پارت ۷
«قضاوت نکن» "?don't judge"
__________________________
«هاسک»
هی منظورش از این حرف چیبود؟
- هن..
الستور- بیا.
از بالکن میره بیرون*
نمیدونم برم دنبالش یا نه..
اگه نرم خودش میبرم.
پس اوکی میریم.
میرم دنبالش.
چند دقیقه بعد*
هنو دارم دنبالش میرم و حتی یه ذره هم به عقب نگاه نمیکنه.
*رفتن به پشت بوم*
من وایمیستم ولی الستور میره میشینه رو لبه.
- خب؟
سرشو کج میکنه و نگام میکنه.
فکنم میخواد برم اونجا ها؟..
یکم اخم میکنه.
اوکی اوکی..
میرم نزدیکش و با فاصله رو لبه میشینم*
سکوت میکنیم.
الستور سکوت رو میشکنه.
الستور- ازم میترسی؟
ابرو بالا میزنم.
بعدش گوشام خم میشه و به پایین نگاه میکنم.
-شاید..
الستور: که اینطور.
الستور خودشو نزدیک میکنه به من.
میخوام برم اون ور تر ولی خب انگار سر جام میخکوب شدم.
دستشو لای گوشام احساس میکنم.
ودف این واقعا الستوره که داره اینکارو میکنه؟!
گوشام میاد بالا ولی خود به خود یکم میان پایین..
*الستور داره بین گوشاشو نوازش میکنه*
هی..
عجیبه..
حس میکنم با این کارش کنترلم میکنه..
- چرا داری اینکارو.. میکنی؟
الستور: هوم؟ مکث*
فکنم کم کم داره خوابم میگیره..
خودمونیم واقعا از این کار خوشم میاد..
خیلی وقت بود هیچکس اینطوری لمسم نکرده بود..
بین خوابو بیداریم..
«هنوز به کارش ادامه میده»
کم کم بخاطر اینکه داره خوابم میگیره میفتم.
الستور از پشت میگیرتم.
بعد اون دیگه نفهمیدم چیشد.
چون خوابم گرفت..
«آنجل»
هیچ کسو واسه کمک پیدا نکردم.
انگار همه اب شدن رفتن زیر زمین!
گ*ه توش.
خب پس خودم باید یه غلطی بکنم.
میدوعم سمت بالکن،اینجا نیستن شت.
*ده دقیقه بعد*
ده دقیقس دارم هتلو میگردم.
بگذریم که ممکنه اون وسطا با سر بیفتم زمین 👍🏻
تنها گزینه ای که مونده پشت بومه.
هنوزم میدوعم.
ولی سریع تر.
*رسیدن به پشت بوم*
تا میام در پشت بومو باز کنم با یه صحنه مواجه میشم..
«نویسنده:از شیشه ای که در پشت بوم داره مشخصه چه خبره»
وای.. این صحنه باور نکردنیه..
شت شت شت شت شت شت شت «ادامه دارد»
صبر کن واقعا این الستور؟ آخه؟؟؟ د آخههههه
«مغز آنجل هنگیده»
زیر لب : فکنم نباید الان اینجا باشم..
میرم پایین.
نسکافه درست میکنم و میرم میشینم رو کاناپه.
قبلش کل لامپای طبقه پایینو خاموش میکنم و تلویزیون رو روشن میکنم.
پتوی روی کاناپه که همیشه خودم ازش استفاده میکنمو میپیچم دورم.
هنو فکرم درگیر اون صحنس.. واقعا غیر قابل توصیفه!..
«چارلی»
هنوز بیرونم و قدم میزنم.
هیچ کاری از دستم برای هتل برنمیاد..
اونم تنها.
هوف..
اصن حوصله ندارم..
برمیگردم سمت هتل.
امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه.
بیشتر نگران الستورم الان.
وقتی من نیستم بیشتر از حد معمول روش کرم میپاشن.
_________________________________
پایان پارت هفت.
پارت هشتم؟
__________________________
«هاسک»
هی منظورش از این حرف چیبود؟
- هن..
الستور- بیا.
از بالکن میره بیرون*
نمیدونم برم دنبالش یا نه..
اگه نرم خودش میبرم.
پس اوکی میریم.
میرم دنبالش.
چند دقیقه بعد*
هنو دارم دنبالش میرم و حتی یه ذره هم به عقب نگاه نمیکنه.
*رفتن به پشت بوم*
من وایمیستم ولی الستور میره میشینه رو لبه.
- خب؟
سرشو کج میکنه و نگام میکنه.
فکنم میخواد برم اونجا ها؟..
یکم اخم میکنه.
اوکی اوکی..
میرم نزدیکش و با فاصله رو لبه میشینم*
سکوت میکنیم.
الستور سکوت رو میشکنه.
الستور- ازم میترسی؟
ابرو بالا میزنم.
بعدش گوشام خم میشه و به پایین نگاه میکنم.
-شاید..
الستور: که اینطور.
الستور خودشو نزدیک میکنه به من.
میخوام برم اون ور تر ولی خب انگار سر جام میخکوب شدم.
دستشو لای گوشام احساس میکنم.
ودف این واقعا الستوره که داره اینکارو میکنه؟!
گوشام میاد بالا ولی خود به خود یکم میان پایین..
*الستور داره بین گوشاشو نوازش میکنه*
هی..
عجیبه..
حس میکنم با این کارش کنترلم میکنه..
- چرا داری اینکارو.. میکنی؟
الستور: هوم؟ مکث*
فکنم کم کم داره خوابم میگیره..
خودمونیم واقعا از این کار خوشم میاد..
خیلی وقت بود هیچکس اینطوری لمسم نکرده بود..
بین خوابو بیداریم..
«هنوز به کارش ادامه میده»
کم کم بخاطر اینکه داره خوابم میگیره میفتم.
الستور از پشت میگیرتم.
بعد اون دیگه نفهمیدم چیشد.
چون خوابم گرفت..
«آنجل»
هیچ کسو واسه کمک پیدا نکردم.
انگار همه اب شدن رفتن زیر زمین!
گ*ه توش.
خب پس خودم باید یه غلطی بکنم.
میدوعم سمت بالکن،اینجا نیستن شت.
*ده دقیقه بعد*
ده دقیقس دارم هتلو میگردم.
بگذریم که ممکنه اون وسطا با سر بیفتم زمین 👍🏻
تنها گزینه ای که مونده پشت بومه.
هنوزم میدوعم.
ولی سریع تر.
*رسیدن به پشت بوم*
تا میام در پشت بومو باز کنم با یه صحنه مواجه میشم..
«نویسنده:از شیشه ای که در پشت بوم داره مشخصه چه خبره»
وای.. این صحنه باور نکردنیه..
شت شت شت شت شت شت شت «ادامه دارد»
صبر کن واقعا این الستور؟ آخه؟؟؟ د آخههههه
«مغز آنجل هنگیده»
زیر لب : فکنم نباید الان اینجا باشم..
میرم پایین.
نسکافه درست میکنم و میرم میشینم رو کاناپه.
قبلش کل لامپای طبقه پایینو خاموش میکنم و تلویزیون رو روشن میکنم.
پتوی روی کاناپه که همیشه خودم ازش استفاده میکنمو میپیچم دورم.
هنو فکرم درگیر اون صحنس.. واقعا غیر قابل توصیفه!..
«چارلی»
هنوز بیرونم و قدم میزنم.
هیچ کاری از دستم برای هتل برنمیاد..
اونم تنها.
هوف..
اصن حوصله ندارم..
برمیگردم سمت هتل.
امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه.
بیشتر نگران الستورم الان.
وقتی من نیستم بیشتر از حد معمول روش کرم میپاشن.
_________________________________
پایان پارت هفت.
پارت هشتم؟
۳.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.