پارت 14
؟
- بله... در ضمن غذا آماده هست بیزحمت بیاین پایین ناهار بخورید و حالا که قسمت شده و شما اینجا هستید بعد از استراحت درس رو شروع کنیم؟
- باشه
- خب مثلی که قندتون افتاده بود
خنده ای کرد دستشو به پشت گردنش کشید و گفت : آره
- پس من رفتم پایین
آروم تو دلم گفتم : خدای من باورم نمیشه... ممنون... مرسی خداجون
- نمی یاین؟
- اومدم
سر میز ناهار : ساعت 2:17 :
- مارتین الان حالت خوبه؟
- بله مثلی که قندم افتاده بود آقای سانچز
- بچه سلامتی از درس بهتره اینو همیشه بدون
- چشم
داشتیم ناهار میخوردیم که الکس در گوش مارتین چیزی گفت که مامان با عصبانیت گفت : در گوشی؟ اونم سر سفره.؟
- ببخشید مامان
و من هم خیالشو از ولگردی راحت کردم : آقا مارتین پس بعدش میریم سر درس نه؟
- حالا ابیگل چه عجله ای هست... تازه خودت گفتی استراحت
- از اون جایی که آقا مارتین غش کرده بودن منظورم از استراحت خوابیدن بود... نه پلی استیشن بازی کردن
که یدفعه مارتین با قیافه ی شوکه گفت : از کجا...
- یکی از ویژگی های دوقلو بودنه... خیلخب ابیگل بچرخ تا بچرخیم
- باشه
- باشه
- بسه دیگه... ناهارتون رو بخورید
بعد از ناهار : ساعت 3:12 :
- نه من جمع میکنم شما برید
- نه بابا این چه حرفیه... اینجا من مفت خور که نیستم حداقل بزارید کمک بکنم
- این چه حرفیه؟
- ای بابا... مارتین بیا بریم
- نه این چه حرفیه اصلا همه با هم کمک میکنیم... الکس تو هم بیا
- خدایااااااااا
بعد از جمع کردن سفره : ساعت 3:34 :
- خب آقا مارتین شما هم برید استراحت کنید تا ساعت چهار و نیم که بیدارتون کنم
- ممنون باشه
داشتم میرفتم بخوابم که یک دفعه الکس شونم رو گرفت و گفت : کجا؟
- بخوابم دیگه
- تو اتاق خواهر من؟
- آخ ببخشید یادم رفت.
- در ضمن بریم پلی استیشن
که یدفعه ابیگل رو پشت سرمون دیدیم که گفت: چه غلطا
- ابیگل مگه نگفتم اینجوری نیا میترسم
- جریمه. از همین الان شروع میکنیم شما که مشکلی ندارید؟
مارتین در حالی که لبخندش تا بیخ گوشش رفته بود گفت : نه
- اما آخه خانم جولیا که نیومدن
جینگ جینگ... صدای در بود
- بله... در ضمن غذا آماده هست بیزحمت بیاین پایین ناهار بخورید و حالا که قسمت شده و شما اینجا هستید بعد از استراحت درس رو شروع کنیم؟
- باشه
- خب مثلی که قندتون افتاده بود
خنده ای کرد دستشو به پشت گردنش کشید و گفت : آره
- پس من رفتم پایین
آروم تو دلم گفتم : خدای من باورم نمیشه... ممنون... مرسی خداجون
- نمی یاین؟
- اومدم
سر میز ناهار : ساعت 2:17 :
- مارتین الان حالت خوبه؟
- بله مثلی که قندم افتاده بود آقای سانچز
- بچه سلامتی از درس بهتره اینو همیشه بدون
- چشم
داشتیم ناهار میخوردیم که الکس در گوش مارتین چیزی گفت که مامان با عصبانیت گفت : در گوشی؟ اونم سر سفره.؟
- ببخشید مامان
و من هم خیالشو از ولگردی راحت کردم : آقا مارتین پس بعدش میریم سر درس نه؟
- حالا ابیگل چه عجله ای هست... تازه خودت گفتی استراحت
- از اون جایی که آقا مارتین غش کرده بودن منظورم از استراحت خوابیدن بود... نه پلی استیشن بازی کردن
که یدفعه مارتین با قیافه ی شوکه گفت : از کجا...
- یکی از ویژگی های دوقلو بودنه... خیلخب ابیگل بچرخ تا بچرخیم
- باشه
- باشه
- بسه دیگه... ناهارتون رو بخورید
بعد از ناهار : ساعت 3:12 :
- نه من جمع میکنم شما برید
- نه بابا این چه حرفیه... اینجا من مفت خور که نیستم حداقل بزارید کمک بکنم
- این چه حرفیه؟
- ای بابا... مارتین بیا بریم
- نه این چه حرفیه اصلا همه با هم کمک میکنیم... الکس تو هم بیا
- خدایااااااااا
بعد از جمع کردن سفره : ساعت 3:34 :
- خب آقا مارتین شما هم برید استراحت کنید تا ساعت چهار و نیم که بیدارتون کنم
- ممنون باشه
داشتم میرفتم بخوابم که یک دفعه الکس شونم رو گرفت و گفت : کجا؟
- بخوابم دیگه
- تو اتاق خواهر من؟
- آخ ببخشید یادم رفت.
- در ضمن بریم پلی استیشن
که یدفعه ابیگل رو پشت سرمون دیدیم که گفت: چه غلطا
- ابیگل مگه نگفتم اینجوری نیا میترسم
- جریمه. از همین الان شروع میکنیم شما که مشکلی ندارید؟
مارتین در حالی که لبخندش تا بیخ گوشش رفته بود گفت : نه
- اما آخه خانم جولیا که نیومدن
جینگ جینگ... صدای در بود
۱.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.