وقتی عاشق مدیرت میشی *پارت ۱۵*
یه دختر با یه لباسی که خیلی جلفه داره صداش میکنه
کوک:سلام خانمه....
سوریا:سلام آقای جونگ کوک.. عا اسم من سوریا هست کیم سوریا
کوک:خیلی ممنون خانم کیم
سوریا:لطفا من با اسم صدا کن
کوک:بریم داخل... لطفا (خیلی کم عصبانی)
سوریا:چ.. چشم
کوک وارد خونه باغ شد و دید که مامانش و مامان بابای سوریا هم اونجان... رفت سلام علیک کرده نشست و ۲ ساعت منتظر موند تا حرفای مامانش با خانواده سوریا تموم شه.. اصلا به اون حرفا
توجه نمیکرد تا اینکه مامان کوک گفت
مامان کوک:خب... پسرم پاشبد برین باهم بیرون حرف بزنید
کوک:چشم مامان(سرد)
کوک و سوریا رفت بیرون و کوک یهو گفت
کوک:ببین خانم کیم.... من در واقع عاشق یه دختر دیگه هستم و...
سوریا سریع حرف کوک رو قطع کرد و گفت
سوریا:ببین جونگ کوک در واقع من برای تو بهتر از اون دخترم... مامانت گفته چه دختریه
نترس یه کاری میکنم عاشق شی
کوک:چه جوری مثلا من خودم وقتی عاشقت نیستم چجوری... اصلا تو مگه اون دخترو دیدی.. از تو هزار تا بالا تره(عصبانی) بریم تو
سوریا:هه تو عاشقم میشی جوری که اون دخترو دیگه نمیبینی(مغرورانه)
کوک:میگم گمشو تو(با داد)
مامان کوک و خانواده سوریا ویو
دیدیم که داشتن باهم حرف میزدن اما نمیدونم چی میگفتن (امید وارم که کوک چیز بدی نگه) سریع اومدن تو..
کوک:ما حرفامونو زدیم
سوریا:بله حرفامونو زدیم و من عاشق کوک هستم...
و سوریا چسبید به کوک
کوک تا شنید که سوریا بهش گفت کوک سریع گفت
کوک:اسم من جونگ کوکه
سوریا:با.. باش
مامان کوک:خب پسرم قشنگم پس عروسی رو میندازیم تا ۲ هفته دیگه
کوک:....
سوریا:خیلی خوشحالم(با ذوق)
کوک خداحافی کرد و سوار ماشین شد و بادیگارد بردتش خونه...
وقتی وارد شد خدمتکار بهش گفت که....خدمتکار:آقای جعون.... متاسفانه خانم جعون حالش بد شد و دکتر اومد و اینجاست
کوک:حالا کجاست(ترسیده)
خدمتکار:توی اتاق شما
کوک سریع رفت اتاق خودش و یون جی رو دید که سرم بهش وصله پاش هم که کچ بستن
کوک:یعنی چیییی... خدایا
کوک دستشو از کلافگی روی سرش کشید
و سریع رفت سمت یون جی که یون جی به هوش اومد.... و به کوک با بغض نگاه کرد
کوک:عشقم خوبی....
یون جی:آره خوبم....میشه این سرم رو از دستم بیرون بیاری
کوک:باشه
کوک سوزن رو از دست یون جی کشید بیرون و روش پد الکلی گذاشت....
کوک به خدمتکار گفت که به یون جی برسه و
خود کوک رفت بیرون تا حالش بهتر شه
خدمتکار رفت سوپ درست کرد و میوه کند
تا برای یون جی ببره... خدمتکار درو زد و
وارد شد
خدمتکار:بفرمایید خانم جعون
یون جی:ممنونم ولی خیلی زیاده که همشو بخورم
خدمتکار:خانم جعون لطفا همرو بخورین تا حالتون بهتر شه (جدی)... شرمنده که عصبانی شدم... آخه میخوام که حالتون خوب
شه
یون جی:عا... خیلی ممنونم... و لطفی داری
که میخوای حالم خوب شه ... راستی منو به اسم صدا کن.. باشه
خدمتکار :چ.. چشم یون جی
یون جی:ممنون.. اسم خودت چیه
خدمتکار:اسم... اسم من.... خب اسم من مین
سومی هست
یون جی:اها... فعلا میخوام استراحت کنم
مین سومی(خدمتکار):چشم من میرم بیرون ...
یون جی:ممنون سومی
و سومی (خدمتکار) رفت بیرون
یون جی بعد از اینکه سوپ و میوه هارو خورد ... به بورام زنگ زد
یون جی:سلام بورام
بورام:سلام(سرد)
یون جی:چطوری خوبی... چرا سردی؟(ناراحت)
بورام:چون بخاطر اون جونگ کوک دیگه با من حرف نمیزنی (عصبانی)
یون جی:بزار برات تعریف کنم(و کلا یون جی برای بورام تعریف کرد)
بورام:وایییی(شکه شدن) امیدوارم حالت خوب شه... الان بهتری
یون جی:آره بهترم .... خیلی خستم(خمیازه)
بورام:پس من میرم باییی هانی
یون جی:باییی کویین
و یون جی گرفت خوابید
سوریا ویو
من با مامان کوک حرف زدم و اون بهم آدرس عمارت کوک رو بهم داد تا بعد عروسی اونجا بمونم منم فضولیم گل کرد و بعد از اینکه از عمارت مامان کوک اومدم بیرون رفتم عمارت کوک.... همراه بادیگارد پیاده شدم و خدمتکار درو باز کرد...
سوریا:سلام... من همسر آقای جعون هستم
مین سومی(خدمتکار):ببخشید ولی...
سوریا:برو کنار.. اییش
سومی(خدمتکار):آیییی دستم ... چشم
سوریا رفت تو و عمارت کوک رو دید...
دنبال کوک بود که از خدمتکار پرسید
سوریا:اتاق آقای جعون کجاست
خدمتکار:ببخشید ولی نمیتونم اینو بگم(جدی)
سوریا:بهم بگو وگرنه...
خدمتکار:چ.. چشم(ناراحت)
کوک ویو
وقتی رسیدم خونه یه خدمتکار اومد درو باز کرد...
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم سوریا...
کپی ممنوع
شرط ۱۵ لایک و ۹ کامنت
کوک:سلام خانمه....
سوریا:سلام آقای جونگ کوک.. عا اسم من سوریا هست کیم سوریا
کوک:خیلی ممنون خانم کیم
سوریا:لطفا من با اسم صدا کن
کوک:بریم داخل... لطفا (خیلی کم عصبانی)
سوریا:چ.. چشم
کوک وارد خونه باغ شد و دید که مامانش و مامان بابای سوریا هم اونجان... رفت سلام علیک کرده نشست و ۲ ساعت منتظر موند تا حرفای مامانش با خانواده سوریا تموم شه.. اصلا به اون حرفا
توجه نمیکرد تا اینکه مامان کوک گفت
مامان کوک:خب... پسرم پاشبد برین باهم بیرون حرف بزنید
کوک:چشم مامان(سرد)
کوک و سوریا رفت بیرون و کوک یهو گفت
کوک:ببین خانم کیم.... من در واقع عاشق یه دختر دیگه هستم و...
سوریا سریع حرف کوک رو قطع کرد و گفت
سوریا:ببین جونگ کوک در واقع من برای تو بهتر از اون دخترم... مامانت گفته چه دختریه
نترس یه کاری میکنم عاشق شی
کوک:چه جوری مثلا من خودم وقتی عاشقت نیستم چجوری... اصلا تو مگه اون دخترو دیدی.. از تو هزار تا بالا تره(عصبانی) بریم تو
سوریا:هه تو عاشقم میشی جوری که اون دخترو دیگه نمیبینی(مغرورانه)
کوک:میگم گمشو تو(با داد)
مامان کوک و خانواده سوریا ویو
دیدیم که داشتن باهم حرف میزدن اما نمیدونم چی میگفتن (امید وارم که کوک چیز بدی نگه) سریع اومدن تو..
کوک:ما حرفامونو زدیم
سوریا:بله حرفامونو زدیم و من عاشق کوک هستم...
و سوریا چسبید به کوک
کوک تا شنید که سوریا بهش گفت کوک سریع گفت
کوک:اسم من جونگ کوکه
سوریا:با.. باش
مامان کوک:خب پسرم قشنگم پس عروسی رو میندازیم تا ۲ هفته دیگه
کوک:....
سوریا:خیلی خوشحالم(با ذوق)
کوک خداحافی کرد و سوار ماشین شد و بادیگارد بردتش خونه...
وقتی وارد شد خدمتکار بهش گفت که....خدمتکار:آقای جعون.... متاسفانه خانم جعون حالش بد شد و دکتر اومد و اینجاست
کوک:حالا کجاست(ترسیده)
خدمتکار:توی اتاق شما
کوک سریع رفت اتاق خودش و یون جی رو دید که سرم بهش وصله پاش هم که کچ بستن
کوک:یعنی چیییی... خدایا
کوک دستشو از کلافگی روی سرش کشید
و سریع رفت سمت یون جی که یون جی به هوش اومد.... و به کوک با بغض نگاه کرد
کوک:عشقم خوبی....
یون جی:آره خوبم....میشه این سرم رو از دستم بیرون بیاری
کوک:باشه
کوک سوزن رو از دست یون جی کشید بیرون و روش پد الکلی گذاشت....
کوک به خدمتکار گفت که به یون جی برسه و
خود کوک رفت بیرون تا حالش بهتر شه
خدمتکار رفت سوپ درست کرد و میوه کند
تا برای یون جی ببره... خدمتکار درو زد و
وارد شد
خدمتکار:بفرمایید خانم جعون
یون جی:ممنونم ولی خیلی زیاده که همشو بخورم
خدمتکار:خانم جعون لطفا همرو بخورین تا حالتون بهتر شه (جدی)... شرمنده که عصبانی شدم... آخه میخوام که حالتون خوب
شه
یون جی:عا... خیلی ممنونم... و لطفی داری
که میخوای حالم خوب شه ... راستی منو به اسم صدا کن.. باشه
خدمتکار :چ.. چشم یون جی
یون جی:ممنون.. اسم خودت چیه
خدمتکار:اسم... اسم من.... خب اسم من مین
سومی هست
یون جی:اها... فعلا میخوام استراحت کنم
مین سومی(خدمتکار):چشم من میرم بیرون ...
یون جی:ممنون سومی
و سومی (خدمتکار) رفت بیرون
یون جی بعد از اینکه سوپ و میوه هارو خورد ... به بورام زنگ زد
یون جی:سلام بورام
بورام:سلام(سرد)
یون جی:چطوری خوبی... چرا سردی؟(ناراحت)
بورام:چون بخاطر اون جونگ کوک دیگه با من حرف نمیزنی (عصبانی)
یون جی:بزار برات تعریف کنم(و کلا یون جی برای بورام تعریف کرد)
بورام:وایییی(شکه شدن) امیدوارم حالت خوب شه... الان بهتری
یون جی:آره بهترم .... خیلی خستم(خمیازه)
بورام:پس من میرم باییی هانی
یون جی:باییی کویین
و یون جی گرفت خوابید
سوریا ویو
من با مامان کوک حرف زدم و اون بهم آدرس عمارت کوک رو بهم داد تا بعد عروسی اونجا بمونم منم فضولیم گل کرد و بعد از اینکه از عمارت مامان کوک اومدم بیرون رفتم عمارت کوک.... همراه بادیگارد پیاده شدم و خدمتکار درو باز کرد...
سوریا:سلام... من همسر آقای جعون هستم
مین سومی(خدمتکار):ببخشید ولی...
سوریا:برو کنار.. اییش
سومی(خدمتکار):آیییی دستم ... چشم
سوریا رفت تو و عمارت کوک رو دید...
دنبال کوک بود که از خدمتکار پرسید
سوریا:اتاق آقای جعون کجاست
خدمتکار:ببخشید ولی نمیتونم اینو بگم(جدی)
سوریا:بهم بگو وگرنه...
خدمتکار:چ.. چشم(ناراحت)
کوک ویو
وقتی رسیدم خونه یه خدمتکار اومد درو باز کرد...
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم سوریا...
کپی ممنوع
شرط ۱۵ لایک و ۹ کامنت
۱۸.۲k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.