پارت ۹ شتو و ا/ت
باکوگو رفت بیرون و تو یکم دیگه از نقاشی رو کامل کردی و بعد خوابیدی صبح زود باکوگو بیدارت کرد که تو گفتی :(بزار بخوابم ..... امروز مدرسه نداریم پس چرا بیدارم کردی ؟)
باکوگو :(پاشو باید بریم بیرون من کار دارم تو هم باید بیایی )
ا/ت:(چی کار ؟)
باکوگو :( حالا تو پاشو بعدش بهت میگم )
پاشدی دست و صورتتو شستی صبحونتون رو هم خوردید و راه افتادید
باکوگو :(خب میخوایم بریم برای پیری ها [منظور مامان باباشن] لباس بخریم ولی من همیشه طرح های خشنو دوست دارم برای همین )
ا/ت:( اهااااا تازه یادم اومد امروز سالگرد مامان باباس خب اوکی ولی چطوری یادت بود ؟)
باکوگو :( من مث تو مغز ماهی ندارم ) و بعدش خندید
ا/ت:( خودتو مسخره کن بچه پروو )
رسیدید به پاساژ تقریبا کا اونجا رو گشتید تا دو دست لباس خوب بگیرید
لباسارو کادو پیچ کردید و سریع رفتید خونه مامانتون رفته بود بیرون باباتون هم سر کار بود پس پذیرایی رو اماده کردید
۱ ساعت بعد بابا و مامانتون هم زمان رسیدند درو که وا کردن باکوگو و شما رو دیدن که پذیرایی رو اماده کرده بودید و یه کادوی قرمز رنگ هم رو میز بود مامانت سریع پرید بغلت کرد و گفت :(وایییی عزیزای من باورم نمیشه یادتون بود )
باباتون هم بغلتون کرد و گفت :( ممنون بابت این همه کار )
باکوگو و شما :( مامان بابا خفه شدیم له شدیم بسههه)
اون شب خیلی بهتون خوش گذشت اون شب حس آرامش داشت همه کنار هم بودید و خوشحال
بودید پیش خودت میگفتی ای کاش تولد ۱۰ سالگیت هم همین طوری بود اون روز همه بجای خنده داشتند گریه میکردن چون اون روز خالت تو راه تولد تو تصادف کرد و ...مرد اون روز بهت سخت گذشته بود برای همه سخت گذشته بود اون روز همش حسی بهت میگفت تو باعث این اتفاقی چون کوچیک بودی درکی از تصادف نداشتی و اون مدت افسرده شده بودی واقعا ناراحت کنندس
******************************************
باکوگو :( اویی چرا تو یه دنیای دیگه بیا کمک کن میز رو جابجا کنیم )
ا/ت :( ها باشه )
باکوگو :( تو چرا تو همه ی موقعیت ها ناراحتی ندیدی امروز مامان چقد خوشحال بود براشون سالگردشونو گرفتیم ؟)
ا/ت :(چی نه نه من ناراحت نیستم خوبم )
باکوگو :( باشه ...)
مامان :( بچه ها شما شام نمیخورید؟ )
ا/ت:(هااا ماماننن ما تازه کیک خوردیم هیولا که نیستیم )
باکوگو :( من نمیخورم)
مامان :( خوبه چون اصلا غذا نداریم 😂)
همه زدیم زیر خنده البته من و باکوگو پوکر بودیم
ا/ت :(خب پس برا چی میپرسیییی!! )
مامان :( که اگه گفتید اره بگم غذا نداریم برید خودتون درست کنین 😂)
ا/ت:( هعی اوکی قانع شدم /= )
بابا :( خیلی بچه ساعت ۱ شبه من میخوام بخوابم شما هم برید بخوابید راستی ممنون بابت جشن )
ا/ت:( خواهش*_*)
مامان :(خب شب بخیر *خمیازه کشیدن *)
ا/ت:(شب بخیر )
باکوگو :( شب بخیر )
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
فردا به خونه شتو دعوت شده بودید صبح بیدار شدی و رفتی حموم کاراتو کردی و با هزار بد بختی یه نقاشی طراحی کردی که یه عکس خانوادگی بود توش میتسوکی [مامانت] ماسارو [بابات] باکوگو و خودتو و انداور [بابای شتو] و خود شتو و خواهر و برادر شتو با مادرش بودن نقاشی رو کامل کردی و رنگ کردی خیلییی خوب شده بود { راستی مهمونی برای ۷ شب بود } لباساتو پوشیدی بر ای اینکه مهمونی خیلی رسمی نبود یه کت کرمی با یه کراپ سفید زیرش و یه جین دنیا گشاده کم رنگ پوشیدی و منتظر موندی بقیه هم اماده شن موهاتو اماده کردی و پریدی تو تختت که باکوگو صدات کرد :(ا/ت پاشو بریم )
ت و ماشین بودید نقاشی رو به میتسوکی نشون دادی گفت که خیلی خوبه ماسارو هم همین طور ولی به باکوگو که رسید ازت ایراد گرفت :( چرا موهای من شبیه الان نیست ؟)
داشت اذیتت میکرد درواقع ا/ت :( اذیت نکن بگو خوبه یانه )
باکوگو :( باشه بابا خوبه اره )
رسیدید دم در و در زدید
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
خب بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه سعی میکنم یه پارت دیگه هم بدم همین امروز
❤💙
باکوگو :(پاشو باید بریم بیرون من کار دارم تو هم باید بیایی )
ا/ت:(چی کار ؟)
باکوگو :( حالا تو پاشو بعدش بهت میگم )
پاشدی دست و صورتتو شستی صبحونتون رو هم خوردید و راه افتادید
باکوگو :(خب میخوایم بریم برای پیری ها [منظور مامان باباشن] لباس بخریم ولی من همیشه طرح های خشنو دوست دارم برای همین )
ا/ت:( اهااااا تازه یادم اومد امروز سالگرد مامان باباس خب اوکی ولی چطوری یادت بود ؟)
باکوگو :( من مث تو مغز ماهی ندارم ) و بعدش خندید
ا/ت:( خودتو مسخره کن بچه پروو )
رسیدید به پاساژ تقریبا کا اونجا رو گشتید تا دو دست لباس خوب بگیرید
لباسارو کادو پیچ کردید و سریع رفتید خونه مامانتون رفته بود بیرون باباتون هم سر کار بود پس پذیرایی رو اماده کردید
۱ ساعت بعد بابا و مامانتون هم زمان رسیدند درو که وا کردن باکوگو و شما رو دیدن که پذیرایی رو اماده کرده بودید و یه کادوی قرمز رنگ هم رو میز بود مامانت سریع پرید بغلت کرد و گفت :(وایییی عزیزای من باورم نمیشه یادتون بود )
باباتون هم بغلتون کرد و گفت :( ممنون بابت این همه کار )
باکوگو و شما :( مامان بابا خفه شدیم له شدیم بسههه)
اون شب خیلی بهتون خوش گذشت اون شب حس آرامش داشت همه کنار هم بودید و خوشحال
بودید پیش خودت میگفتی ای کاش تولد ۱۰ سالگیت هم همین طوری بود اون روز همه بجای خنده داشتند گریه میکردن چون اون روز خالت تو راه تولد تو تصادف کرد و ...مرد اون روز بهت سخت گذشته بود برای همه سخت گذشته بود اون روز همش حسی بهت میگفت تو باعث این اتفاقی چون کوچیک بودی درکی از تصادف نداشتی و اون مدت افسرده شده بودی واقعا ناراحت کنندس
******************************************
باکوگو :( اویی چرا تو یه دنیای دیگه بیا کمک کن میز رو جابجا کنیم )
ا/ت :( ها باشه )
باکوگو :( تو چرا تو همه ی موقعیت ها ناراحتی ندیدی امروز مامان چقد خوشحال بود براشون سالگردشونو گرفتیم ؟)
ا/ت :(چی نه نه من ناراحت نیستم خوبم )
باکوگو :( باشه ...)
مامان :( بچه ها شما شام نمیخورید؟ )
ا/ت:(هااا ماماننن ما تازه کیک خوردیم هیولا که نیستیم )
باکوگو :( من نمیخورم)
مامان :( خوبه چون اصلا غذا نداریم 😂)
همه زدیم زیر خنده البته من و باکوگو پوکر بودیم
ا/ت :(خب پس برا چی میپرسیییی!! )
مامان :( که اگه گفتید اره بگم غذا نداریم برید خودتون درست کنین 😂)
ا/ت:( هعی اوکی قانع شدم /= )
بابا :( خیلی بچه ساعت ۱ شبه من میخوام بخوابم شما هم برید بخوابید راستی ممنون بابت جشن )
ا/ت:( خواهش*_*)
مامان :(خب شب بخیر *خمیازه کشیدن *)
ا/ت:(شب بخیر )
باکوگو :( شب بخیر )
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
فردا به خونه شتو دعوت شده بودید صبح بیدار شدی و رفتی حموم کاراتو کردی و با هزار بد بختی یه نقاشی طراحی کردی که یه عکس خانوادگی بود توش میتسوکی [مامانت] ماسارو [بابات] باکوگو و خودتو و انداور [بابای شتو] و خود شتو و خواهر و برادر شتو با مادرش بودن نقاشی رو کامل کردی و رنگ کردی خیلییی خوب شده بود { راستی مهمونی برای ۷ شب بود } لباساتو پوشیدی بر ای اینکه مهمونی خیلی رسمی نبود یه کت کرمی با یه کراپ سفید زیرش و یه جین دنیا گشاده کم رنگ پوشیدی و منتظر موندی بقیه هم اماده شن موهاتو اماده کردی و پریدی تو تختت که باکوگو صدات کرد :(ا/ت پاشو بریم )
ت و ماشین بودید نقاشی رو به میتسوکی نشون دادی گفت که خیلی خوبه ماسارو هم همین طور ولی به باکوگو که رسید ازت ایراد گرفت :( چرا موهای من شبیه الان نیست ؟)
داشت اذیتت میکرد درواقع ا/ت :( اذیت نکن بگو خوبه یانه )
باکوگو :( باشه بابا خوبه اره )
رسیدید دم در و در زدید
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
خب بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه سعی میکنم یه پارت دیگه هم بدم همین امروز
❤💙
۱۳.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.