فیک زندگی جدید پارت۶
فیک زندگی جدید پارت۶
هانا: میگم بریم خونه الاناست که مهمونا بیان
هان: هوم اره بریم
هانا: بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم و وقتی که رسیدیم لینو گفت که مهمونا دارن میان و سریع رفتم تو اتاقم
ویو هان
مهمونا داشتن میومدن همه اماده بودن جز من و هانا باهم رفتیم بالا تو اتاقامون قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم رفتم تو اتاق هیورین و جعبه گردنبد رو گذاشتمش رو تختش و بهش گفتم وقتی لباسش رو پوشید بازش کنه و رفتم تو اتاقم و یه کت و شلوار مشکی پیدا کردم و پوشیدمش و رفتم پایین و که مهمونا اومده بودن حتی اون جینا که بغلشم دوست پسرش بود و وقتی بهم نگاه کرد یه لبخند زدم و رفتم جلو
جینا: خیلی وفته همو ندیدیم
هان: اره یه دوسالی میشه
جینا: این دوست پسرمه جه هون
جه هون: خوشبختم
هان: منم هان جیسونگ هستم خوشبختم
جینا: از بابات شنیدم دوست دختر داری
هان: اره فقط تو نیستی که دوست پسر پیدا کردی
جینا: خب حالا کجاست
هان: الان میا......
هانا: هانی
ویو هان
داشتم حرف میزدم که صدایی اومد که اسم منو صدا زد و برگشتم دیدم هانا که با یه لباس خیلی خوشگل پوشیده بود نمیدونم چرا باز قلبم شروع کرد به تند زدن و دیدم گردنبند رو انداخته بود به گردنش و اروم اومد پیشم و دستش رو دور دستم حلقه کرد
ویو هانا
خواستم لباسم رو عوض کنم که هان اومد و یه جعبه رو گذاشت رو تختم و گفت وقتی لباست رو پوشیدی بازش کنم و توی کمد رو گشتم و یه لباس خیلی خوشگل پیدا کردم(اسلاید دوم) و پوشیدمش وقتی پوشیدمش جعبه رو گرفتم تو دستم و بازش کردم و دیدم همون گردنبندیه که توی جواهر فروشی بود خیلی خوشحال شدم و انداختم گردنم و رفتم پایین و دیدم هان داره با یه دختره حرف میزنه و فهمیدم جینا و جوری صداش کردم که قشنگ فکر کنن من دوست دخترشم و اروم رفتم پایین و دستم رو دور دست هان حلقه کردم
هانا: تو جینایی درسته
جینا: اره و شما
هانا: من هانا دوست دختر هانم
جه هون: ه...... هانا
ذهن هانا: وایی نه این اینجا چیکار میکنه
هانا: من شمارو میشناسم؟
جه هون: منم جه هون
هانا: ببخشید ولی اسمت برام اصلا اشنا نیست
جه هون: ببخشید شاید با یکی اشتباتون گرفتم ولی خیلی شبیه اون دختر هستید
هانا: اها که اینطور ما با اجازتون یک دقیقه میریم بالا عشقم بریم
هان: بریم
هانا: بریم
خیلی اروم باهم رفتیم بالا و بقیه راه رو تا دم در اتاقم دوییدم و رفتیم تو اتاقم و در رو بستم
هان: چیشده؟
هانا: بدبخت شدیم
هان: چرا
هانا: اون پسره دوست پسر دوست دختر قبلیته؟
هان: اره چطور
هانا: این خیلی مسخرست
هان: چرا درست حرف بزن ببینم چیشده
هانا: ببین الان اکس تو با اکس من قرار میزاره
هان: بلههههه اون پسره اکس توعه
هانا: بله متاسفانه نزدیک بود گند بزنه به نقشمون ولی جمعش کردم
هان: خوبه افرین حالا بیا بریم
هانا: میگم بریم خونه الاناست که مهمونا بیان
هان: هوم اره بریم
هانا: بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم و وقتی که رسیدیم لینو گفت که مهمونا دارن میان و سریع رفتم تو اتاقم
ویو هان
مهمونا داشتن میومدن همه اماده بودن جز من و هانا باهم رفتیم بالا تو اتاقامون قبل از اینکه لباسام رو عوض کنم رفتم تو اتاق هیورین و جعبه گردنبد رو گذاشتمش رو تختش و بهش گفتم وقتی لباسش رو پوشید بازش کنه و رفتم تو اتاقم و یه کت و شلوار مشکی پیدا کردم و پوشیدمش و رفتم پایین و که مهمونا اومده بودن حتی اون جینا که بغلشم دوست پسرش بود و وقتی بهم نگاه کرد یه لبخند زدم و رفتم جلو
جینا: خیلی وفته همو ندیدیم
هان: اره یه دوسالی میشه
جینا: این دوست پسرمه جه هون
جه هون: خوشبختم
هان: منم هان جیسونگ هستم خوشبختم
جینا: از بابات شنیدم دوست دختر داری
هان: اره فقط تو نیستی که دوست پسر پیدا کردی
جینا: خب حالا کجاست
هان: الان میا......
هانا: هانی
ویو هان
داشتم حرف میزدم که صدایی اومد که اسم منو صدا زد و برگشتم دیدم هانا که با یه لباس خیلی خوشگل پوشیده بود نمیدونم چرا باز قلبم شروع کرد به تند زدن و دیدم گردنبند رو انداخته بود به گردنش و اروم اومد پیشم و دستش رو دور دستم حلقه کرد
ویو هانا
خواستم لباسم رو عوض کنم که هان اومد و یه جعبه رو گذاشت رو تختم و گفت وقتی لباست رو پوشیدی بازش کنم و توی کمد رو گشتم و یه لباس خیلی خوشگل پیدا کردم(اسلاید دوم) و پوشیدمش وقتی پوشیدمش جعبه رو گرفتم تو دستم و بازش کردم و دیدم همون گردنبندیه که توی جواهر فروشی بود خیلی خوشحال شدم و انداختم گردنم و رفتم پایین و دیدم هان داره با یه دختره حرف میزنه و فهمیدم جینا و جوری صداش کردم که قشنگ فکر کنن من دوست دخترشم و اروم رفتم پایین و دستم رو دور دست هان حلقه کردم
هانا: تو جینایی درسته
جینا: اره و شما
هانا: من هانا دوست دختر هانم
جه هون: ه...... هانا
ذهن هانا: وایی نه این اینجا چیکار میکنه
هانا: من شمارو میشناسم؟
جه هون: منم جه هون
هانا: ببخشید ولی اسمت برام اصلا اشنا نیست
جه هون: ببخشید شاید با یکی اشتباتون گرفتم ولی خیلی شبیه اون دختر هستید
هانا: اها که اینطور ما با اجازتون یک دقیقه میریم بالا عشقم بریم
هان: بریم
هانا: بریم
خیلی اروم باهم رفتیم بالا و بقیه راه رو تا دم در اتاقم دوییدم و رفتیم تو اتاقم و در رو بستم
هان: چیشده؟
هانا: بدبخت شدیم
هان: چرا
هانا: اون پسره دوست پسر دوست دختر قبلیته؟
هان: اره چطور
هانا: این خیلی مسخرست
هان: چرا درست حرف بزن ببینم چیشده
هانا: ببین الان اکس تو با اکس من قرار میزاره
هان: بلههههه اون پسره اکس توعه
هانا: بله متاسفانه نزدیک بود گند بزنه به نقشمون ولی جمعش کردم
هان: خوبه افرین حالا بیا بریم
۱۰.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.