تلافی پارت اول
نام رمان ؟تلافی
سلام من اسمم دنیاست و امروز خیلی خوش حالم
چون اولین روزی که دارم با دو دوست خرم میرم دانشگاه
اه ببخشید خودم رو معرفی نکردم
من یک دختر ۲۰ساله دانشجوی رشته طراحی اسمم هم دیاناست من با مادر پدر و برادرم زندگی میکنم حالا دوستام رو معرفی کنم
مهشاد ۲۰ساله دانشجوی طراحی تک فرزند .
نیکا فلاحی ۲۰ساله دانشجوی طراحی تک فرزند.
خوب دیگه بسه بقیه آشنای بمونه واس بد من دیرم شد.
از روی تخت بلند شدم رفتم سمت روشویی دست صورتم رو شستم و با یک مانتوی مشکی با مقنعه مشکی یک ارایش ملیح هم کردم و کولهام رو آماده کردم به سمت گوشی رفتم برش داشتم که زنگ بزنم مهشاد که خودش زنگ زد خوب چه بهتر جواب دادم که با یک صدای بلند داد زد (مهشاد )پد سگ پس کدوم گوری دو ساعت منتظریم .
(من)هوررررررر چه خبرت خوب چرا داد میزنی اومدم .
بعد گوشی رو قطع کردم بدو بدو مامان رو یک بوس کردم خدافظی گفتم بدون این که واستم جواب بگیرم زدم بیرون که با صورت پر از خشم مهشاد و نیکا مواجه شدم (نیکا )گمشو که شانس آوردی که دیر شده و گر نه......
یک لبخند زدم و سوار ماشین مهشاد شدیم با استرس تمام به جوله در دانشگاه رسیدیم از ماشین پیاده شدیم مهشاد ماشین رو پارک کرد و از داخل حیاط به داخل ساختمان رفتیم نفسمون رو با صدا بیرون دادیم و چون از اول کلاس ها معلوم بود میدونستیم کجا بریم رو به روی کلاس B6واستادیم و وارد شدیم همه سر جاشون نشسته بودن که فقط سه صندلی مونده بود ما رفتیم و روی اون سه صندلی که یکی مونده به جلو بود نشستیم روبه رومون سه پسر بودند که از خوشگلی خوش تیپی ... نگم براتون همینجوری مشغول حرف زدن بودیم که استاد وارد کلاس شد یک سلام بلد کرد که با یک سلام بلند تر مواجه شد هههههه .. .
(استاد )خوب من نیما رادمنشه .
شما خودتون رو معرفی کنید .
یکی از پسر های جلو بلند شد و گفت من متین هستم .
و بعدی گفت محراب هستم
و بعدی که از اون دوتا خوش تیپ تر بود گفت ارسلان کاشی هستم .
و یکی یکی خودشون رو معرفی کردن.....
استاد که درس رو شروع کرد فقط به استاد نگاه میکردم و خوب گوش میدادم بعد از کلاس دیگه کلاس دیگه ای نداشتیم کل بچه ها از کلاس اومدن بودن بیرون من داشتم با آرامش وسایلم رو جمع میکردم که یکی صدام کرد(خانوم رحیمی ) برگشتم که دیدم ارسلان پشتم واستاد (من )بعله
(ارسلان )ببخشید میخواستم بگم که از این که با شما هم کلاسی شدم یا بهتر بگم شدیم خوش بختم
من هوس شیطنت کردم و گفتم
(من)سلام من بد بختم و بچه ها زدن زیر خنده دوستاش که پشتش بودن هم ریز ریز میخندیدن
(ارسلان )بخشید خانوم محترم من با شما شوخی دارم .
(من)ن من با شما شوخی دارم شدت خنده بچه ها بیشتر شد
(ارسلان )تلافی این کارت رو سرت رو میارم دیانا خانوم من خیلی جدی
(من)یادم نمیاد اجازه داده باشم به اسم کوچیک صدام کنید آقای محترم صورت ارسلان از عصبانیت سرخ شده بود و بعد خدافظی کرد رفت .
عوف ما هم به سمت ماشین مهشاد رفتیم و کل راه رو با یک آهنگی که من عاشقش بودم سر کردیم ........
بعد که رسیدم خونه یک سلام بلندی کردم و به سمت اتاقم رفتم لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین پیش محمد برادرم نشستم و زدم به پاش که داد زد
(محمد) چته وحشی
(بابا)با خواهرت درست حرف بزن .
دینا چرا همچین میکنی تو دختر .
(محمد )آخه ولش .
(من)بابا جون شوخی کردم .
(بابا )باشه .
راستی دانشگات چطور شد ؟
(من)هیچی بابا جون خوب بود .
(محمد )خدارو شکر ولی مراقب باش زلزله به پا نکنی اونجا زلزله .
(من)خیالت راحت .
(محمد )هر وقت میگی خیالت راحت تنوع بدنم می لرزه .
سه تای خندیدیم بعد مامان صدامون کرد گفت بیاید نهار.
#پارت__۱
سلام من اسمم دنیاست و امروز خیلی خوش حالم
چون اولین روزی که دارم با دو دوست خرم میرم دانشگاه
اه ببخشید خودم رو معرفی نکردم
من یک دختر ۲۰ساله دانشجوی رشته طراحی اسمم هم دیاناست من با مادر پدر و برادرم زندگی میکنم حالا دوستام رو معرفی کنم
مهشاد ۲۰ساله دانشجوی طراحی تک فرزند .
نیکا فلاحی ۲۰ساله دانشجوی طراحی تک فرزند.
خوب دیگه بسه بقیه آشنای بمونه واس بد من دیرم شد.
از روی تخت بلند شدم رفتم سمت روشویی دست صورتم رو شستم و با یک مانتوی مشکی با مقنعه مشکی یک ارایش ملیح هم کردم و کولهام رو آماده کردم به سمت گوشی رفتم برش داشتم که زنگ بزنم مهشاد که خودش زنگ زد خوب چه بهتر جواب دادم که با یک صدای بلند داد زد (مهشاد )پد سگ پس کدوم گوری دو ساعت منتظریم .
(من)هوررررررر چه خبرت خوب چرا داد میزنی اومدم .
بعد گوشی رو قطع کردم بدو بدو مامان رو یک بوس کردم خدافظی گفتم بدون این که واستم جواب بگیرم زدم بیرون که با صورت پر از خشم مهشاد و نیکا مواجه شدم (نیکا )گمشو که شانس آوردی که دیر شده و گر نه......
یک لبخند زدم و سوار ماشین مهشاد شدیم با استرس تمام به جوله در دانشگاه رسیدیم از ماشین پیاده شدیم مهشاد ماشین رو پارک کرد و از داخل حیاط به داخل ساختمان رفتیم نفسمون رو با صدا بیرون دادیم و چون از اول کلاس ها معلوم بود میدونستیم کجا بریم رو به روی کلاس B6واستادیم و وارد شدیم همه سر جاشون نشسته بودن که فقط سه صندلی مونده بود ما رفتیم و روی اون سه صندلی که یکی مونده به جلو بود نشستیم روبه رومون سه پسر بودند که از خوشگلی خوش تیپی ... نگم براتون همینجوری مشغول حرف زدن بودیم که استاد وارد کلاس شد یک سلام بلد کرد که با یک سلام بلند تر مواجه شد هههههه .. .
(استاد )خوب من نیما رادمنشه .
شما خودتون رو معرفی کنید .
یکی از پسر های جلو بلند شد و گفت من متین هستم .
و بعدی گفت محراب هستم
و بعدی که از اون دوتا خوش تیپ تر بود گفت ارسلان کاشی هستم .
و یکی یکی خودشون رو معرفی کردن.....
استاد که درس رو شروع کرد فقط به استاد نگاه میکردم و خوب گوش میدادم بعد از کلاس دیگه کلاس دیگه ای نداشتیم کل بچه ها از کلاس اومدن بودن بیرون من داشتم با آرامش وسایلم رو جمع میکردم که یکی صدام کرد(خانوم رحیمی ) برگشتم که دیدم ارسلان پشتم واستاد (من )بعله
(ارسلان )ببخشید میخواستم بگم که از این که با شما هم کلاسی شدم یا بهتر بگم شدیم خوش بختم
من هوس شیطنت کردم و گفتم
(من)سلام من بد بختم و بچه ها زدن زیر خنده دوستاش که پشتش بودن هم ریز ریز میخندیدن
(ارسلان )بخشید خانوم محترم من با شما شوخی دارم .
(من)ن من با شما شوخی دارم شدت خنده بچه ها بیشتر شد
(ارسلان )تلافی این کارت رو سرت رو میارم دیانا خانوم من خیلی جدی
(من)یادم نمیاد اجازه داده باشم به اسم کوچیک صدام کنید آقای محترم صورت ارسلان از عصبانیت سرخ شده بود و بعد خدافظی کرد رفت .
عوف ما هم به سمت ماشین مهشاد رفتیم و کل راه رو با یک آهنگی که من عاشقش بودم سر کردیم ........
بعد که رسیدم خونه یک سلام بلندی کردم و به سمت اتاقم رفتم لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین پیش محمد برادرم نشستم و زدم به پاش که داد زد
(محمد) چته وحشی
(بابا)با خواهرت درست حرف بزن .
دینا چرا همچین میکنی تو دختر .
(محمد )آخه ولش .
(من)بابا جون شوخی کردم .
(بابا )باشه .
راستی دانشگات چطور شد ؟
(من)هیچی بابا جون خوب بود .
(محمد )خدارو شکر ولی مراقب باش زلزله به پا نکنی اونجا زلزله .
(من)خیالت راحت .
(محمد )هر وقت میگی خیالت راحت تنوع بدنم می لرزه .
سه تای خندیدیم بعد مامان صدامون کرد گفت بیاید نهار.
#پارت__۱
۷.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.