فیک ( می خوام برای تو بمیرم ) پارت ۱۳
فیک ( میخوام برای تو بمیرم ) پارت ۱۳
بعد از اینکه تلفن و قطع کردم
اتاق را تمیز کردم و رفتم رو تخت دراز بکشم که یادم افتاد امروز یه کارای عقب مونده برای شرکت دارم
با خودم گفتم
- چیز تو این زندگی یه روز نمیتونیم راحت استراحت کنیم
باید میرفتم شرکت تا کارامو بکنم پس لباس پوشیدم و اومدم برم که صدای جیغ و داد و دعوا اومد
رفتم بیرون ۲ نفر داشتن دعوا میکردن
یهو دوباره فوبیام اومد سراغم ...
چون از بچگی خانوادم با هم دعوا میکردن این فوبیا را پیدا کرده بودم
میترسیدم
بدنم میلرزید و نفسم میگرفت
-نه الان وقتش نیست
اومدم برم تو که دیدم نمیتونم تکون بخورم
شروع کردم گریه کردن و گوشام را گرفتم
- بس کنید (با جیغ)
که یهو یکی محکم بغلم کرد , همین طور که تو بدن گنده اش حل شده بودم گفت
+ مگه اینجا خونه خودتون دعوا راه انداختین
میفهمین مکان عمومی یا خرین , گومشین از اینجا برین یه جا دیگه دعوا کنین
+ ا/ت ... حالت خوبه ؟
-(گریه )فکر نکنی خیلی سوسولم
+ برای چی باید فکر کنم ...بیا برو تو اتاقت
- باید برم جایی
+ بزار بهتر شدی برو
چرا آنقدر ترسیدی ؟؟
-چون فوبیام , همیشه وقتی بهم حمله عصبی دست میده سوبوک بغلم میکنه ولی الان نبود ترسیدم (با بغض)
+ اگر اون نبود من میرسم و محکم بغلت میکنم خیالت راحت , حالا برو تو
منو برد داخل و خودش داشت میرفت که گفتم
- ممنونم ...جونکوکا
+ کاری نکردم لازم نیست آنقدر تشکر کنی .....
.
.
۵ لایک
۴۰ کامنت
بعد از اینکه تلفن و قطع کردم
اتاق را تمیز کردم و رفتم رو تخت دراز بکشم که یادم افتاد امروز یه کارای عقب مونده برای شرکت دارم
با خودم گفتم
- چیز تو این زندگی یه روز نمیتونیم راحت استراحت کنیم
باید میرفتم شرکت تا کارامو بکنم پس لباس پوشیدم و اومدم برم که صدای جیغ و داد و دعوا اومد
رفتم بیرون ۲ نفر داشتن دعوا میکردن
یهو دوباره فوبیام اومد سراغم ...
چون از بچگی خانوادم با هم دعوا میکردن این فوبیا را پیدا کرده بودم
میترسیدم
بدنم میلرزید و نفسم میگرفت
-نه الان وقتش نیست
اومدم برم تو که دیدم نمیتونم تکون بخورم
شروع کردم گریه کردن و گوشام را گرفتم
- بس کنید (با جیغ)
که یهو یکی محکم بغلم کرد , همین طور که تو بدن گنده اش حل شده بودم گفت
+ مگه اینجا خونه خودتون دعوا راه انداختین
میفهمین مکان عمومی یا خرین , گومشین از اینجا برین یه جا دیگه دعوا کنین
+ ا/ت ... حالت خوبه ؟
-(گریه )فکر نکنی خیلی سوسولم
+ برای چی باید فکر کنم ...بیا برو تو اتاقت
- باید برم جایی
+ بزار بهتر شدی برو
چرا آنقدر ترسیدی ؟؟
-چون فوبیام , همیشه وقتی بهم حمله عصبی دست میده سوبوک بغلم میکنه ولی الان نبود ترسیدم (با بغض)
+ اگر اون نبود من میرسم و محکم بغلت میکنم خیالت راحت , حالا برو تو
منو برد داخل و خودش داشت میرفت که گفتم
- ممنونم ...جونکوکا
+ کاری نکردم لازم نیست آنقدر تشکر کنی .....
.
.
۵ لایک
۴۰ کامنت
۱۵.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.