پارت اول = رمان بادیگارد
امروز به عنوان آرمی قرار بود برم به کنسرت بی‌تی‌اس و اعضا رو از نزدیک ببینم
خیلی هیجان داشتم و ی استایل برای خودم اماده کردم
شلوار کارگو ی سفید ، تیشرت مشکی گردن آویز سبز که زیر تیشرت گذاشتمش و کتونی مشکی
ماسک و کلاه سیاه ام رو گذاشتم و آرمی بمب رو برداشتم
توی آینه خودم رو چک کردم ، استایلی زدم که با چشم های آبیم کاملا در تضاد بود
سوار ماشین ام شدم که سریع به محل اجرا برسم
گازش رو گرفتم و بعد ی مدت به محل برگذاریه کنسرت رسیدم
وقتی از ماشین پیاده شدم چند نفر رو دیدم که دارن با چماق چاقو و اسلحه دارن از ی ون درب و داغون پیاده میشن
به روی خودم نیاوردم و گفتم به من چه
رفتم داخل و ردیف اول بلیت گرفتم
وقتی اعضا شروع به اجرا کردن ، میدیدمشون که با ذوق و شوق زیاد میرقصن و ذوق اونها به من هم سرایت کرده بود !
بعد از مدتی نور قرمز کوچکی دیدم که روی سینه ی تهیونگ بود و وقتی دقت کردم دیدم از ی برج که به محل برگزاری کنسرت نزدیکه داره میاد و برای یک......
تفنگه!!!
سریع تهیونگ رو بلند صدا زدم و اونقدر صدام بلند بود که تهیونگ سریع برگشت و تیر همون لحظه شلیک شد و خدا رو شکر خطا رفت
ده پونزده نفر بهشون با چاقو حمله کردن
من بریدم روی استیج و دست خالی با همشون جنگیدم و متاسفانه ی چاقو فرو رفت توی بدنم
داد زدم و به اعضا گفتم
_ فرار کنیددددد
با داد من اعضا به خودشون اومدن و سریع از در خروج رفتن بیرون
وقتی کارم با اون ده نفر تموم شد سریع دوییدم بیرون که ببینم حال اعضا چطوره
و دیدم همشون با رنگ های پریده وایسادن جلوی در
ماسکم رو کشیدم پایین لبخندی بهشون زدم که بدونن حالم خوبه و بعد چند نفر رو دیدم که داشتن سمتمون میدوییدن
وای شت آرمی ها ، هرچی نگاه کردم استف ندیدم دور و برم ، بادیگاردی هم نبود
پس به اجبار خودم ازشون محافظت کردم و سریع از جمعیت ردشون کردم و رسوندمشون به ماشین و سوارشون کردم
خودم نشستم پشت فرمون و گازش رو گرفتم
جین جلو پیشم نشسته بود و وحشت زده به جای چاقو روی بدنم که داشت همینجوری ازش خون میرفت نگاه میکرد .
برای اینکه ترسش کم بشه گفتم: ورلد واید هندسام ما ترسیده ؟
_ ن...ن...نه
+پس میتونی اون پارچه ی توی داشبورد رو روی زخمم فشار بدی ؟
_ چ...چ..چی؟
+اگه نمیخای مهم نیست ولی خیلی داره ازم خون میره
_ م....م...من نمی....تونم
+ باشه مشکلی نیست
این حرف دروغ محض بود
واقعا داشتم از شدت خونریزی بی هوش میشدم
ازشون آدرس کمپانی رو پرسیدم
ولی گفتن
_اگه ما رو ببری کمپانی ممکنه اتفاق های بدتری برامون بی افته
+ چرا ؟
_ چون اون کسایی که بهمون حمله کردن همون استف ها بودن ، اونا رو خریده بودن و ممکنه اشخاص داخل کمپانی رو هم خریده باشن
+ پس ببرمتون خونه ی خودم ؟
_ اگه میتونی
+ باعث افتخاره
و راه رو به سمت خونه ی خودم پیش گرفتم
خیلی هیجان داشتم و ی استایل برای خودم اماده کردم
شلوار کارگو ی سفید ، تیشرت مشکی گردن آویز سبز که زیر تیشرت گذاشتمش و کتونی مشکی
ماسک و کلاه سیاه ام رو گذاشتم و آرمی بمب رو برداشتم
توی آینه خودم رو چک کردم ، استایلی زدم که با چشم های آبیم کاملا در تضاد بود
سوار ماشین ام شدم که سریع به محل اجرا برسم
گازش رو گرفتم و بعد ی مدت به محل برگذاریه کنسرت رسیدم
وقتی از ماشین پیاده شدم چند نفر رو دیدم که دارن با چماق چاقو و اسلحه دارن از ی ون درب و داغون پیاده میشن
به روی خودم نیاوردم و گفتم به من چه
رفتم داخل و ردیف اول بلیت گرفتم
وقتی اعضا شروع به اجرا کردن ، میدیدمشون که با ذوق و شوق زیاد میرقصن و ذوق اونها به من هم سرایت کرده بود !
بعد از مدتی نور قرمز کوچکی دیدم که روی سینه ی تهیونگ بود و وقتی دقت کردم دیدم از ی برج که به محل برگزاری کنسرت نزدیکه داره میاد و برای یک......
تفنگه!!!
سریع تهیونگ رو بلند صدا زدم و اونقدر صدام بلند بود که تهیونگ سریع برگشت و تیر همون لحظه شلیک شد و خدا رو شکر خطا رفت
ده پونزده نفر بهشون با چاقو حمله کردن
من بریدم روی استیج و دست خالی با همشون جنگیدم و متاسفانه ی چاقو فرو رفت توی بدنم
داد زدم و به اعضا گفتم
_ فرار کنیددددد
با داد من اعضا به خودشون اومدن و سریع از در خروج رفتن بیرون
وقتی کارم با اون ده نفر تموم شد سریع دوییدم بیرون که ببینم حال اعضا چطوره
و دیدم همشون با رنگ های پریده وایسادن جلوی در
ماسکم رو کشیدم پایین لبخندی بهشون زدم که بدونن حالم خوبه و بعد چند نفر رو دیدم که داشتن سمتمون میدوییدن
وای شت آرمی ها ، هرچی نگاه کردم استف ندیدم دور و برم ، بادیگاردی هم نبود
پس به اجبار خودم ازشون محافظت کردم و سریع از جمعیت ردشون کردم و رسوندمشون به ماشین و سوارشون کردم
خودم نشستم پشت فرمون و گازش رو گرفتم
جین جلو پیشم نشسته بود و وحشت زده به جای چاقو روی بدنم که داشت همینجوری ازش خون میرفت نگاه میکرد .
برای اینکه ترسش کم بشه گفتم: ورلد واید هندسام ما ترسیده ؟
_ ن...ن...نه
+پس میتونی اون پارچه ی توی داشبورد رو روی زخمم فشار بدی ؟
_ چ...چ..چی؟
+اگه نمیخای مهم نیست ولی خیلی داره ازم خون میره
_ م....م...من نمی....تونم
+ باشه مشکلی نیست
این حرف دروغ محض بود
واقعا داشتم از شدت خونریزی بی هوش میشدم
ازشون آدرس کمپانی رو پرسیدم
ولی گفتن
_اگه ما رو ببری کمپانی ممکنه اتفاق های بدتری برامون بی افته
+ چرا ؟
_ چون اون کسایی که بهمون حمله کردن همون استف ها بودن ، اونا رو خریده بودن و ممکنه اشخاص داخل کمپانی رو هم خریده باشن
+ پس ببرمتون خونه ی خودم ؟
_ اگه میتونی
+ باعث افتخاره
و راه رو به سمت خونه ی خودم پیش گرفتم
۱۶۹
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.