p: 22
هیونجو:هیچ میدونی با این کارت چ خیانت بزرگی بهمون کردی (داد)
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم پس سکوت همیشگیمو ترجیح دادم
_عزیزم اروم باش
داهی:چرا اروم باشه چرا اروم باشه بابا نمیبینی دخترت مخ اوپامو زده بین عشقمون فاصله انداخته (گریه)
فقط داشتم با تعجب رفتارای این زنه با دخترشو تماشا میکردم اخه چه عشقی هیونجین روی دیدنشو نداره بعد این زر میزنه
از روی مبل پاشدم و گفتم
_من دیگ میرم
تعظیمی کردم ولی همینکه خواستم قدمی بردارم صدای بابا به گوشم رسید
_از هیونجین جدا شو اون و خواهرت همو دوست دارن
این دختره حتی رابطه خونیم باهاش نداشت ولی اینجوری طرفشومیگرفت
داشت حالم بد میشد بغضم گرفته بود
بدون حرفی اون خونه رو ترک کردم و به اشکام اجازه ریختن دادم
نفسم داشت بند میومد چرا باید بچه همچین ادمایی میشدم که همیشه بقیرو بهم ترجیح بدن چرا واقعا
مسیر خونرو با گریه ای که عامل اصلیش خانوادم بودن طی کردم در خونرو بازکردم و وارد شدم کفشامو دراووردم
لامپو روشن کردم با رسیدن نور به چشام متوجه کسی توی خونه شدم
آنیتا:ههیونجین ایاینجا چیکار میکنی؟؟
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم پس سکوت همیشگیمو ترجیح دادم
_عزیزم اروم باش
داهی:چرا اروم باشه چرا اروم باشه بابا نمیبینی دخترت مخ اوپامو زده بین عشقمون فاصله انداخته (گریه)
فقط داشتم با تعجب رفتارای این زنه با دخترشو تماشا میکردم اخه چه عشقی هیونجین روی دیدنشو نداره بعد این زر میزنه
از روی مبل پاشدم و گفتم
_من دیگ میرم
تعظیمی کردم ولی همینکه خواستم قدمی بردارم صدای بابا به گوشم رسید
_از هیونجین جدا شو اون و خواهرت همو دوست دارن
این دختره حتی رابطه خونیم باهاش نداشت ولی اینجوری طرفشومیگرفت
داشت حالم بد میشد بغضم گرفته بود
بدون حرفی اون خونه رو ترک کردم و به اشکام اجازه ریختن دادم
نفسم داشت بند میومد چرا باید بچه همچین ادمایی میشدم که همیشه بقیرو بهم ترجیح بدن چرا واقعا
مسیر خونرو با گریه ای که عامل اصلیش خانوادم بودن طی کردم در خونرو بازکردم و وارد شدم کفشامو دراووردم
لامپو روشن کردم با رسیدن نور به چشام متوجه کسی توی خونه شدم
آنیتا:ههیونجین ایاینجا چیکار میکنی؟؟
۶.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.