🖤debt🖤
پارت ۱۲ و ۱۳
ویو جیمین
تلفنم رو جواب دادم بهم گفتن که یکی از بدهکارام رو پیدا کردن و باید برم دوتا بادیگارد خودمو گذاشتم جلوی در اتاق و گفتم از بیرون شامش رو بگیرن و رفتم سمت عمارت
ویو ا/ت
تا از اتاق رفت دو نفر جلوی در اتاق وایسادن و یک پرستار هم اومد توی اتاقم تا حواسش به من باشه وکارام رو انجام بده چشمام رو بستم و رفتم توی فکر اینکه چرا رئیس گفت هیچ کس اسم اصلیشو نمیدونه نکنه هویتش جعلیه توی این فکرا بودم که خوابم برد توی خوابم دیدم جیمین و رئیس دارن ازم مراقبت میکنن با نگرانی از خواب بلند شدم پرستار تعجب کرده بود
پرستار :خانم چیزی شده که اینقدر نگران هستید
ا/ت :میشه به یکی از بادیگاردا بگی بیاد
پرستار :بله خانم
بادیگارد :خانم چیزی میخواید
ا/ت :به رئیس زنگ بزن و گوشی رو بده من و برو بیرون
بادیگارد :خانم ولی
ا/ت :ولی بی ولی لطفا عجله کن
بادیگارد: چشم خانم بفرمایید
ا/ت :رئیس میشه یه سوال بپرسم
جیمین :زود بگو وسط کاری هستم
ا/ت :شما ربطی به جیمین من دارید یا داشتید
جیمین :چییی واسه چی این سوال رو میپرسی
ا/ت :رئیس لطفا جواب بدید یا اگه میشه بیاید بیمارستان
جیمین :خودم رو میرسونم
ویوجیمین
یعنی چی شده چرا اون سوال رو پرسید نکنه چیزی فهمیده
جیمین :شما کارا رو انجام بدید من باید سریع خودم رو برسونم جایی
& :چشم رئیس کار رو تمام کردیم بهتون زنگ میزنیم
سریع راه افتادم به سمت بیمارستان
ویو ا/ت
از تماسم با رئیس یه ربع گذشته بود اومدم از جام پاشم که دیدم رئیس با نگرانی وارد اتاق شد همه رو فرستاد برن
جیمین :چه اتفاقی افتاده چرا اون سوال رو پرسیدی
ا/ت :رئیس چرا انقدر نگرانید من فقط یه سوال مربوط باخوابم پرسید
جیمین :دقیقا چه خوابی بود که باعث شد این سوال رو بپرسی
ا/ت :خواب دیدم شماو جیمین باهم پیش من بودید
جیمین :پس همین بود
ا/ت :رئیس شما چه ربطی به جیمین دارید
جیمین :وقتی حالت بهتر شد قول میدم همه چیز رو تعریف کنم
ا/ت :پس به هم ربط دارید
جیمین :تاحالت خوب نشده هیچ فکری نکن و استراحت کن
ا/ت :ولی اخه
جیمین :ولی بی ولی همین که شنیدی
ا/ت :چشم رئیس
خیلی عصبی شدم پتو رو کشیدم روم و دراز کشید داشتم به جیمین فکر میکردم که گریه ام گرفت
یه ادمین خسته و نا امید
قشنگ معلما تمام جون درونم رو کشیدن😂
ویو جیمین
تلفنم رو جواب دادم بهم گفتن که یکی از بدهکارام رو پیدا کردن و باید برم دوتا بادیگارد خودمو گذاشتم جلوی در اتاق و گفتم از بیرون شامش رو بگیرن و رفتم سمت عمارت
ویو ا/ت
تا از اتاق رفت دو نفر جلوی در اتاق وایسادن و یک پرستار هم اومد توی اتاقم تا حواسش به من باشه وکارام رو انجام بده چشمام رو بستم و رفتم توی فکر اینکه چرا رئیس گفت هیچ کس اسم اصلیشو نمیدونه نکنه هویتش جعلیه توی این فکرا بودم که خوابم برد توی خوابم دیدم جیمین و رئیس دارن ازم مراقبت میکنن با نگرانی از خواب بلند شدم پرستار تعجب کرده بود
پرستار :خانم چیزی شده که اینقدر نگران هستید
ا/ت :میشه به یکی از بادیگاردا بگی بیاد
پرستار :بله خانم
بادیگارد :خانم چیزی میخواید
ا/ت :به رئیس زنگ بزن و گوشی رو بده من و برو بیرون
بادیگارد :خانم ولی
ا/ت :ولی بی ولی لطفا عجله کن
بادیگارد: چشم خانم بفرمایید
ا/ت :رئیس میشه یه سوال بپرسم
جیمین :زود بگو وسط کاری هستم
ا/ت :شما ربطی به جیمین من دارید یا داشتید
جیمین :چییی واسه چی این سوال رو میپرسی
ا/ت :رئیس لطفا جواب بدید یا اگه میشه بیاید بیمارستان
جیمین :خودم رو میرسونم
ویوجیمین
یعنی چی شده چرا اون سوال رو پرسید نکنه چیزی فهمیده
جیمین :شما کارا رو انجام بدید من باید سریع خودم رو برسونم جایی
& :چشم رئیس کار رو تمام کردیم بهتون زنگ میزنیم
سریع راه افتادم به سمت بیمارستان
ویو ا/ت
از تماسم با رئیس یه ربع گذشته بود اومدم از جام پاشم که دیدم رئیس با نگرانی وارد اتاق شد همه رو فرستاد برن
جیمین :چه اتفاقی افتاده چرا اون سوال رو پرسیدی
ا/ت :رئیس چرا انقدر نگرانید من فقط یه سوال مربوط باخوابم پرسید
جیمین :دقیقا چه خوابی بود که باعث شد این سوال رو بپرسی
ا/ت :خواب دیدم شماو جیمین باهم پیش من بودید
جیمین :پس همین بود
ا/ت :رئیس شما چه ربطی به جیمین دارید
جیمین :وقتی حالت بهتر شد قول میدم همه چیز رو تعریف کنم
ا/ت :پس به هم ربط دارید
جیمین :تاحالت خوب نشده هیچ فکری نکن و استراحت کن
ا/ت :ولی اخه
جیمین :ولی بی ولی همین که شنیدی
ا/ت :چشم رئیس
خیلی عصبی شدم پتو رو کشیدم روم و دراز کشید داشتم به جیمین فکر میکردم که گریه ام گرفت
یه ادمین خسته و نا امید
قشنگ معلما تمام جون درونم رو کشیدن😂
۲۱.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.