وقتی عضو نهمی و ...
وقتی عضو نهمی و ...
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
با حس کردن خیسی ای بین پاهات ، مجبور شدی کاملا حواستو بدی به پایین تنه ات
سرت رو خم کردی و به پاهات نگاه کردی ، با پیچیده شده دل دردت پلک هاتو روی هم قرار دادی نمیتونستی هیچ صدایی یا حرکت دیگه ای انجام بدی
پیش اون ۸ نفر هرماه خجالت میکشیدی که بهشون بگی عادت ماهانه ات شروع شده ، با صدای یکی از اعضا مجبور شدی پلک هاتو از هم فاصله بدی و درکنار اون لبخند ساختگی در صورتت جا بدهی، سرت را بالا گرفتی
جونگین: نونا حالت خوبه؟
= اره .. خوبم !
جونگین سری تکان داد و دوباره مشغول گفت گو با هیونگاش شد ، تو تنها کسی بودی که داشتی فقط بهشون گوش میکردی و هیچکاری که نشون میداد درد داری ، نمیکردی تا متوجه نشن
برای چندمین بار نفستو بیرون فرستادی
مدتی بود که فلیکس بهت چشم دوخته بود ، انگار متوجه معذب بودن و همینطور درد داشتنت شده بود
کنارت نشسته بود ، لیوان قهوه شو روی میز قرار داد و دستشو روی دستت که روی شکمت کمی حلقه شده بود گذاشت ، جایگاه نگاهشو از دستتون گرفت و به چشمات که متعجب شده بود فیکس کرد .
کمی خم شد و توی گوشت گفت :
_مشکلی پیش اومده عزیزم ؟
شاید بهتر بود بهش بگی تا یکمی از دردت کمتر بشه صدرصد راه حلی براش پیدا میکرد
= من..* دل دردت بیشتر شد که باعث شد پلک هاتو محکم روی هم قرار بدی و سپس فشارشون بدی دستتو از دست فلیکس ازاد کرده ، دور شکمت حلقه کردی
این کارت باعث شد که حالا بدونه چی شده!
دستشو روی شونه ات گذاشت و بلندت کرد همینطور خودشم بلند شد.
اعضا سوالی بهتون نگاه کردن
جیسونگ : چیزی شده،؟
با ارامش و خونسردی جواب داد
_ نه ، فقط خسته ایم میریم اتاق هامون بخوابیم
هیونجین: اخه الان؟ ۹ شب؟(پوزخند)
متقابل پوزخندی زد
_ اینش دیگه به فکر خودتون بستگی داره !
به سمتت چرخید
_بریم ..
سری تکان دادی ...
پشتت قرار داشت،چون شلوارت رنگ تیره ای بود زیادم لکه خون مشخص نبود اما برای احتیاط داشت از پشتت میومد
وارد اتاق شدین، درو بست و در کنار اون قفلشم کرد
= آه..الان اینا به چیا فکر میکنن؟؟؟
به سمت تخت خودش رفت و روش دراز کشید چشم هاش رو بست و با کمال خونسردی جواب داد :
_ هرچیزی ، اهمیت نده برو دوش بگیر
= از دست تو ..
درحالی که داشتی از درد شکمت از روزگار محو میشدی اعضا همشون پشت در نشسته بودن و منتظر صدایی از دوتاتونم بودن .. تا بلکه مچتونو بگیرن .. 😔🗿🌚
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
با حس کردن خیسی ای بین پاهات ، مجبور شدی کاملا حواستو بدی به پایین تنه ات
سرت رو خم کردی و به پاهات نگاه کردی ، با پیچیده شده دل دردت پلک هاتو روی هم قرار دادی نمیتونستی هیچ صدایی یا حرکت دیگه ای انجام بدی
پیش اون ۸ نفر هرماه خجالت میکشیدی که بهشون بگی عادت ماهانه ات شروع شده ، با صدای یکی از اعضا مجبور شدی پلک هاتو از هم فاصله بدی و درکنار اون لبخند ساختگی در صورتت جا بدهی، سرت را بالا گرفتی
جونگین: نونا حالت خوبه؟
= اره .. خوبم !
جونگین سری تکان داد و دوباره مشغول گفت گو با هیونگاش شد ، تو تنها کسی بودی که داشتی فقط بهشون گوش میکردی و هیچکاری که نشون میداد درد داری ، نمیکردی تا متوجه نشن
برای چندمین بار نفستو بیرون فرستادی
مدتی بود که فلیکس بهت چشم دوخته بود ، انگار متوجه معذب بودن و همینطور درد داشتنت شده بود
کنارت نشسته بود ، لیوان قهوه شو روی میز قرار داد و دستشو روی دستت که روی شکمت کمی حلقه شده بود گذاشت ، جایگاه نگاهشو از دستتون گرفت و به چشمات که متعجب شده بود فیکس کرد .
کمی خم شد و توی گوشت گفت :
_مشکلی پیش اومده عزیزم ؟
شاید بهتر بود بهش بگی تا یکمی از دردت کمتر بشه صدرصد راه حلی براش پیدا میکرد
= من..* دل دردت بیشتر شد که باعث شد پلک هاتو محکم روی هم قرار بدی و سپس فشارشون بدی دستتو از دست فلیکس ازاد کرده ، دور شکمت حلقه کردی
این کارت باعث شد که حالا بدونه چی شده!
دستشو روی شونه ات گذاشت و بلندت کرد همینطور خودشم بلند شد.
اعضا سوالی بهتون نگاه کردن
جیسونگ : چیزی شده،؟
با ارامش و خونسردی جواب داد
_ نه ، فقط خسته ایم میریم اتاق هامون بخوابیم
هیونجین: اخه الان؟ ۹ شب؟(پوزخند)
متقابل پوزخندی زد
_ اینش دیگه به فکر خودتون بستگی داره !
به سمتت چرخید
_بریم ..
سری تکان دادی ...
پشتت قرار داشت،چون شلوارت رنگ تیره ای بود زیادم لکه خون مشخص نبود اما برای احتیاط داشت از پشتت میومد
وارد اتاق شدین، درو بست و در کنار اون قفلشم کرد
= آه..الان اینا به چیا فکر میکنن؟؟؟
به سمت تخت خودش رفت و روش دراز کشید چشم هاش رو بست و با کمال خونسردی جواب داد :
_ هرچیزی ، اهمیت نده برو دوش بگیر
= از دست تو ..
درحالی که داشتی از درد شکمت از روزگار محو میشدی اعضا همشون پشت در نشسته بودن و منتظر صدایی از دوتاتونم بودن .. تا بلکه مچتونو بگیرن .. 😔🗿🌚
۲۸.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.