خشم من...
پارت:24
با برخورد انگشت جونگکوک روی لبهاش
حرفش قطع شد
+ میدونم ات
+ همه چیز رو میدونم
+ نیازی ب توضیح نیست بزار من بهت بگم
اگ فکر میکنی با انتقام گرفتن از اونا من رو از دست میدی
+ اشتباه فکر میکنی من هم خیلی وقته میخام از اونا انتقام بگیرم
ات با دقت داشت به جونگکوک گوش میداد
+اونا پدر و مادر واقعی من نیستن
ات داشت چی میشنید!؟
+همون اتفاقی ک سال ها پیش برای ت افتاد برای من هم افتاده
+پدر و مادر من رو کشتن و پولاشون رو بالا کشیدن و حتی فامیلمون هم دزدیدن
+فامیل اونا حتی جئون هم نیست
+منو ب فرزندی گرفتن چون خودشون نمیتونستم بچه دار بشن
+همونطور ک قبلا بهت گفتم برای این کار من جلوت نیستم ات پشتتم منم میخام اونا نابود شن
+اونا زندگی منو نابود کردن پدر و مادرم رو از من گرفتن همه چیزم روگرفتن
ات به جونگکوک خیره شده بود
پس اونم مثل خودش بود ات رو میفهمید!
جونگکوک رو توی اغوشش کشید و گفت:
-ببخشید اگ مثل اونا باهات رفتار کردم من نمیخاستم
جونگکوک موهای ات رو نوازش کرد و گفت:
+هیششش اروم باش تو نمیدونستی بیا الان با هم زندگی کنیم ات
+بیا الان عاشق هم باشیم
یک هفته بعد:
ات تفنگ رو روی سر همونمردی ک زندگیش رو نابود کرده بود گرفته بود
مرد گفت:
∆فک کردی اگ منو بکشی پسرم بیخیالت میشه؟
جونگکوک اومد و پشت سر ات وایساد
+ با منی؟
∆پسرم
+ب من نگو پسرم من پسر ت نیستم[با داد
-حرف اخرت
مرد نیشخندی زد و گفت:
∆جون پدر و مادر جفتتون رو گرفت هیچوقت صورتاشون موقع ای ک داشتن بهم التماس میکردن کاری ب شما نداشته باشم یادم...
حرفش با گلوله ک به مغزش شکیک شد قطع شد
ات بود ک ب سرش شکیک کرده بود
تفنگش رو روی زمین انداخت و برگشت سمت جونگکوک
و همدیگه رو توی اغوش گرفتن
-بلاخره تمام شد
تهیونگ ب جمعشون اضافه شد و گفت:
×بلاخره تمام شد
ات از اغوش جونگکوک بیرون اومد و به سمت تهیونگ رفت همدیگه رو بغل کردن و تهیونگ در گوش ات گفت:
×بهت افتخار میکنم
از زبان ادمین جذابتون بشنوید:
بعد از اینکه انتقامشون رو گرفتن و تونستن ی نفس راحت بکشن
جونگکوک یک ماه بعدش از ات خاستگاری کرد
و با هم ازدواج کردن
تهیونگ هم بلاخره عاشق شد و بعد کلی فشار های جونگکوک و ات تونست بهش اعتراف کنه و با هم وارد رابطه شدن
و ما میتونیم این رو از این داستان بفهمیم ک مهم نیست نفرت چقدر بزرگه اگر عشق باشه هیچ نفرتی نمیتونه پیروز شه
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
دوستتون دارم.
[پایان]
با برخورد انگشت جونگکوک روی لبهاش
حرفش قطع شد
+ میدونم ات
+ همه چیز رو میدونم
+ نیازی ب توضیح نیست بزار من بهت بگم
اگ فکر میکنی با انتقام گرفتن از اونا من رو از دست میدی
+ اشتباه فکر میکنی من هم خیلی وقته میخام از اونا انتقام بگیرم
ات با دقت داشت به جونگکوک گوش میداد
+اونا پدر و مادر واقعی من نیستن
ات داشت چی میشنید!؟
+همون اتفاقی ک سال ها پیش برای ت افتاد برای من هم افتاده
+پدر و مادر من رو کشتن و پولاشون رو بالا کشیدن و حتی فامیلمون هم دزدیدن
+فامیل اونا حتی جئون هم نیست
+منو ب فرزندی گرفتن چون خودشون نمیتونستم بچه دار بشن
+همونطور ک قبلا بهت گفتم برای این کار من جلوت نیستم ات پشتتم منم میخام اونا نابود شن
+اونا زندگی منو نابود کردن پدر و مادرم رو از من گرفتن همه چیزم روگرفتن
ات به جونگکوک خیره شده بود
پس اونم مثل خودش بود ات رو میفهمید!
جونگکوک رو توی اغوشش کشید و گفت:
-ببخشید اگ مثل اونا باهات رفتار کردم من نمیخاستم
جونگکوک موهای ات رو نوازش کرد و گفت:
+هیششش اروم باش تو نمیدونستی بیا الان با هم زندگی کنیم ات
+بیا الان عاشق هم باشیم
یک هفته بعد:
ات تفنگ رو روی سر همونمردی ک زندگیش رو نابود کرده بود گرفته بود
مرد گفت:
∆فک کردی اگ منو بکشی پسرم بیخیالت میشه؟
جونگکوک اومد و پشت سر ات وایساد
+ با منی؟
∆پسرم
+ب من نگو پسرم من پسر ت نیستم[با داد
-حرف اخرت
مرد نیشخندی زد و گفت:
∆جون پدر و مادر جفتتون رو گرفت هیچوقت صورتاشون موقع ای ک داشتن بهم التماس میکردن کاری ب شما نداشته باشم یادم...
حرفش با گلوله ک به مغزش شکیک شد قطع شد
ات بود ک ب سرش شکیک کرده بود
تفنگش رو روی زمین انداخت و برگشت سمت جونگکوک
و همدیگه رو توی اغوش گرفتن
-بلاخره تمام شد
تهیونگ ب جمعشون اضافه شد و گفت:
×بلاخره تمام شد
ات از اغوش جونگکوک بیرون اومد و به سمت تهیونگ رفت همدیگه رو بغل کردن و تهیونگ در گوش ات گفت:
×بهت افتخار میکنم
از زبان ادمین جذابتون بشنوید:
بعد از اینکه انتقامشون رو گرفتن و تونستن ی نفس راحت بکشن
جونگکوک یک ماه بعدش از ات خاستگاری کرد
و با هم ازدواج کردن
تهیونگ هم بلاخره عاشق شد و بعد کلی فشار های جونگکوک و ات تونست بهش اعتراف کنه و با هم وارد رابطه شدن
و ما میتونیم این رو از این داستان بفهمیم ک مهم نیست نفرت چقدر بزرگه اگر عشق باشه هیچ نفرتی نمیتونه پیروز شه
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
دوستتون دارم.
[پایان]
۳۴.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.