جنگ برای تو ( پارت 40)
از دید سان :
تقریبا صبح شده بود... رفتم اقامتگاه سوریو که بیدارش کنم، چون باید اول بره پیش جونگ کوک بعدش باهمدیگه برن پیش مامان و بابا
وقتی رسیدم به اقامتگاهش چند بار از بیرون اقامتگاه صداش زدم ولی بیدار نشد
رفتم داخل اقامتگاه، دیدم افتاده رو زمینو خون از دهنش بیرون میاد، خیلی ترسیده بودم، رنگ صورتش سفید بود ولی دهنش با خون به صورتش رنگ داده بود
رفتم پیش جونگ کوک
سان : جونگ کوک .... جونگ کوک
جونگ کوک : چیه چی شده
سان : سوریو ( گریه)
جونگ کوک : سوریو چی
سان: بیا
رسیدن به اقامتگاه
جونگ کوک با دیدن سوریو فقط افتاد روی زمینو قطره های اشک از روی صورتش میریختن روی زمین
جونگ کوک : چرا وایسادی سان
برو طبیبو خبر کن
سان : ب.. باشه
جونگ کوک : بجنب
جونگ کوک : سوریو... سوریو تروخدا بیدار شو، بهت قول میدم که دیگه باهات بدرفتاری نکنم، فقط بلند شو یه بار دیگه از نزدیک ببینمت
سوریو لطفا تنهام نذار، آخه من بدون تو چیکار کنم؟ با کی میتونم ازدواج کنم.... به غیر از تو هیچکس دیگه ای رو نمیخوام... به پات میوفتم سوریو، یه فرصت دیگه بهم بده، قول میدم که ازش خوب استفاده کنم، لطفا سوریو( زجه و گریه)
جونگ کوک انقدری گریه کرده بود که دیگه توان حرف زدن نداشت، صورتش قرمز شده بود، از اینکه سوریو رو اذیت کرده بود عذاب وجدان داشت، نمیتونست باور کنه این آخرین باریه که معشوقشو میبینه
تنها صدایی که توی اتاق بود صدای جونگ کوک بود، آیا میتونست دوباره سوریو رو ببینه یا نه؟ اگه برای همیشه اونو از دست میداد چی میشد؟ جونگ کوک میتونست مثل قبل زندگی کنه یا نه؟.....
تقریبا صبح شده بود... رفتم اقامتگاه سوریو که بیدارش کنم، چون باید اول بره پیش جونگ کوک بعدش باهمدیگه برن پیش مامان و بابا
وقتی رسیدم به اقامتگاهش چند بار از بیرون اقامتگاه صداش زدم ولی بیدار نشد
رفتم داخل اقامتگاه، دیدم افتاده رو زمینو خون از دهنش بیرون میاد، خیلی ترسیده بودم، رنگ صورتش سفید بود ولی دهنش با خون به صورتش رنگ داده بود
رفتم پیش جونگ کوک
سان : جونگ کوک .... جونگ کوک
جونگ کوک : چیه چی شده
سان : سوریو ( گریه)
جونگ کوک : سوریو چی
سان: بیا
رسیدن به اقامتگاه
جونگ کوک با دیدن سوریو فقط افتاد روی زمینو قطره های اشک از روی صورتش میریختن روی زمین
جونگ کوک : چرا وایسادی سان
برو طبیبو خبر کن
سان : ب.. باشه
جونگ کوک : بجنب
جونگ کوک : سوریو... سوریو تروخدا بیدار شو، بهت قول میدم که دیگه باهات بدرفتاری نکنم، فقط بلند شو یه بار دیگه از نزدیک ببینمت
سوریو لطفا تنهام نذار، آخه من بدون تو چیکار کنم؟ با کی میتونم ازدواج کنم.... به غیر از تو هیچکس دیگه ای رو نمیخوام... به پات میوفتم سوریو، یه فرصت دیگه بهم بده، قول میدم که ازش خوب استفاده کنم، لطفا سوریو( زجه و گریه)
جونگ کوک انقدری گریه کرده بود که دیگه توان حرف زدن نداشت، صورتش قرمز شده بود، از اینکه سوریو رو اذیت کرده بود عذاب وجدان داشت، نمیتونست باور کنه این آخرین باریه که معشوقشو میبینه
تنها صدایی که توی اتاق بود صدای جونگ کوک بود، آیا میتونست دوباره سوریو رو ببینه یا نه؟ اگه برای همیشه اونو از دست میداد چی میشد؟ جونگ کوک میتونست مثل قبل زندگی کنه یا نه؟.....
۱۴.۳k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.