جدال بین عشق و نفرت پارت ۴
به عنوان خدمتکار میرم اونجا...تمام اطلاعات بدست اومده رو باید برای سازمان بفرستم.....یه همکار دارم که ازش هیچی نمیدونم به جز اینکه اونم مثل من مامور مخفیه.....اما مطمئنم اون همه چیزو درباره ی من میدونه......اما چطورشو خدامیدونه همونطور که داخل این فکرا بودم کم کم چشمام گرم شدو به خواب عمیقی فرو رفتم.......
از زبان ا/ت :
با صدای زنگ ساعت با نارضایتی چشمام رو باز کردمو از خواب نازم بیدار شدم......
بی حوصله از تخت پایین اومدمو به طرف دستشویی حرکت کردم.....بعد از انجام عملیات به طرف آشپز خونه رفتمو برای خودم یه قهوه درست کردمو خوردم تا یکم از این کسلی در بیام......وقتی قهومو خوردم به اتاقم رفتم تا لباسامو عوض کنم.......یه لباس ساده مشکی از داخل کمد ورداشتمو پوشیدم..... که همون موقع گوشیم زنگ خورد.......بدون توجه به شمارش جواب دادم.....
ا/ت : بله....
آقای هوانگ : سلام ا/ت چطوری.....
ا/ت : سلام قربان.....عذر میخوام متوجه نشدم شما هستین.....
آقای هوانگ : مشکلی نیست.....ببینم آماده ای......
ا/ت : بله قربان.....
آقای هوانگ : خوبه....می خواستم بهت بگم ۵ دقیقه دیگه ماشینی که قراره تو رو ببره میاد.....دیگه هم از این گوشی برای زنگ زدن یا پیام دادن به کسی استفاده نکن.....کسی که میاد دنبالت یه گوشیه جدید بهت میده از طریق اون به ما و همکارت ایمیل بزن.....درضمن حواست باید خیلی جمع باشه....لو رفتن ماموریت یعنی تمام تلاشمون داخل این ۵ سال به باد میره......متوجه شدی
نفس عمیقی کشیدمو محکم گفتم.....
ا/ت : بله قربان....مطمئن باشید سربلندتون میکنم......
آقای هوانگ : همینم ازت انتظار میره....مراقب خودت باش فعلا.......
ا/ت : خدانگهدار قربان.....
همزمان با قطع کردن گوشیم صدای آیفون بلند شد.....سیمکارتمو از داخل گوشیم درآوردمو شکستمش.....به طرف پنجره رفتمو همراه با باگوشیم از پنجره انداختمش بیرون......ساکم رو برداشتمو به طرف در حرکت کردم.....که دیدم یه تاکسی دم دره......به رانندش دقت کردم که دیدم همکارم ته مو.......خیلی عادی رفتم در عقبو باز کردمو سوار ماشین شدم.......اونم بدون هیچ حرف راه افتاد......چون خونش بیرون از شهر بود حدودا یک ساعت طول میکشید تا برسیم به خاطر همین چشمامو بستمو سرمو به صندلی تکیه دادم.........
*بعد از ۱ ساعت*
وقتی ماشین ایستاد چشمام رو باز کردم که ته مو گفت......
ته مو : خب رسیدیم.....بیا اینم گوشی..... سیمکارت هم داخلشه.....وقتی رفتی داخل میگی که از طرف آقای لی اومدم....
سری براش تکون دادمو گوشی رو ازش
گرفتم.....خواستم پیاده بشم که گفت....
ته مو : گوشیه قبلیتو چیکار کردی....
ا/ت : سیمکارتشو درآوردمو انداختمش دور چون ممکن بود هکش کنن....
ته مو : خوبه کاری نداری....
ا/ت : نه...گفت..پارت بعدی رو الان آپ میکنم
از زبان ا/ت :
با صدای زنگ ساعت با نارضایتی چشمام رو باز کردمو از خواب نازم بیدار شدم......
بی حوصله از تخت پایین اومدمو به طرف دستشویی حرکت کردم.....بعد از انجام عملیات به طرف آشپز خونه رفتمو برای خودم یه قهوه درست کردمو خوردم تا یکم از این کسلی در بیام......وقتی قهومو خوردم به اتاقم رفتم تا لباسامو عوض کنم.......یه لباس ساده مشکی از داخل کمد ورداشتمو پوشیدم..... که همون موقع گوشیم زنگ خورد.......بدون توجه به شمارش جواب دادم.....
ا/ت : بله....
آقای هوانگ : سلام ا/ت چطوری.....
ا/ت : سلام قربان.....عذر میخوام متوجه نشدم شما هستین.....
آقای هوانگ : مشکلی نیست.....ببینم آماده ای......
ا/ت : بله قربان.....
آقای هوانگ : خوبه....می خواستم بهت بگم ۵ دقیقه دیگه ماشینی که قراره تو رو ببره میاد.....دیگه هم از این گوشی برای زنگ زدن یا پیام دادن به کسی استفاده نکن.....کسی که میاد دنبالت یه گوشیه جدید بهت میده از طریق اون به ما و همکارت ایمیل بزن.....درضمن حواست باید خیلی جمع باشه....لو رفتن ماموریت یعنی تمام تلاشمون داخل این ۵ سال به باد میره......متوجه شدی
نفس عمیقی کشیدمو محکم گفتم.....
ا/ت : بله قربان....مطمئن باشید سربلندتون میکنم......
آقای هوانگ : همینم ازت انتظار میره....مراقب خودت باش فعلا.......
ا/ت : خدانگهدار قربان.....
همزمان با قطع کردن گوشیم صدای آیفون بلند شد.....سیمکارتمو از داخل گوشیم درآوردمو شکستمش.....به طرف پنجره رفتمو همراه با باگوشیم از پنجره انداختمش بیرون......ساکم رو برداشتمو به طرف در حرکت کردم.....که دیدم یه تاکسی دم دره......به رانندش دقت کردم که دیدم همکارم ته مو.......خیلی عادی رفتم در عقبو باز کردمو سوار ماشین شدم.......اونم بدون هیچ حرف راه افتاد......چون خونش بیرون از شهر بود حدودا یک ساعت طول میکشید تا برسیم به خاطر همین چشمامو بستمو سرمو به صندلی تکیه دادم.........
*بعد از ۱ ساعت*
وقتی ماشین ایستاد چشمام رو باز کردم که ته مو گفت......
ته مو : خب رسیدیم.....بیا اینم گوشی..... سیمکارت هم داخلشه.....وقتی رفتی داخل میگی که از طرف آقای لی اومدم....
سری براش تکون دادمو گوشی رو ازش
گرفتم.....خواستم پیاده بشم که گفت....
ته مو : گوشیه قبلیتو چیکار کردی....
ا/ت : سیمکارتشو درآوردمو انداختمش دور چون ممکن بود هکش کنن....
ته مو : خوبه کاری نداری....
ا/ت : نه...گفت..پارت بعدی رو الان آپ میکنم
۷۱.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.