جونگ کوک : گفتن تا تکلیف اون وصیعت نامه مشخص بشه باید این
جونگ کوک : گفتن تا تکلیف اون وصیعت نامه مشخص بشه باید اینجا بمونم
آیسان : اون وصیعت نامه میدونی کجاست
جونگ کوک : وقتی آوردنم اینجا دیدم یکی بردش توی اتاق
آیسان : اتاقش چطور در مخفی اینا داشت
جونگ کوک : نه اتاق مخفی نبود ولی سخت میشه دیدش
آیسان : باید ببینم تو اون وصیعت نامه چیه
جونگ کوک : اینجوری ما آزاد میشیم
آیسان : نمیددنن ولی حداقل میفهمی چرا اوردنت اینجا
جونگ کوک : یعنی میخوای اینجا بمونی
آیسان : حتی اکه بخوام نمیتونم ملکه با من مشل داره
جونگ کوک : میتونی به هدیه بگی
آیسان : نه هدیه که نخود تو دهنش خیس نمیخوره
جونگ کوک : پس باید طوری که کسی نفهمه بریم سراغ اون وصیعت نامه
آیسان : اومم پی فکر کنم قراره یه چند روزی اینجا بمونم
《در همین حین در قصر پادشاه 》
تهیونگ : آهای این درو باز کن میگم این درو باز کنین حرف نزنی نمیگن لالی این درو باز کن
خدمتکار : چه خبره چرا انقدر داد میزنی
تهیونگ : آیسان کجاست
خدمتکار : دلیلی نمیبینم که به شما بگ...
تهیونگ : درس جواب بده میگم آیسان کجاست
خدمتکار : از وقتی رفته قصر ملکه هنوز برنگشته
تهیونگ : یعنی چی میخواد قصر ملکه بمونه
خدمتکار : بله احتمالاً
تهیونگ : نه نه وایسا ...... اینجا همه یه تختشون کمه
ویو تهیونگ :
همون دفتری که از آیسان گرفته بودم رو برداشتم و اتفاقاتی که افتاد رو توش مینوشتم
《آیسان میخواد قصر ملکه بمونه نمیدونم برمیگرده یا ولی کاش برگرده توی این این همه جنایت و خون و خون ریزی آیسان زندانیارو نجات میده کاش منم مثل اون جرئت داشتن تا بیام قصر ملکه و نجاتت بدم 》
نم نم بارون روی شیشهی پنجره نمایان شد بارون بیشتر از هرچیزی تهیونگ رو یاد جونگ کوک مینداخت دوباره شروع کرد نوشتن
《میبینی داره بارون میاد منو ببخش که نمیتونم کنارت باشم پادشاه سرزمین بارونی 》 بیشتر هدفش از نوشتن این بود که اگه کشتنش این دفتر ازش یادگاری بمونه تا جونگ کوک بفهمه که چقدر منتظر دیدنش بوده
《برمیگردیم به قصر ملکه》
آیسان : خب پس من برم به ملکه بگم قراره چند روزی اینجا بمونم
ملکه : چه عجب نمیودی دیگه
آیسان : ملکه اگه اشکال نداره میخوام یه چند روزی اینجا بمونم
ملکه : با چه نقشهای تو سرت داری
آیسان : این چه حرفیه شنیدم هدیه چند وقت دیگه برمیگرده ایران میخوام تا وقتی که برمیگرده پیشش باشم
ملکه : فقط چند روز تا وقتی که هدیه میره
آیسان : بله ممنون
.
.
.
.جونگ کوک : خب چیشد
آیسان : قبول کرد
جونگ کوک : تا چند روز اینجا میمونی
آیسان : تا وقتی که هدیه برمیگرده ایران
جونگ کوک : هدیه کی برمیگرده
آیسان : فکر کنن یه یه هفتهی دیگه تا اون موقع وقت داری بگردیم
جونگ کوک : خب من که اینجا زندانیم
آیسان : ......
بابت کیفیت عکس دیگه به بزرکی خودتون ببخشین
آیسان : اون وصیعت نامه میدونی کجاست
جونگ کوک : وقتی آوردنم اینجا دیدم یکی بردش توی اتاق
آیسان : اتاقش چطور در مخفی اینا داشت
جونگ کوک : نه اتاق مخفی نبود ولی سخت میشه دیدش
آیسان : باید ببینم تو اون وصیعت نامه چیه
جونگ کوک : اینجوری ما آزاد میشیم
آیسان : نمیددنن ولی حداقل میفهمی چرا اوردنت اینجا
جونگ کوک : یعنی میخوای اینجا بمونی
آیسان : حتی اکه بخوام نمیتونم ملکه با من مشل داره
جونگ کوک : میتونی به هدیه بگی
آیسان : نه هدیه که نخود تو دهنش خیس نمیخوره
جونگ کوک : پس باید طوری که کسی نفهمه بریم سراغ اون وصیعت نامه
آیسان : اومم پی فکر کنم قراره یه چند روزی اینجا بمونم
《در همین حین در قصر پادشاه 》
تهیونگ : آهای این درو باز کن میگم این درو باز کنین حرف نزنی نمیگن لالی این درو باز کن
خدمتکار : چه خبره چرا انقدر داد میزنی
تهیونگ : آیسان کجاست
خدمتکار : دلیلی نمیبینم که به شما بگ...
تهیونگ : درس جواب بده میگم آیسان کجاست
خدمتکار : از وقتی رفته قصر ملکه هنوز برنگشته
تهیونگ : یعنی چی میخواد قصر ملکه بمونه
خدمتکار : بله احتمالاً
تهیونگ : نه نه وایسا ...... اینجا همه یه تختشون کمه
ویو تهیونگ :
همون دفتری که از آیسان گرفته بودم رو برداشتم و اتفاقاتی که افتاد رو توش مینوشتم
《آیسان میخواد قصر ملکه بمونه نمیدونم برمیگرده یا ولی کاش برگرده توی این این همه جنایت و خون و خون ریزی آیسان زندانیارو نجات میده کاش منم مثل اون جرئت داشتن تا بیام قصر ملکه و نجاتت بدم 》
نم نم بارون روی شیشهی پنجره نمایان شد بارون بیشتر از هرچیزی تهیونگ رو یاد جونگ کوک مینداخت دوباره شروع کرد نوشتن
《میبینی داره بارون میاد منو ببخش که نمیتونم کنارت باشم پادشاه سرزمین بارونی 》 بیشتر هدفش از نوشتن این بود که اگه کشتنش این دفتر ازش یادگاری بمونه تا جونگ کوک بفهمه که چقدر منتظر دیدنش بوده
《برمیگردیم به قصر ملکه》
آیسان : خب پس من برم به ملکه بگم قراره چند روزی اینجا بمونم
ملکه : چه عجب نمیودی دیگه
آیسان : ملکه اگه اشکال نداره میخوام یه چند روزی اینجا بمونم
ملکه : با چه نقشهای تو سرت داری
آیسان : این چه حرفیه شنیدم هدیه چند وقت دیگه برمیگرده ایران میخوام تا وقتی که برمیگرده پیشش باشم
ملکه : فقط چند روز تا وقتی که هدیه میره
آیسان : بله ممنون
.
.
.
.جونگ کوک : خب چیشد
آیسان : قبول کرد
جونگ کوک : تا چند روز اینجا میمونی
آیسان : تا وقتی که هدیه برمیگرده ایران
جونگ کوک : هدیه کی برمیگرده
آیسان : فکر کنن یه یه هفتهی دیگه تا اون موقع وقت داری بگردیم
جونگ کوک : خب من که اینجا زندانیم
آیسان : ......
بابت کیفیت عکس دیگه به بزرکی خودتون ببخشین
۴۲۸
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.