دوران نوجوانی
پارت ۳
جمعه ساعت ٩ صبح
_خیلی خب بچه ها. ما گزارش هاتون رو خوندیم و از نظر ما گروه خانم فورجر و آقای دزموند بهترین گزارش بوده. بدین وسیله اعلام میکنم این دو فرد دانشور سلطنتی میشن
"ایولللللل "
دامیان [بابا حتما بهم افتخار میکنه]
آنیا[حالا میتونم به پدر دزموند نزدیک بشم! ماموریت استریکس هم موفق ميشه]
_ساعت ۹ و نیم مراسمی رو براتون میگیرم. تو سالن اصلی باشید.
آنیا و دامیان باهم" چشم!"
_اين دختره تقلب کرده!
_اين چه وضعشه؟ کارا رو که دامیان ساما انجام داده، این دختره چی میگه؟!
و حرف هایی امثال این ها که دارن به آنیا خانوم توهین میکنن.
دامیان به خشم میاد وقتی میبینه دارن درمورد آنیا حرف میبافن...(غیرتی شوده)
_آهای شماها! خفه بشید ببینم! کی گفته آنیا هیچ کاری نکرده؟ کلا اون متن رو نوشته، من فقط براش توضیح دادم! اگه بخواین بازم پشتش حرف ببافید من میدونم و شما!
آنیا یدفه سرخ میشه و میگه: دامیان لازم نیست از من دفاع کنی خیلیم مه...
_چرا فک میکنی مهم نیست؟! تو برا اون زحمت کشیدی!
_خب...ام...درسته...ولی خب... باشه!
بعدشم از سر خجالت به سرویس بهداشتی زنونه پناه میبره!
دامیان خوشحال بود که تونسته بود از آنیا دفاع کنه.
ساعت ۹ونیم/سالن اصلی
تمامی دانش آموزای ادن تو سالن اصلی جمع شدن و منتظرن که مراسم تموم بشه تا اینقد عذاب نکشن.(همشون دانش آموز معمولین)
_بدین وسیله اعلام میدارم دوشیزه فورجر و آقای دامیان دزموند موفق به کسب رتبه دانشور سلطنتی شده اند. هم اکنون لباس جدید و وسایل لازمه را به آنها تقدیم میکنیم.
_آنیا...ام،تبریک میگم(:
_ممنون دامیان! به تو هم تبریک میگم. میگم یعنی الان کلاسمون جا به جا میشه؟
_آخه این چه سوالیه دیگه ! معلومه دیگه،پس فک کردی قراره پیش اون همه دانش آموز شاسگول درس بخونیم؟
_ام خوب... فک کنم همینجور هستش که تو موگی.
_خیلی خوب دانش آموزان عزیز. همه بجز این ۲ نفر به کلاس های خودتون برگردید،شما هم دنبال من بیاین تا به کلاستون ببرمتون.
و بعد همراه معلم میرن. اونا وارد شوک عظیمی میشن که شما اگه به جای اونا بودید فک کنم سکته میزدید!
_ام ببخشید سنسی، احیانا مارو اشتب نیاوردید؟!
_-نه آقای دزموند. شما قراره تو این سالن باشید. به اون سالن هم بهتره وارد نشین. اینم کلاستونه. خوش بگذره
_ولی وایسید سنسی...
_نگران نباش آنیا. خودم کمکت میکنم که از این جو خارج بشیم یا بهش عادت کنیم...
_دامیان...
زنگ تفریح/بعد کمی درس خوندن
_سلام کوچولو، دوست پسر نداری؟
_میخوای با ما برگردی خونه خوشگله؟
_باهامون میای پارتی؟
آنیا رو کلی پسر محاصره کرده بودن، چون از نظر اونا خوشگل بود ، البته که واقعا خوشگل بود
دامیان داشت از کافه تریا برمیگشت که آنیا رو در حال محاصره شدن دید.
جمعه ساعت ٩ صبح
_خیلی خب بچه ها. ما گزارش هاتون رو خوندیم و از نظر ما گروه خانم فورجر و آقای دزموند بهترین گزارش بوده. بدین وسیله اعلام میکنم این دو فرد دانشور سلطنتی میشن
"ایولللللل "
دامیان [بابا حتما بهم افتخار میکنه]
آنیا[حالا میتونم به پدر دزموند نزدیک بشم! ماموریت استریکس هم موفق ميشه]
_ساعت ۹ و نیم مراسمی رو براتون میگیرم. تو سالن اصلی باشید.
آنیا و دامیان باهم" چشم!"
_اين دختره تقلب کرده!
_اين چه وضعشه؟ کارا رو که دامیان ساما انجام داده، این دختره چی میگه؟!
و حرف هایی امثال این ها که دارن به آنیا خانوم توهین میکنن.
دامیان به خشم میاد وقتی میبینه دارن درمورد آنیا حرف میبافن...(غیرتی شوده)
_آهای شماها! خفه بشید ببینم! کی گفته آنیا هیچ کاری نکرده؟ کلا اون متن رو نوشته، من فقط براش توضیح دادم! اگه بخواین بازم پشتش حرف ببافید من میدونم و شما!
آنیا یدفه سرخ میشه و میگه: دامیان لازم نیست از من دفاع کنی خیلیم مه...
_چرا فک میکنی مهم نیست؟! تو برا اون زحمت کشیدی!
_خب...ام...درسته...ولی خب... باشه!
بعدشم از سر خجالت به سرویس بهداشتی زنونه پناه میبره!
دامیان خوشحال بود که تونسته بود از آنیا دفاع کنه.
ساعت ۹ونیم/سالن اصلی
تمامی دانش آموزای ادن تو سالن اصلی جمع شدن و منتظرن که مراسم تموم بشه تا اینقد عذاب نکشن.(همشون دانش آموز معمولین)
_بدین وسیله اعلام میدارم دوشیزه فورجر و آقای دامیان دزموند موفق به کسب رتبه دانشور سلطنتی شده اند. هم اکنون لباس جدید و وسایل لازمه را به آنها تقدیم میکنیم.
_آنیا...ام،تبریک میگم(:
_ممنون دامیان! به تو هم تبریک میگم. میگم یعنی الان کلاسمون جا به جا میشه؟
_آخه این چه سوالیه دیگه ! معلومه دیگه،پس فک کردی قراره پیش اون همه دانش آموز شاسگول درس بخونیم؟
_ام خوب... فک کنم همینجور هستش که تو موگی.
_خیلی خوب دانش آموزان عزیز. همه بجز این ۲ نفر به کلاس های خودتون برگردید،شما هم دنبال من بیاین تا به کلاستون ببرمتون.
و بعد همراه معلم میرن. اونا وارد شوک عظیمی میشن که شما اگه به جای اونا بودید فک کنم سکته میزدید!
_ام ببخشید سنسی، احیانا مارو اشتب نیاوردید؟!
_-نه آقای دزموند. شما قراره تو این سالن باشید. به اون سالن هم بهتره وارد نشین. اینم کلاستونه. خوش بگذره
_ولی وایسید سنسی...
_نگران نباش آنیا. خودم کمکت میکنم که از این جو خارج بشیم یا بهش عادت کنیم...
_دامیان...
زنگ تفریح/بعد کمی درس خوندن
_سلام کوچولو، دوست پسر نداری؟
_میخوای با ما برگردی خونه خوشگله؟
_باهامون میای پارتی؟
آنیا رو کلی پسر محاصره کرده بودن، چون از نظر اونا خوشگل بود ، البته که واقعا خوشگل بود
دامیان داشت از کافه تریا برمیگشت که آنیا رو در حال محاصره شدن دید.
۳.۵k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.