دو پارتی مایکی ژان part 2 پارت اخرههه:///
که هر چی تو جام غلت خوردم خابم نگرفت .. من بدون بغل مایکی خابم نمیبرهههه
ی پتو ار کمد دیواری برداشتم و رفتم پایین .. دیدم مایکی لباساشو نصفه نیمه در اورده رو کاناپه خوابیده لباسشم تو مشتش گرفته انگار میخاست عوض کنه ..خابش برده🥹😐😐🪚 .. هوا سرد بود اونم پتو نداشت .. رفتم جلو پیشش و پتو رو روش انداختم اما تا خاستم دستمو بکشم ...
*ویو مایکی ژاننن
بعد از اینکه ا.ت رفت پایین نشستم رو کاناپه لباسامو عوض میخاستم بکنم..بعد از چند دقیقه پیراهنم و درآوردم و پرت کردم اونور و رو کاناپه خودمو پرت کردم..اشک تمساح* اصلا خابم نمیبرهه حوصله لباس پوشیدنم ندارم... اهه از طرفی هم غرورم نمیزاشت برم بغلش کنم .. بوش کنم .. تو بغلش بخوابم ...لباسمو از اصبانیت تو مشتم فشار دادم.. دیدم ا.ت اومده پایین ... از زیر چشم داشتم نگاش میکردم ... ی پتو دستش بود ..گاد..چرا اینقد مهربونی فرشته ای مگه..؟[😂😂] اومد پیشم و پتو رو انداخت روم که تصمیم گرفتم.. وقتی داشت پتو رو روم مرتب میکرد که دستشو گرفتم. انداختمش تو بغلم
ا/ت:مایکی ..امم..تو .. بیدار بودی؟ *نسبتن بغض
مایکی:ا.ت .. چرا بغض کردی ؟ هوم؟ *محکم تر بغلش میکنه*
مایکی..من اصن نمیدونستم این کارو میخاد بکنه..یهو این حرکتو زد من تورو.. *حرفش و قطع کرد
-میدونم میدونم خیلی دوسم داری[😐🪚😂😂🤌🏻] یه دفه دیگه کافیه ببینمش با کیساکی وسلطتش میدم..تازه من بدون دوریاکی کوچولوم خابم نمیبره..میدون...اع ا/تتتتتتتت دارم باهات حرف میزنم کثافتتتتتتتتتتتتتتتتتت خابیدددییی چراااااااااااااااااا😑😑😑صب تو پاشو نشونت میدم😐
میدونم میدونم کاملن ریدم به روم نیارید خجالت میکشم🤣
ی پتو ار کمد دیواری برداشتم و رفتم پایین .. دیدم مایکی لباساشو نصفه نیمه در اورده رو کاناپه خوابیده لباسشم تو مشتش گرفته انگار میخاست عوض کنه ..خابش برده🥹😐😐🪚 .. هوا سرد بود اونم پتو نداشت .. رفتم جلو پیشش و پتو رو روش انداختم اما تا خاستم دستمو بکشم ...
*ویو مایکی ژاننن
بعد از اینکه ا.ت رفت پایین نشستم رو کاناپه لباسامو عوض میخاستم بکنم..بعد از چند دقیقه پیراهنم و درآوردم و پرت کردم اونور و رو کاناپه خودمو پرت کردم..اشک تمساح* اصلا خابم نمیبرهه حوصله لباس پوشیدنم ندارم... اهه از طرفی هم غرورم نمیزاشت برم بغلش کنم .. بوش کنم .. تو بغلش بخوابم ...لباسمو از اصبانیت تو مشتم فشار دادم.. دیدم ا.ت اومده پایین ... از زیر چشم داشتم نگاش میکردم ... ی پتو دستش بود ..گاد..چرا اینقد مهربونی فرشته ای مگه..؟[😂😂] اومد پیشم و پتو رو انداخت روم که تصمیم گرفتم.. وقتی داشت پتو رو روم مرتب میکرد که دستشو گرفتم. انداختمش تو بغلم
ا/ت:مایکی ..امم..تو .. بیدار بودی؟ *نسبتن بغض
مایکی:ا.ت .. چرا بغض کردی ؟ هوم؟ *محکم تر بغلش میکنه*
مایکی..من اصن نمیدونستم این کارو میخاد بکنه..یهو این حرکتو زد من تورو.. *حرفش و قطع کرد
-میدونم میدونم خیلی دوسم داری[😐🪚😂😂🤌🏻] یه دفه دیگه کافیه ببینمش با کیساکی وسلطتش میدم..تازه من بدون دوریاکی کوچولوم خابم نمیبره..میدون...اع ا/تتتتتتتت دارم باهات حرف میزنم کثافتتتتتتتتتتتتتتتتتت خابیدددییی چراااااااااااااااااا😑😑😑صب تو پاشو نشونت میدم😐
میدونم میدونم کاملن ریدم به روم نیارید خجالت میکشم🤣
۱۵.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.