torture
#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#جان_فدا#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#بلک_پینک#آزادی#موکبانگ#کره#باحال#بی_تی_اس#آنباکسینگ#فوداسمر#اسلایم#دی_او#نامجون#جین#شوگا#جی_هوب#جیمین#عاشقانه#عشق#جان_فدا#نیکا_ساکرمی#مهسا_امینی#مادر#تنهایی#افسردگی#غمگین#شاد#اسلوموشن#کارما#سپهر_خلسه#رضا_پیشرو#امیر_تتلو
torture
part ⁸
ولی وقتی رفتیم داخل با جنازه ی خونی مادرم رو به رو شدم و پدرم که از شدت مست بودن با چاقویی که تو دستش بود نفس نفس میزد.خواست به سمتم حمله ور بشه که یونا دستمو کشید و با هم اونجا فرار کردیم.
رفتیم پیش خانواده ی یونا.اونشب خیلی تنها شدم،همیشه فکر میکردم پدرم خیلی مادرمو دوست داره ولی با دیدن اون صحنه...
آخه یه بچه ی کوچیک چه درکی از این چیزا داشت!
اونشب ما به خونه ی یونا رفتیم.یه خونه ی کوچیک داشتن،وقتی وارد شدم یا قیافه ی متعجب پدر و مادر یونا مواجه شدم.یونا همه چیزو به پدر و مادرش گفت
ازون به بعد یونا شد خواهرم و مادرش مثل مادرم.مادر یونا زن خیلی خوب و مهربونی بود،وقتی منو یونا 17 سالمون شد مادر یونا مرد.
ازون به بعد پدرش افسردگی گرقت و زد تو کار قمار و این یه شروع بد برای هممون بود
"پایان فلش بک"
وقتی به خودم اومدم صورتم خیس شده بود و سوهی داشت صدام میکرد.با تعجب اشکای روی گونه رو پس زدم و پرسیدم
-چته،چرا اینجوری صدا میزنی!؟
٪عجب گاوی هستیا،گفتم یچیت شد.جواب آدمو بده حداقل
-خب حالا توعم خانم سگ اخلاق
برگشتم سمت هیون بین و گفتم
-هی تو،اسمت هیون بین بود دیگه،آدرس عمارتتنو میدونم،پس سعی نکن گولم بزنی و اینم یادت باشه،هر کار خطا و اشتباهی که ازت سر بزنه معاویه با مرگ خودتو خواهرت،گرفتی؟
torture
part ⁸
ولی وقتی رفتیم داخل با جنازه ی خونی مادرم رو به رو شدم و پدرم که از شدت مست بودن با چاقویی که تو دستش بود نفس نفس میزد.خواست به سمتم حمله ور بشه که یونا دستمو کشید و با هم اونجا فرار کردیم.
رفتیم پیش خانواده ی یونا.اونشب خیلی تنها شدم،همیشه فکر میکردم پدرم خیلی مادرمو دوست داره ولی با دیدن اون صحنه...
آخه یه بچه ی کوچیک چه درکی از این چیزا داشت!
اونشب ما به خونه ی یونا رفتیم.یه خونه ی کوچیک داشتن،وقتی وارد شدم یا قیافه ی متعجب پدر و مادر یونا مواجه شدم.یونا همه چیزو به پدر و مادرش گفت
ازون به بعد یونا شد خواهرم و مادرش مثل مادرم.مادر یونا زن خیلی خوب و مهربونی بود،وقتی منو یونا 17 سالمون شد مادر یونا مرد.
ازون به بعد پدرش افسردگی گرقت و زد تو کار قمار و این یه شروع بد برای هممون بود
"پایان فلش بک"
وقتی به خودم اومدم صورتم خیس شده بود و سوهی داشت صدام میکرد.با تعجب اشکای روی گونه رو پس زدم و پرسیدم
-چته،چرا اینجوری صدا میزنی!؟
٪عجب گاوی هستیا،گفتم یچیت شد.جواب آدمو بده حداقل
-خب حالا توعم خانم سگ اخلاق
برگشتم سمت هیون بین و گفتم
-هی تو،اسمت هیون بین بود دیگه،آدرس عمارتتنو میدونم،پس سعی نکن گولم بزنی و اینم یادت باشه،هر کار خطا و اشتباهی که ازت سر بزنه معاویه با مرگ خودتو خواهرت،گرفتی؟
۲۱.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.