SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||9
کلارا پشت سر آلما رفت...آلما آروم در اتاق رو باز کرد...کلارا با چیزی که دید شوکه شد....اتاقی کاملا مشکی حداقل اتاق قبلیش رو تختی رنگی و پرده هایه حریر داشت که باعث میشد نور داخل اتاق باشه...اما این اتاق کاملا مشکی بود و پرده ها باعث شده بودن هیچ نوری داخل اتاق نباشه...تنها نوری هم که بود به خاطر چراغ مطالعه اونجا بود....
آلما:میدونستم از این رنگ ترس داری....پس اول از ترس هات شروع میکنیم...
کلارا:ب...ب...با...باشه(لکنتوشوک)
آلما:خیلی خوب من میرم....
آلما رفت...کلارا آروم...آروم...وارد اتاق شد...به اطراف نگاهی کرد...بعد روی تخت دراز کشید و به سقف نگاه کرد...با خودش فکر میکرد...واقعا قراره آدم قوی بشه؟بعد از قوی شدن چه برنامه ای داره؟ که به افکارش جواب داد...
کلارا:قوی میشم و پدر و مادرم و گذشته اون هارو پیدا میکنم....(لبخند)
با پاسخ به افکارش چشم هاشو بست و با آرامش خوابید...
(فردا صبح)
سرمیزنم صبحانه بودن...آلما درمورد قوانین و برنامه هروزش حرف میزد...کلارا هم با بی حوصلگی گوش میداد...
آلما:پس فهمیدی چی شد؟
کلارا:اوهوم...حالا میشه بریم سراغ تمرین؟
آلما:باشه...بیا اینبرنامه هر روزت هست(دادن برگه به کلارا) خوب الان دیگه میتونیم بریم سراغ تمرین....(لبخند)
کلارا:(سرتکونداد)
بعد از صبحانه به سالن تیراندازی رفتن...کلارا نگاهی به اطراف کرد...آلما تمرینرو شروع کرد و آموزش هایه لازم رو بهش میداد...
آلما:دست باید بالا تر باشه...
کلارا:آخخخ...یک ساعته این جوری واستادم کتفم درد گرفت...
آلما:اولین چیزی که باید برای مافیا شدن یاد بگیری تیراندازی هست...پس وقت تلف نکن...
کلارا:باشه یک بار دیگه امتحان کنیم...
بعد تمرین تیر اندازی داخل حیاط ایستادن...
کلارا:چرا اومدیم اینجا؟وقت استراحته؟ یا تمرین تمومه؟
آلما:هیچ کدوم...۱۰ دور بدو...
کلارا:جان؟۱۰ دور؟
آلما:برای گرم کردن هست....۱...۲....۳...
کلارا بعد شمارش ۱۰ دور دوید....به خط که رسید افتاد...
آلما:هییی...فردا می خوای چیکار کنی...
کلارا:من...منظورت چیه؟(نفس نفس)
آلما:هیچی...بلند شو باید بریم...
کلارا:باشه...(نفس نفس)
کلارا پشت سر آلما رفت...به سالن بوکس رفت و حسابی تمرین کرد....و بعد باشگاه بدن سازی و بعد....حسابی خسته شده بود کل روز از این سالن به اون سالن...ورزش هایه سختی انجام داده بود...اماهمه این سختی هارو کشیدن...رفتن داخل خونه....بعد شام کلارا به اتاقش برگشت....دوش گرفت و خوابید...
لایک و کامنت یادتون نره❤️ راستی این چند روز مریض بودم نتونستم زیاد پارت بزرام ولی امشب چند تا میزارم....
PART||9
کلارا پشت سر آلما رفت...آلما آروم در اتاق رو باز کرد...کلارا با چیزی که دید شوکه شد....اتاقی کاملا مشکی حداقل اتاق قبلیش رو تختی رنگی و پرده هایه حریر داشت که باعث میشد نور داخل اتاق باشه...اما این اتاق کاملا مشکی بود و پرده ها باعث شده بودن هیچ نوری داخل اتاق نباشه...تنها نوری هم که بود به خاطر چراغ مطالعه اونجا بود....
آلما:میدونستم از این رنگ ترس داری....پس اول از ترس هات شروع میکنیم...
کلارا:ب...ب...با...باشه(لکنتوشوک)
آلما:خیلی خوب من میرم....
آلما رفت...کلارا آروم...آروم...وارد اتاق شد...به اطراف نگاهی کرد...بعد روی تخت دراز کشید و به سقف نگاه کرد...با خودش فکر میکرد...واقعا قراره آدم قوی بشه؟بعد از قوی شدن چه برنامه ای داره؟ که به افکارش جواب داد...
کلارا:قوی میشم و پدر و مادرم و گذشته اون هارو پیدا میکنم....(لبخند)
با پاسخ به افکارش چشم هاشو بست و با آرامش خوابید...
(فردا صبح)
سرمیزنم صبحانه بودن...آلما درمورد قوانین و برنامه هروزش حرف میزد...کلارا هم با بی حوصلگی گوش میداد...
آلما:پس فهمیدی چی شد؟
کلارا:اوهوم...حالا میشه بریم سراغ تمرین؟
آلما:باشه...بیا اینبرنامه هر روزت هست(دادن برگه به کلارا) خوب الان دیگه میتونیم بریم سراغ تمرین....(لبخند)
کلارا:(سرتکونداد)
بعد از صبحانه به سالن تیراندازی رفتن...کلارا نگاهی به اطراف کرد...آلما تمرینرو شروع کرد و آموزش هایه لازم رو بهش میداد...
آلما:دست باید بالا تر باشه...
کلارا:آخخخ...یک ساعته این جوری واستادم کتفم درد گرفت...
آلما:اولین چیزی که باید برای مافیا شدن یاد بگیری تیراندازی هست...پس وقت تلف نکن...
کلارا:باشه یک بار دیگه امتحان کنیم...
بعد تمرین تیر اندازی داخل حیاط ایستادن...
کلارا:چرا اومدیم اینجا؟وقت استراحته؟ یا تمرین تمومه؟
آلما:هیچ کدوم...۱۰ دور بدو...
کلارا:جان؟۱۰ دور؟
آلما:برای گرم کردن هست....۱...۲....۳...
کلارا بعد شمارش ۱۰ دور دوید....به خط که رسید افتاد...
آلما:هییی...فردا می خوای چیکار کنی...
کلارا:من...منظورت چیه؟(نفس نفس)
آلما:هیچی...بلند شو باید بریم...
کلارا:باشه...(نفس نفس)
کلارا پشت سر آلما رفت...به سالن بوکس رفت و حسابی تمرین کرد....و بعد باشگاه بدن سازی و بعد....حسابی خسته شده بود کل روز از این سالن به اون سالن...ورزش هایه سختی انجام داده بود...اماهمه این سختی هارو کشیدن...رفتن داخل خونه....بعد شام کلارا به اتاقش برگشت....دوش گرفت و خوابید...
لایک و کامنت یادتون نره❤️ راستی این چند روز مریض بودم نتونستم زیاد پارت بزرام ولی امشب چند تا میزارم....
۲.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.