تسلیم
از زبان دازای: وقتی دیدمش یه حس عجیبی داشتم احساس نفرت داشتم ازش عصبانی بودم پشت درخت قایم شدم و گوش کردم داشت با تلفن حرف میزد
_ پس که اینطور روز فارغالتحصیلی خوبی داشتیم آتسوشی
∆آره ولی باید دنبال یه کار باشم
_ تو که حساب داری خوندی باید سریع تر کار پیدا کنی
∆ چند تا شرکت مصاحبه دارم
_ خوبه پس بهم خبر بده
∆ باشه نگران نباش راستی تو کی برمیگردی
_ راستش تصمیم داشتم دو روز بمونم ولی عکاسیم تموم شد عکس ها رو برای دفتر فرستادم چند ساعت دیگه میام توکیو
∆ منتظر باشیم
_ نه با آکو برو من نمیرسم با شما بیام باید یه سری کار مهم انجام بدم
∆ خسته نمیشی مثلاً رفتی یه شهر دیگه یکم به خودت استراحت بده چرا میخوای به این زودی برگردی مگه بهتون مرخصی ندادن
_ چرا ولی بیشتر کار های دفتر با منه باید انجامشون بدم
∆ ما که هر چی بگیم تو کار خودت رو میکنی پس فعلا خداحافظ
_ خداحافظ
گوشیش رو قطع کرد بلند شد رفتم جلوش
از دیدنم شوکه شد
_ دا...دازای ..
+ آره هویج کوچولو منم
محکم گرفتمش
_ بزار برم
+ تو هیچ جا نمیری باید این سال ها رو برام تلافی کنی
و بعد بیهوشش کردم
_ پس که اینطور روز فارغالتحصیلی خوبی داشتیم آتسوشی
∆آره ولی باید دنبال یه کار باشم
_ تو که حساب داری خوندی باید سریع تر کار پیدا کنی
∆ چند تا شرکت مصاحبه دارم
_ خوبه پس بهم خبر بده
∆ باشه نگران نباش راستی تو کی برمیگردی
_ راستش تصمیم داشتم دو روز بمونم ولی عکاسیم تموم شد عکس ها رو برای دفتر فرستادم چند ساعت دیگه میام توکیو
∆ منتظر باشیم
_ نه با آکو برو من نمیرسم با شما بیام باید یه سری کار مهم انجام بدم
∆ خسته نمیشی مثلاً رفتی یه شهر دیگه یکم به خودت استراحت بده چرا میخوای به این زودی برگردی مگه بهتون مرخصی ندادن
_ چرا ولی بیشتر کار های دفتر با منه باید انجامشون بدم
∆ ما که هر چی بگیم تو کار خودت رو میکنی پس فعلا خداحافظ
_ خداحافظ
گوشیش رو قطع کرد بلند شد رفتم جلوش
از دیدنم شوکه شد
_ دا...دازای ..
+ آره هویج کوچولو منم
محکم گرفتمش
_ بزار برم
+ تو هیچ جا نمیری باید این سال ها رو برام تلافی کنی
و بعد بیهوشش کردم
۳.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.