عشق اجباری مافیا پارت 1
سلام من ا/ت هستم و با خانواده ام زندگی می کنم . مامان من مرده و بابام با یه زن دیگه ازدواج کرد و از اون ۳ تا دختر داره که میشن خواهر های ناتنی من .خانواده ی من با درس خوندن من مخالفن برای همین من ۴ تا کار پاره وقت دارم ولی حداقل می زارن تو عمارتشون زندگی کنم.
الآنم داره میرم خونه.
دینگ دینگ
بابای ا/ت:کیه؟
ا/ت:منم
بابای ا/ت:بیا تو که کارت دارم.
بابای ا/ت:خدمتکار برو دختر ها رو صدای کن.
خدمتکار:چشم
دختر ها و ا/ت همه اومدن پایین
بابای ا/ت:خوب همونطور که که دونید بعد ورشکست شدن من الان ما باید یکیتونو شوهر بدین که به وضعیت مال ما کمک کنه امروز بعد از ظهر آقای پارک و پسرش برای خواستگاری میان و همتون باید تمیز و مرتب باشین.
بقیه خواهر ها:چشم
ا/ت:میشه من نیام به هرحال من زشتمو منو انتخاب نمی کنه.
بابای ا/ت:غلط می کنی همه باید باشن.
ا/ت:ولی این خیلی احمقانه ست
بابای ا/ت:یا امروز سر خواستگاری می بینمت یا دیگه اینجا پیدات نمیشه و پول تو جیبیت هم قطع میشه.
ا/ت:ولی..
بابای ا/ت:ولی هم نداریم الآنم گمشو تو اتاقت.
*ا/ت گریه کنان میره
ا/ت:این چه زندگیه من دارمممم (گریه)آخه چرا اینقدر بدبدختمممم حتما منو انتخاب می کننهه .
نامادری ا/ت میاد تو
ا/ت:بله
نامادری ا/ت:می دونم ازدواج اجباری خیلی سخته من با بابات اینطوری ازدواج کردم ولی به مرور زمان عاشق هم میشن حالا هم اشکاتو پاک کن و یه لباس قشنگ بپوش نسبتاباز باشه که بدن زیباتون نمایان کنه.(عکسشو پارت بعد میزارم)
ا/ت:ماماننن (خنده)
ادامه دارد....
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
الآنم داره میرم خونه.
دینگ دینگ
بابای ا/ت:کیه؟
ا/ت:منم
بابای ا/ت:بیا تو که کارت دارم.
بابای ا/ت:خدمتکار برو دختر ها رو صدای کن.
خدمتکار:چشم
دختر ها و ا/ت همه اومدن پایین
بابای ا/ت:خوب همونطور که که دونید بعد ورشکست شدن من الان ما باید یکیتونو شوهر بدین که به وضعیت مال ما کمک کنه امروز بعد از ظهر آقای پارک و پسرش برای خواستگاری میان و همتون باید تمیز و مرتب باشین.
بقیه خواهر ها:چشم
ا/ت:میشه من نیام به هرحال من زشتمو منو انتخاب نمی کنه.
بابای ا/ت:غلط می کنی همه باید باشن.
ا/ت:ولی این خیلی احمقانه ست
بابای ا/ت:یا امروز سر خواستگاری می بینمت یا دیگه اینجا پیدات نمیشه و پول تو جیبیت هم قطع میشه.
ا/ت:ولی..
بابای ا/ت:ولی هم نداریم الآنم گمشو تو اتاقت.
*ا/ت گریه کنان میره
ا/ت:این چه زندگیه من دارمممم (گریه)آخه چرا اینقدر بدبدختمممم حتما منو انتخاب می کننهه .
نامادری ا/ت میاد تو
ا/ت:بله
نامادری ا/ت:می دونم ازدواج اجباری خیلی سخته من با بابات اینطوری ازدواج کردم ولی به مرور زمان عاشق هم میشن حالا هم اشکاتو پاک کن و یه لباس قشنگ بپوش نسبتاباز باشه که بدن زیباتون نمایان کنه.(عکسشو پارت بعد میزارم)
ا/ت:ماماننن (خنده)
ادامه دارد....
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
۳۴.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.