پارت ۸ (بجای من ببین )
با نوازش دست اونسو سرشو بلند کرد چشاش کاسه خون شده بود اونسو نگرانش شده بود با تعجب دستشو روی چشمای تهیونگ کشید با دقت به چشم هاش نگاه میکرد
اونسو : چیشده چرا،چرا اینقدر چشات قرمز شده ؟
اونسو نمیدونست دلیل حال بد تهیونگ خودشه
تهونگ دست اونسو رو گرفت و با نرمی اونو نوازش کرد
تهیونگ : چیز خاصی نیست فقط ، یکم دلم گرفته بود همین
اونسو تهیونگ رو توی بغلش گرفت تهیونگ میخواست تو بغل اونسو با گریه داد بزنه اما نمیشود اونسو سرش رو نوازش کرد
اونسو :میدونی من تورو از خودت بهتر میشناسم میدونم دلت نگرفته بود من نمیدونم چت شده ولی هرموقع خواستی میتونی حرف هاتو بهم بگی من شنونده خوبیم
تهیونگ خندش گرفته بود از اینکه بازم نمیتونه نظرشو ابراز کنه حتی وقتی که خود اونسو بهش اجازه داده خیلی بده وقتی تنها چیزی که میخوای رو نمیتونی بدست بیاری مخصوصا اگر دقیقا جلو چشمات باشه و بدونی تا چند وقت دیگه قرار نیست کلا ببینیش
تهیونگ : باصدای خش دار باشه ای گفت و بلند شود میخواست بره بیرون از اتاق تا اینکه اونسو گفت من میتونم برگردم سر کارم ؟
تهیونگ : نه ، حالا حالاها نه
اونسو چیزی نگفت
تهیونگ رفت در اتاق پدرش رو زد
پدرش : بیا تو
اون به سمت اتاق قدم ورداشت دستاش رو پشتش گذاشت و در اتاق رو بست
تهیونگ:سلام
پدرش : تویی اتفاقا کارت داشتم چرا سرو وضعت اینطوریه ؟
تهیونگ:چیز خاصی نیست ، منم میخواستم چیزی بهتون بگم پدر ولی ، اول شما بگید
پدرش :نه تو بگو میشنوم
تهیونگ : پدر تو اونسو رو میشناسی
پدرش: مگه میشه نشناسم بهترین دوست بچگیش بود دیگه ؟
تهیونگ :اوهمم تا چند وقت دیگه قرار نیست زنده بمونه
پدرش هیرت زده بود اون دختر خانم پارک بود اما چطور پدر تهیونگ پدر تهیونگ دوست داشت اونا باهم رابطه داشته باشن اما به عنوان دوست نه بیشتر
روی صندلی رک به رو تهیونگ نشست
پدرش : کی گفته ؟
تهیونگ : اونسو حالش خوب نبود دکتر آمد اونو دید گفت دارویی برای درمانش هم نیست
تمام این کلمات خالی از حسی بودن یجورایی سرد بود
پدرش :من واقعا متاسفم کاری از دستم بر میاد ؟
تهیونگ : بله میشه اون دیگه اینجا خدمت کار نباشه منم یه مدتی پیشش باشم تا اتفاقی براش پیش نیاد ؟
پدرش کمی فکر کرد و با تردید جواب داد : باشه اما فقط به عنوان دوست تهیونگ میدونم چقدر دوست داری باهاش باشی ولی این قانون کشوره به نفع مردمه نمیشه برای یه انسان کل قلمرو بهم بریزه یکم باشه ؟
تهیونگ : درک میکنم پدر به هرحال اگر اتفاقی هم بیفت اون دیگه نیست ......راستی شماهم با من کار داشتید ؟
پدرش نه مهم نیست بورو پیش اونسو فکر کنم بهت نیاز داشته باشه
تهیونگ:ممنون پدر
اونسو : چیشده چرا،چرا اینقدر چشات قرمز شده ؟
اونسو نمیدونست دلیل حال بد تهیونگ خودشه
تهونگ دست اونسو رو گرفت و با نرمی اونو نوازش کرد
تهیونگ : چیز خاصی نیست فقط ، یکم دلم گرفته بود همین
اونسو تهیونگ رو توی بغلش گرفت تهیونگ میخواست تو بغل اونسو با گریه داد بزنه اما نمیشود اونسو سرش رو نوازش کرد
اونسو :میدونی من تورو از خودت بهتر میشناسم میدونم دلت نگرفته بود من نمیدونم چت شده ولی هرموقع خواستی میتونی حرف هاتو بهم بگی من شنونده خوبیم
تهیونگ خندش گرفته بود از اینکه بازم نمیتونه نظرشو ابراز کنه حتی وقتی که خود اونسو بهش اجازه داده خیلی بده وقتی تنها چیزی که میخوای رو نمیتونی بدست بیاری مخصوصا اگر دقیقا جلو چشمات باشه و بدونی تا چند وقت دیگه قرار نیست کلا ببینیش
تهیونگ : باصدای خش دار باشه ای گفت و بلند شود میخواست بره بیرون از اتاق تا اینکه اونسو گفت من میتونم برگردم سر کارم ؟
تهیونگ : نه ، حالا حالاها نه
اونسو چیزی نگفت
تهیونگ رفت در اتاق پدرش رو زد
پدرش : بیا تو
اون به سمت اتاق قدم ورداشت دستاش رو پشتش گذاشت و در اتاق رو بست
تهیونگ:سلام
پدرش : تویی اتفاقا کارت داشتم چرا سرو وضعت اینطوریه ؟
تهیونگ:چیز خاصی نیست ، منم میخواستم چیزی بهتون بگم پدر ولی ، اول شما بگید
پدرش :نه تو بگو میشنوم
تهیونگ : پدر تو اونسو رو میشناسی
پدرش: مگه میشه نشناسم بهترین دوست بچگیش بود دیگه ؟
تهیونگ :اوهمم تا چند وقت دیگه قرار نیست زنده بمونه
پدرش هیرت زده بود اون دختر خانم پارک بود اما چطور پدر تهیونگ پدر تهیونگ دوست داشت اونا باهم رابطه داشته باشن اما به عنوان دوست نه بیشتر
روی صندلی رک به رو تهیونگ نشست
پدرش : کی گفته ؟
تهیونگ : اونسو حالش خوب نبود دکتر آمد اونو دید گفت دارویی برای درمانش هم نیست
تمام این کلمات خالی از حسی بودن یجورایی سرد بود
پدرش :من واقعا متاسفم کاری از دستم بر میاد ؟
تهیونگ : بله میشه اون دیگه اینجا خدمت کار نباشه منم یه مدتی پیشش باشم تا اتفاقی براش پیش نیاد ؟
پدرش کمی فکر کرد و با تردید جواب داد : باشه اما فقط به عنوان دوست تهیونگ میدونم چقدر دوست داری باهاش باشی ولی این قانون کشوره به نفع مردمه نمیشه برای یه انسان کل قلمرو بهم بریزه یکم باشه ؟
تهیونگ : درک میکنم پدر به هرحال اگر اتفاقی هم بیفت اون دیگه نیست ......راستی شماهم با من کار داشتید ؟
پدرش نه مهم نیست بورو پیش اونسو فکر کنم بهت نیاز داشته باشه
تهیونگ:ممنون پدر
۸۸.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.