๑• منو به یاد بیار •๑
(فک نکنین مردم بنده همچنان در قید حیات به سر میبرم)
part4
از زبان راوی•
ا/ت و جونگ کوک خونه رو جمع کردن و الان بحث سر جای خواب بود
ا/ت: تو برو تو اتاق منم رو مبل میخوابم
کوک: نمیخوااام اگه تو رو مبل میخوابی منم میام همین جا
ا/ت: * کوسن رو برمیداره پرت میکنه تو صورت کوک* د برو بکپ دیگههههه ( کوک چیکار داری بچمو عصبی میکنی)
کوک: باشه حالا.... چرا خشونت به خرج میدی
ا/ت: فقط برو بخواب
فردا صبح•
از زبان ا/ت•
با برخورد شدید سرم به جسم سفت بیدار شدم، دیدم از رو مبل افتادم و سرم خورده به پایه میز ( خدا نصیب هیچ کس نکنه 😔) بلند شدم و تو خونه که چه عرض کنم انقد بزرگه ادم توش گم میشه یه چرخی زدم و سر از اتاق جونگ کوک در اوردم ولی کسی داخل اتاق نبود اونور تختو که نگا کردم دیدم با بالشتی که تو بغلشه عین بچه ها افتاده رو زمین
ا/ت: کیووووت.... بزار بلندش کنم کمرش نابود میشه اینجوری
یکم تکونش دادم ولی بلند نشد، سعی کردم بلندش کنم بزارمش رو تخت ( بازو هاشو بگیره بکشتش بالا*) ولی بازم نشد
فقط یه راه میمونه، پارچ اب یخ . با صدتا بدبختی اشپزخونه رو پیدا کردم و پارچ رو برداشتم و دوباره رفتم تو اتاق
میخواستم ابو بریزم روش ولی دلم نیومد بجاش تو گوشش یه داد اروم زدم
کوک: یا خدا چی شده؟!
ا/ت: پاشو رو تختت بخواب کمرت داغون شد
کوک: باشه
بلند شد بره رو تخت که به خاتر گیج بودن خورد به پا دختی و پارچ اب خالی شد روش
کوک: *از جونگ کوک تبدیل میشه به جونگ شوک*
ا/ت: *ترک محل حادثه *
کوک: ا/تتتتتتتت
ا/ت: تقصیر خودتهههه
* این داستان تا زمانی که هردو از نفس میوفتن ادامه داره*
••••••••••••••••••••••••
سخنی ندارم فقط به روم نیارین بد شده 🙂💔
part4
از زبان راوی•
ا/ت و جونگ کوک خونه رو جمع کردن و الان بحث سر جای خواب بود
ا/ت: تو برو تو اتاق منم رو مبل میخوابم
کوک: نمیخوااام اگه تو رو مبل میخوابی منم میام همین جا
ا/ت: * کوسن رو برمیداره پرت میکنه تو صورت کوک* د برو بکپ دیگههههه ( کوک چیکار داری بچمو عصبی میکنی)
کوک: باشه حالا.... چرا خشونت به خرج میدی
ا/ت: فقط برو بخواب
فردا صبح•
از زبان ا/ت•
با برخورد شدید سرم به جسم سفت بیدار شدم، دیدم از رو مبل افتادم و سرم خورده به پایه میز ( خدا نصیب هیچ کس نکنه 😔) بلند شدم و تو خونه که چه عرض کنم انقد بزرگه ادم توش گم میشه یه چرخی زدم و سر از اتاق جونگ کوک در اوردم ولی کسی داخل اتاق نبود اونور تختو که نگا کردم دیدم با بالشتی که تو بغلشه عین بچه ها افتاده رو زمین
ا/ت: کیووووت.... بزار بلندش کنم کمرش نابود میشه اینجوری
یکم تکونش دادم ولی بلند نشد، سعی کردم بلندش کنم بزارمش رو تخت ( بازو هاشو بگیره بکشتش بالا*) ولی بازم نشد
فقط یه راه میمونه، پارچ اب یخ . با صدتا بدبختی اشپزخونه رو پیدا کردم و پارچ رو برداشتم و دوباره رفتم تو اتاق
میخواستم ابو بریزم روش ولی دلم نیومد بجاش تو گوشش یه داد اروم زدم
کوک: یا خدا چی شده؟!
ا/ت: پاشو رو تختت بخواب کمرت داغون شد
کوک: باشه
بلند شد بره رو تخت که به خاتر گیج بودن خورد به پا دختی و پارچ اب خالی شد روش
کوک: *از جونگ کوک تبدیل میشه به جونگ شوک*
ا/ت: *ترک محل حادثه *
کوک: ا/تتتتتتتت
ا/ت: تقصیر خودتهههه
* این داستان تا زمانی که هردو از نفس میوفتن ادامه داره*
••••••••••••••••••••••••
سخنی ندارم فقط به روم نیارین بد شده 🙂💔
۲۶.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.