part:¹⁵
part:¹⁵
دیگه ساعت ۱۱ بیدار شدم و بعد رفتم بیرون پیش بچه ها صبحانه خودم
بعد دیدم هیون و فلیکس دوستش رفتن
منم رفتم دنبالشون ولی نفهمیدن
پشت یه درخت وایسادم و به حرفاشون گوش دادم
ف:هیونجین لطفا این کارو نکن اون دختر گناه داره
_اصلا برام اهمیتی نداره
ف:تو بخاطر یوری داری لونا رو نابود میکنی شاید اون واقعا عاشقته
_ولی ممکنه یوری بگه که پدر چشه
اینا چی میگفتن گریم گرفت رفتم نزدیکشون و یه سیلی به هیون زدم و بعد رفتم پیش بچه ها
الان دیگه اردو تموم شد و این دو روزرابطه من هیون بد شده و ما از هم جدا شدیم ولی هیون همش بهم میگه ببخشید انگار من اسباب بازیشم
از خواب بیدار شدم و کارای لازم رو کردم و رفتم سمت مدرسه و وارد شدم
از مجبوری پیش هیون نشستم
آه شییال چقدر به پام نگاه میکنه
زنگ تفریح خورد رفتم پشت بوم که حال و هوام عوض بشه
داشتم از هوا لذت میبردم که یکی منو چسبوند به دیوار درسه هیون
لبامو محکم مک میزد
ما تا حالا همو نبوسیدیم
بعد ۱۰ دقیقه جدا شد
_ببخشید من واقعا عاشقت شدم
+به شرطی میبخشمت که همچی رو تعریف کنی
_اوکی
با هیون نشستیم که هیون گفت
_قبلا که بچه بودم پدرم دیر وقت میومد خونه و من و مادرم رو کتک میزد
همش همینجوری گذشت که بعدا دیدیم ۱ ماه خونه نیومده
چند روز بعدش ماشین پلیس اومد خونمون و گفت که گم شده یا مرده یا زندست جنازش نیست از اون موقع تا حالا خبری ازش نیست
اون روز یادته یوری بهت گفت به اوپای من دست نزن
همون روز تو دستشویی اومد گفت
باید تورو عاشق خودم کنم و گولت بزنم تا بگه پدرم کجاست منم که دیوونه بودم قبول کردم ولی الان پشیمونم ببخشید *بغض
+آخی بغض نکن کوچولوم بیا بغلم
مثل بچه کوچولوها اومد بغلم محکم بغلم کرد
بعد دیدیم زنگ خورد رفتیم کلاس نشستیم
_پس دیگه آشتی
+یس
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
دیگه ساعت ۱۱ بیدار شدم و بعد رفتم بیرون پیش بچه ها صبحانه خودم
بعد دیدم هیون و فلیکس دوستش رفتن
منم رفتم دنبالشون ولی نفهمیدن
پشت یه درخت وایسادم و به حرفاشون گوش دادم
ف:هیونجین لطفا این کارو نکن اون دختر گناه داره
_اصلا برام اهمیتی نداره
ف:تو بخاطر یوری داری لونا رو نابود میکنی شاید اون واقعا عاشقته
_ولی ممکنه یوری بگه که پدر چشه
اینا چی میگفتن گریم گرفت رفتم نزدیکشون و یه سیلی به هیون زدم و بعد رفتم پیش بچه ها
الان دیگه اردو تموم شد و این دو روزرابطه من هیون بد شده و ما از هم جدا شدیم ولی هیون همش بهم میگه ببخشید انگار من اسباب بازیشم
از خواب بیدار شدم و کارای لازم رو کردم و رفتم سمت مدرسه و وارد شدم
از مجبوری پیش هیون نشستم
آه شییال چقدر به پام نگاه میکنه
زنگ تفریح خورد رفتم پشت بوم که حال و هوام عوض بشه
داشتم از هوا لذت میبردم که یکی منو چسبوند به دیوار درسه هیون
لبامو محکم مک میزد
ما تا حالا همو نبوسیدیم
بعد ۱۰ دقیقه جدا شد
_ببخشید من واقعا عاشقت شدم
+به شرطی میبخشمت که همچی رو تعریف کنی
_اوکی
با هیون نشستیم که هیون گفت
_قبلا که بچه بودم پدرم دیر وقت میومد خونه و من و مادرم رو کتک میزد
همش همینجوری گذشت که بعدا دیدیم ۱ ماه خونه نیومده
چند روز بعدش ماشین پلیس اومد خونمون و گفت که گم شده یا مرده یا زندست جنازش نیست از اون موقع تا حالا خبری ازش نیست
اون روز یادته یوری بهت گفت به اوپای من دست نزن
همون روز تو دستشویی اومد گفت
باید تورو عاشق خودم کنم و گولت بزنم تا بگه پدرم کجاست منم که دیوونه بودم قبول کردم ولی الان پشیمونم ببخشید *بغض
+آخی بغض نکن کوچولوم بیا بغلم
مثل بچه کوچولوها اومد بغلم محکم بغلم کرد
بعد دیدیم زنگ خورد رفتیم کلاس نشستیم
_پس دیگه آشتی
+یس
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
۲.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.