدم به شما
نامجون :او ممنون امیدوارم یه روز ببینمشون
آت :مرده
نامجون :او تسلیت میگم
آت :ممنون
بعد رفتم پیش جیمین با همشون همینجوری حرف زدم و اونا خیلی ناراحت میشدن تا که رسیدم به کوک یا جئون جونگ کوک
آت:سلام
کوک:او سلام
آت :این از بس گفته بودم این پوستر خواهرم که مرده دیگه اشکم قابل تحمل نبود و افتاد
کوک:او چرا گریه میکنین؟؟
آت :چیزی نیست بفرمایین این پوستر خواهرم که قبل از مرگش دوست داشت بدش به شما
کوک:اوو تسلیت میگم خیلی ممنون
کوک:ببخشید اسم شما چیه؟؟
آت :آت هستم کیم آت
کوک:آها ممنون
رفتم تا رسیدم به آقای کیم تهیونگ از همشون خوشم نیومد ولی این یکی نه
آت :سس ایشش سلام
تهیونگ :سلام (تعجب)
گوشیم زنگ خورد دو یون بود برداشتمش
آت :چی ایششششش فقط وایستا اگه برسم اونجا خودم میکشمش بطری آبی که دستم بود مچاله کردم و به صورت تهیونگ که داره با تعجب نگاهم میکنه نگاه کردم زدم زیر خنده
آت :اوو ببخشید نترسین آدم کش نیستم(خنده)
تهیونگ :او بله معلومه که نیستین(هنگ)
آت :این پوستر خواهرم که قبل مرگش میخواست به شما بده آقای کیم تهیونگ (اسمشو با عصبانیت گفت)
تهیونگ:چرا آنقدر عصبانی ممنون و تسلیت میگم
آت :ممنون خیلی سریع جواب دادم اومد کنار یک قدم دور نشده بودم که دیدم چند تا بادیگارد و یه مرد دارن میان نزدیکم خوب که نگاه کردم دیدم بابام رسید به من هرچی عقب میرفتم اونم میومد جلو
آت :چی میخوای
بابای آت:بهت گفتم شرکت بده به من
آت :نمیدم اون مال خواهرم خواهرم اونو به من داده
بابای آت:تو اونو کشتی فراموش نکن
آت :ده بار گفتم من اونو نکشتم(داد)
بابای آت :تا فردا بهت فرصت میدم میای شرکت میدی به من
آت :ده روزم فرصت بدی من اونو بهت نمیدم
همه توجهشون به من بود حتی اعضا هم داشتم با تعجب به من نگاه میکردن
بابای آت :پس خودت خواستی بزنینش
بادیگاردا اومدن جلو و شروع کردن به زدن من آنقدر زدن که پخش شدم روی زمین که یه دفعه یکی اومد و جلوشونو گرفت وقتی نگاه کردم دیدم تهیونگ جلوشونو گرفته بقیه اعضا هم دارن کمک میکنن کوک اومد پیش من و بلندم کرد
کوک:خوبین خانوم کیم ؟
آت :اره ممنون
ولم کرد داشتم میرفتم که..
۲.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.