این داستان: هیتر و جونگکوک
یه هیتر و جونگکوک باهم به یه هتل میرن و یه اتاق میگیرن، نقشه ی جونگکوک این بود که کاری کنه، که هیتره
دست از این کار برداره
جونگکوک: سلام اقا ما میخوایم، یه اتاق خوب داشته باشیم
هیتر: گرون ترین اتاقتون باشه😏😒
جونگکوک:*تو ذهنش: آروم باش، آرامشششششش*
آجوشی: حتما *یه کلید آورد»*بفرمایین
جونگکوک: ممنون
آجوشی: خواهش میکنم
(جونگکوک و اون هیتره رفتند اتاقشون)
*«نیم ساعت بعد»*
جونگکوک: اجوشی، آجوشی
آجوشی: بله (ترسیده و متعجب)
جونگکوک: کسی که همراهم بود، میخاد خودشو از پنجره بندازه پایین
آجوشی: مشکلات شما به من ربطی نداره، متاسفم😔
جونگکوک: نه پنجره تون خرابه باز نمیشه🙂
آجوشی: 😑........
هیتره: 😐😨«*توی ذهنش: ودف»*
جونگکوک:... 🙂
دست از این کار برداره
جونگکوک: سلام اقا ما میخوایم، یه اتاق خوب داشته باشیم
هیتر: گرون ترین اتاقتون باشه😏😒
جونگکوک:*تو ذهنش: آروم باش، آرامشششششش*
آجوشی: حتما *یه کلید آورد»*بفرمایین
جونگکوک: ممنون
آجوشی: خواهش میکنم
(جونگکوک و اون هیتره رفتند اتاقشون)
*«نیم ساعت بعد»*
جونگکوک: اجوشی، آجوشی
آجوشی: بله (ترسیده و متعجب)
جونگکوک: کسی که همراهم بود، میخاد خودشو از پنجره بندازه پایین
آجوشی: مشکلات شما به من ربطی نداره، متاسفم😔
جونگکوک: نه پنجره تون خرابه باز نمیشه🙂
آجوشی: 😑........
هیتره: 😐😨«*توی ذهنش: ودف»*
جونگکوک:... 🙂
۱.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.