رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part13
کوک:اگه بگم اره ولم میکنی؟؟
ات:چیییییی؟؟اره؟
کوک:میخوای دوباره تکرار کنم؟؟
ات:تو..تو خون دایون رو خوردی؟؟؟؟
کوک:اره.اره چند بار باید بگم؟؟کری چیزی هستی؟؟
ات:اما این غیر ممکنه..!
کوک:هوففف تو چرا نمیفهمی هان؟؟خون اشام ها خون میخورن... بفهمممم!
دینگ دینگ دینگ😂(چیه؟؟صدای زنگ دیگه..!)😂
کوک:برو بشین سر جات الان بقیه میان شک میکنن مخصوصا اون دوستت..دایون
چیزی نگفتم و رفتم سرجام نشستم
بچه ها اومدن،اقای پارک اومد..
ولی من همش داشتم به حرف های کوک فکر میکردم که چجوری ممکنه اون یک خون اشام باشه؟؟یا چرا من هیپنوتیزم نشدم؟؟یا اصلا چجوری خون دایون رو خورده...!
دیگه زنگ خورده بود و باید میرفتم خونع...
ات:خدافظ دایونننن🙃
دایون:خدافظظظظ ات😄
"خونه"
ات:سلام مامانننن سلام باباااا
رفتم بالا توی اتاقم که یکی به پیام داد نگاه کردم دایون
"یادت نره فردا بیایییییییی"
"باشهههه میامممممم"
گوشیم رو گذاشتم روی میز ...خوابم میومد برای همین هم خوابیدم
#part13
کوک:اگه بگم اره ولم میکنی؟؟
ات:چیییییی؟؟اره؟
کوک:میخوای دوباره تکرار کنم؟؟
ات:تو..تو خون دایون رو خوردی؟؟؟؟
کوک:اره.اره چند بار باید بگم؟؟کری چیزی هستی؟؟
ات:اما این غیر ممکنه..!
کوک:هوففف تو چرا نمیفهمی هان؟؟خون اشام ها خون میخورن... بفهمممم!
دینگ دینگ دینگ😂(چیه؟؟صدای زنگ دیگه..!)😂
کوک:برو بشین سر جات الان بقیه میان شک میکنن مخصوصا اون دوستت..دایون
چیزی نگفتم و رفتم سرجام نشستم
بچه ها اومدن،اقای پارک اومد..
ولی من همش داشتم به حرف های کوک فکر میکردم که چجوری ممکنه اون یک خون اشام باشه؟؟یا چرا من هیپنوتیزم نشدم؟؟یا اصلا چجوری خون دایون رو خورده...!
دیگه زنگ خورده بود و باید میرفتم خونع...
ات:خدافظ دایونننن🙃
دایون:خدافظظظظ ات😄
"خونه"
ات:سلام مامانننن سلام باباااا
رفتم بالا توی اتاقم که یکی به پیام داد نگاه کردم دایون
"یادت نره فردا بیایییییییی"
"باشهههه میامممممم"
گوشیم رو گذاشتم روی میز ...خوابم میومد برای همین هم خوابیدم
۵.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.