جرعت و حقیقت ... part 7
گوشی کوک زنگ خورد
ویو کوک
نگاه کردم دیدم لیا بود توجهی نکردم و بار دیگه هم زنگ زد بازم توجه نکردم خواستم برم به ادامه کارم برسم که بازم برا بار چهارم گوشیم زنگ خورد کلافه رفتم سراغش می خواستم سر فحشو بکشم بش نگاه اسم نکردم همین جوری جواب دادم
کوک : زهر مارررر اگه یه بار دیگه زنگ بزنی من میدونم با تو و اون ننه ی کون گشادت اشغالللل به نفعته کار مهم داشته باشی * یکم بلند
بابای کوک : سلام که ننه ی من کون گشاده ها چه پسر بی تربیتی تربیت کردم کجای کارم اشتباه بوده را نمی دونم
کوک : عه سلام بابا شما بودید نمی دونستم شمایید یه اهمی اوهومی
بابای کوک : نه من عمتم ،اومدیم یکی دیگه به جای من بود همین جوری می خواستی جواب بدی ؟
کوک: ببخشید اخه ...
بابای کوک : آخه چی ؟
کوک : یه مزاحم تلفنی همش هی زنگ میزنه مزاحم کارم میشه
بابای کوک : کدوم کار ؟
کوک : اهم کار دیگه
بابای کوک : خب چه کاری ؟
کوک : همین درس و مشقو اینا ، کاری داشتید زنگ زدید ؟
بابای کوک : می خوام باهات یکم حرف بزنم
کوک : الان ؟
بابای کوک : الان که نه باید بخوابی فردا یا پس فردا نمی دونم هر وقت وقت داشتی بیا
کوک : باشه چشم
بابای کوک : پسرم مشقاتم زود بنویس ساعت ۱ وقت مشق نوشتن نیستا اون مزاحمه هم کاریش نداشته باش خودم بفهمم کیه من می دونمو اون
کوک : عام باشه چشم مشقامم زود مینویسم * یه نگا به یونا میندازه و پوزخند میزنه
بابام که قطع کرد می خواستم برم ادامه کارمو انجام بدم که یهو ...
وقتی شرطا رسید بعدیو میزارم
لایک : ۱۴
ویو کوک
نگاه کردم دیدم لیا بود توجهی نکردم و بار دیگه هم زنگ زد بازم توجه نکردم خواستم برم به ادامه کارم برسم که بازم برا بار چهارم گوشیم زنگ خورد کلافه رفتم سراغش می خواستم سر فحشو بکشم بش نگاه اسم نکردم همین جوری جواب دادم
کوک : زهر مارررر اگه یه بار دیگه زنگ بزنی من میدونم با تو و اون ننه ی کون گشادت اشغالللل به نفعته کار مهم داشته باشی * یکم بلند
بابای کوک : سلام که ننه ی من کون گشاده ها چه پسر بی تربیتی تربیت کردم کجای کارم اشتباه بوده را نمی دونم
کوک : عه سلام بابا شما بودید نمی دونستم شمایید یه اهمی اوهومی
بابای کوک : نه من عمتم ،اومدیم یکی دیگه به جای من بود همین جوری می خواستی جواب بدی ؟
کوک: ببخشید اخه ...
بابای کوک : آخه چی ؟
کوک : یه مزاحم تلفنی همش هی زنگ میزنه مزاحم کارم میشه
بابای کوک : کدوم کار ؟
کوک : اهم کار دیگه
بابای کوک : خب چه کاری ؟
کوک : همین درس و مشقو اینا ، کاری داشتید زنگ زدید ؟
بابای کوک : می خوام باهات یکم حرف بزنم
کوک : الان ؟
بابای کوک : الان که نه باید بخوابی فردا یا پس فردا نمی دونم هر وقت وقت داشتی بیا
کوک : باشه چشم
بابای کوک : پسرم مشقاتم زود بنویس ساعت ۱ وقت مشق نوشتن نیستا اون مزاحمه هم کاریش نداشته باش خودم بفهمم کیه من می دونمو اون
کوک : عام باشه چشم مشقامم زود مینویسم * یه نگا به یونا میندازه و پوزخند میزنه
بابام که قطع کرد می خواستم برم ادامه کارمو انجام بدم که یهو ...
وقتی شرطا رسید بعدیو میزارم
لایک : ۱۴
۱۳.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.