زمان عشق گذشت: پارت هشت

ا.ت: تو از کره که میخاستی بری ژاپن یا تو ژاپن یا اینجا تصادف کردی؟
کوک:به تو چه؟
ا.ت:جوابمو بده
کوک:تو لاس وگاس یه تصادف داشتم..
ا.ت:حتما بخاطر همینه.
کوک:چی؟
ا.ت:هیچی اما هروقت برگشت بهش بگو ا.ت پشیمونه و همیشه عاشقت میمونه و بهش بگو جینا همیشه تو خونه صداش میکنه اما هنوز نتونست مامانشو صدا کنه.
کوک:به کی بگم؟
ا.ت:به..به جونگ کوک من بگو..وقتی حافظش برگشت بهش بگو.
اینو گفتم و با گریه رفتم بیرون.
اون حافظشو از دست داده بود ولی چرا کازو،رفتنش به ژاپن و اینا رو یادش مونده بود؟درمورد همچین فراموشی هایی سرچ کردم که انگار وقتی به چند نفر بیش از حد فکر میکنن سراغشون میاد..کوک..منو ببخش..من ندیدم چقد دوسم داشتی و الانم حقمه که نبینی چقد دوست دارم ولی نمیتونم..دیگه نمیتونم تحملش کنم..یا تورو با خودم کره میبرم یا خودم میرم..برای همیشه میرم.این شد که دوباره رفتم دم در اتاقش در زدم.
کوک: اوففف بازم که تویی
ا.ت:میخام یه چیزی بهت بگم..
رفتم تو و درو بستم..نشستم رو مبل..
کوک:چرا انقد عجیبی؟دست از سرم بردار دیگه
ا.ت:عاشق کسی هستی؟
کوک:خیلی داری تو زندگیم دخالت میکنی
ا.ت:خواهش میکنم فقط جوابمو بده..خواهش میکنم!
کوک:نه.نیستم.
ا.ت: میدونی چرا؟
کوک:چون از کسی خوشم نمیاد