Part 59
Part 59
ات تویه اتاق کمپانی منتظر ریو بود ریو وارده اتاق شد و اومد رویه روی ات رویه مبل نشست
ریو : خوب چیشده
ات : تهیونگ دوباره بهم گفت عاشقمه
ریو : خوب تو چیکار کردی بگو که مثله اون که دلت رو شکست توهم دلش رو شکستی
ات : نه راستش من
ریو : تو چی
ات : نه منم بهش گفتم که بخشیدمش
ریو عصبی گفت
ریو : ات دیونه شدی مگه قرارمون این نبود که هروقت اون بهت گفت دوست داره تو بهش همون حرف های که اون زد رو بهش بزنی
ات : آره
ریو : چی آره
ات این دفعه عصبی از جاش بلند شد و رفت سمته پنجره همون طوری که طرفه پنجره بود گفت
ات : میگم به وقتش
ریو : اینجوری تو بیشتر عاشقش میشی
ات : ریو
ریو بلند شد و اومد سمته ات و با خیلی آرامش گفت
ریو : هیچوقت کیم تهیونگ رو نبخش اون کسی بود که عشقه تو رو به بازی گرفت و جلوی همه تو خار کرد هیچوقت بهش اعتماد نکن اون احساس تو رو مسخره کرد
ات از حرف های ریو ناراحت شد و دوباره همه خاطرات غمگینش براش تازه شدن
ات : آره حق با توعه
ریو : می کیونگ من هیچوقت تنهات نمیزارم
ات تعجب کرد که چرا ریو اون رو می کیونگ صدا زد اصلا می کیونگ کیه
ات : ریو می کیونگ کیه چرا من رو می کیونگ صدا زدی
ریو که ات رو می کیونگ دوست دخترش که مرده میدید یهو از دهنش پرید
ریو : هیچی یهو از دهنم پرید
تماسی برای ریو اومد و کاری برایش پیش اومد از ات خداحافظی کرد و رفت
ات باز دلش شکست و چشماش پر از اشک شدن با خودش زمزمه کرد
«چرا هیچوقت نمیتونم خوشحال باشم چرا کسی که باعث خوشحالیم میشه همیشه هم باعث ناراحتیم میشه »
ات از کمپانی رفت بیرون رفت جایی که همه زندگیش تموم شد جایی خوشحالیش از بین رفتن جایی از همه دوره
رفت همون پلی که میخواست اونجا خودکشی کنه
دست هایش رو گذاشت رویه میله های پل و به پایین که آب موج میزد نگاه میکرد با صدای که بغض توش بود گفت
« چرا هیچوقت پیشم نیستی چرا وقتی بهت نیاز دارم نمیای پیشم کیم تهیونگ تو کی هستی چرا با دیدنت هم خوشحال میشم هم ناراحت »
_______
شب شده بود تهیونگ جونکوک شوگا تو کمپانی بودن و منتظر ات مدیر برنامش بودن
تهیونگ : ات چرا نمیاد نکنه اتفاقی براش افتاده
با صدای در همه نگاش رو به در دادن ات با چهره غمگین سرش پایین بود و وارده اتاق شد
ات : سلام به همه گی
تهیونگ نگران رفت سمتش و دستش رو گرفت چونش رو گرفت و اوردش بالا تو چشماش زول زد و گفت
تهیونگ : چی آنقدر چهره زیبا عشقم رو غمگین کرد
ات صورتش رو از دست های تهیونگ دور کرد و دستش رو از دست تهیونگ جدا کرد
و با بی حالی گفت
ات : هیچی
بعد از گفتن یک کلمه حرفش رفت رویه مبل نشست
تهیونگ خیلی شکه شد از این رفتار ات با خودش فکر کرد
« یعنی چه چیزی باعث ناراحتی ات شده کی ناراحتش کرده »
رفت کناره جونکوک نشست و به ات خیره شده بود
ات : خوب درمورد چه چیزی حرف میزدید
شوگا : دو روز بعد تولده جیمینه ما میخواهیم براش تولد بگیریم تو آپارتمان مون
جونکوک : جشن نه به پارتی باحال و خفن می گیریم
ات با بیحالی گفت
ات : باشه مشکلی نداره بگیرید
تهیونگ : پارتی رو با تو میگیریم
ات با بی حالی نگاهی به تهیونگ کرد و گفت
ات : من کار دارم نمیتونم بیام
جونکوک : نمیشه جیمین باز ناراحت میشه
شوگا : آره بیا نمیشه که تو نیای
ات : باشه میام
جونکوک : یس همینه پس ما بریم از همین الان همه چیو آماده کنیم
شوگا : باشه پاشو بریم
شوگا و جونکوک بلند شدن
شوگا : ات چیزی ناراحتت کرده
ات : نه فقط یکم خستم همین
شوگا : مطمئنم باشم
ات خنده فیکی کرد و گفت
ات : آره برید من خوبم
جونکوک : پس بای
جونکوک و شوگا از اتاق رفتن بیرون
ات تویه اتاق کمپانی منتظر ریو بود ریو وارده اتاق شد و اومد رویه روی ات رویه مبل نشست
ریو : خوب چیشده
ات : تهیونگ دوباره بهم گفت عاشقمه
ریو : خوب تو چیکار کردی بگو که مثله اون که دلت رو شکست توهم دلش رو شکستی
ات : نه راستش من
ریو : تو چی
ات : نه منم بهش گفتم که بخشیدمش
ریو عصبی گفت
ریو : ات دیونه شدی مگه قرارمون این نبود که هروقت اون بهت گفت دوست داره تو بهش همون حرف های که اون زد رو بهش بزنی
ات : آره
ریو : چی آره
ات این دفعه عصبی از جاش بلند شد و رفت سمته پنجره همون طوری که طرفه پنجره بود گفت
ات : میگم به وقتش
ریو : اینجوری تو بیشتر عاشقش میشی
ات : ریو
ریو بلند شد و اومد سمته ات و با خیلی آرامش گفت
ریو : هیچوقت کیم تهیونگ رو نبخش اون کسی بود که عشقه تو رو به بازی گرفت و جلوی همه تو خار کرد هیچوقت بهش اعتماد نکن اون احساس تو رو مسخره کرد
ات از حرف های ریو ناراحت شد و دوباره همه خاطرات غمگینش براش تازه شدن
ات : آره حق با توعه
ریو : می کیونگ من هیچوقت تنهات نمیزارم
ات تعجب کرد که چرا ریو اون رو می کیونگ صدا زد اصلا می کیونگ کیه
ات : ریو می کیونگ کیه چرا من رو می کیونگ صدا زدی
ریو که ات رو می کیونگ دوست دخترش که مرده میدید یهو از دهنش پرید
ریو : هیچی یهو از دهنم پرید
تماسی برای ریو اومد و کاری برایش پیش اومد از ات خداحافظی کرد و رفت
ات باز دلش شکست و چشماش پر از اشک شدن با خودش زمزمه کرد
«چرا هیچوقت نمیتونم خوشحال باشم چرا کسی که باعث خوشحالیم میشه همیشه هم باعث ناراحتیم میشه »
ات از کمپانی رفت بیرون رفت جایی که همه زندگیش تموم شد جایی خوشحالیش از بین رفتن جایی از همه دوره
رفت همون پلی که میخواست اونجا خودکشی کنه
دست هایش رو گذاشت رویه میله های پل و به پایین که آب موج میزد نگاه میکرد با صدای که بغض توش بود گفت
« چرا هیچوقت پیشم نیستی چرا وقتی بهت نیاز دارم نمیای پیشم کیم تهیونگ تو کی هستی چرا با دیدنت هم خوشحال میشم هم ناراحت »
_______
شب شده بود تهیونگ جونکوک شوگا تو کمپانی بودن و منتظر ات مدیر برنامش بودن
تهیونگ : ات چرا نمیاد نکنه اتفاقی براش افتاده
با صدای در همه نگاش رو به در دادن ات با چهره غمگین سرش پایین بود و وارده اتاق شد
ات : سلام به همه گی
تهیونگ نگران رفت سمتش و دستش رو گرفت چونش رو گرفت و اوردش بالا تو چشماش زول زد و گفت
تهیونگ : چی آنقدر چهره زیبا عشقم رو غمگین کرد
ات صورتش رو از دست های تهیونگ دور کرد و دستش رو از دست تهیونگ جدا کرد
و با بی حالی گفت
ات : هیچی
بعد از گفتن یک کلمه حرفش رفت رویه مبل نشست
تهیونگ خیلی شکه شد از این رفتار ات با خودش فکر کرد
« یعنی چه چیزی باعث ناراحتی ات شده کی ناراحتش کرده »
رفت کناره جونکوک نشست و به ات خیره شده بود
ات : خوب درمورد چه چیزی حرف میزدید
شوگا : دو روز بعد تولده جیمینه ما میخواهیم براش تولد بگیریم تو آپارتمان مون
جونکوک : جشن نه به پارتی باحال و خفن می گیریم
ات با بیحالی گفت
ات : باشه مشکلی نداره بگیرید
تهیونگ : پارتی رو با تو میگیریم
ات با بی حالی نگاهی به تهیونگ کرد و گفت
ات : من کار دارم نمیتونم بیام
جونکوک : نمیشه جیمین باز ناراحت میشه
شوگا : آره بیا نمیشه که تو نیای
ات : باشه میام
جونکوک : یس همینه پس ما بریم از همین الان همه چیو آماده کنیم
شوگا : باشه پاشو بریم
شوگا و جونکوک بلند شدن
شوگا : ات چیزی ناراحتت کرده
ات : نه فقط یکم خستم همین
شوگا : مطمئنم باشم
ات خنده فیکی کرد و گفت
ات : آره برید من خوبم
جونکوک : پس بای
جونکوک و شوگا از اتاق رفتن بیرون
۳۰۰
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.