پارت۲۴
کوک:حاظر شو میریم بیمارستان
سوفیا:نیازی نیست حالم خوب میشه
کوک:چی چیو نیاز نیست دو روز حالت بده صبر کن میرم پالتوتو میارم
رفتم از اتاق پالتوشو برداشتم آوردم
کوک:بیا بپوش
سوفیا:کوک نیازی نیست من….
کوک:میگم نیاز یعنی نیاز هست
کمکش کردم سوار ماشین بشه خودم نشستم پشت فرمون راه افتادیم سمت بیمارستان
۱۶مین بعد
بیمارستان سئول
پرستار:خانم جئون بفرمایید داخل
کوک:بله
با سوفیا رفتیم داخل اتاق
دکتر:خب بفرماین چیشد
سوفیا:دو روز همش از بوی غذاها حالم بد میشه کم اشتها هم شدم میلم به چیزی نمیاد
دکتر:خب ی آزمایش بدین جوابش نهایتا تا ی ساعت دیگه میاد جوابش امد بیارین من ببینم
کوک:بله چشم
سوفیا بلند شو عزیزم
سوفیا بردم سمت آزمایشگاه ازمایشو داد و منتظر جواب بودیم نشسته بودیم رو صندلی که سوفیا سرشو گذاشت رو شونم
کوک:میخوای تا زمانیکه جواب آزمایش بیاد بریم تو ماشین بخوابی؟
سوفیا:نه همینجا راحتم کوک معدم درد میکنه خسته شدم(ناراحت بیحال)
کوک:دورت بگردم زود تموم میشه
۴۸مین بعد
جواب آزمایش امد رفتیم دوباره پیش دکتر ی جوری نگاه میکرد داشتم میمردم از استرس
کوک:اقای دکتر چیشد؟(استرس)
دکتر:وای خدا شماها چرا اینجورین یعنی واقعا نفهمیدین این علائم بارداری دخترم بهت تبریک میگم الان شما ی نینی کوچولو داری فقط حواست خیلی باید به خودت باش سیستم بدنیت یذره ضعیفه باید خودتو تقویت کنی باش
سوفیا:الان دارین جدی میگین؟
دکتر:بلکه جدی میگم الانم ی سری دارو ها تقویتی برات مینویسم حتما بگیر و از فردا طبق دستور بخور
و اینکه برای ده روز دیگه وقت بگیرین بیان برا چکاپ
کوک:بله چشم ممنونم
امدین بیرون اصلا نمیتونستم باور کتم هیچ کاری نمیتونستم بکنم
سوفیا:کوک منوتو داریم مامان بابا میشم(ذوق)
کوک:(محکم گونشو بوسید)الهی من دورت بگردم ممنونتم که منو به آرزوم رسوندی مرسی
سوفیا:خب الان چیکار کنیم؟
کوک:به نظر بریم اول داروهاتو بگیرم بعدش بریم برا مامان کوچولو هر چی دوس داره بگیرم یذره خریدم کنی فرداشب همرو دعوت کنیم این خبرو بهشون بگیم نظرت چی؟
سوفیا:عالی بریم
!کوک و سوفیا اون شب کلی خوشگذرونی کردن بعد کلی بیرون بودن آمدن خونه و خوابیدن
فردا بعدازظهر ساعت۱۵:۰۰
ویو سوفیا
امروز قرار بود همه بیاین اینجا جولیا و زن عموم امد بودن خونمون تا کمکم کنن هنوز نمیدونستن چه خبر تو اشپزخونه سالاد درست میکردم
خانمکیم:نمیخوای بگی چیشده؟
سوفیا:نخیرم باید صبر کنین
ساعت۱۹:۰۳
ویو سوفیا
داشتم تو اتاق حاظر میشدم که صدای زنگ خونه امد بدوبدو رفتم درو وا کردم همشون انگار خسته بودن
سوفیا:خوش امدین بفرمایین داخل
همه یکی یکی آمدن داخل که آخرین نفر کوک بود بغلش کردم
سوفیا:خسته نباشی برو تو اتاق لباساتو آماده گذاشتم
کوک:قربونت برم
کوک رفت تو اتاق منم رفتم پیش بچه ها
سوفیا:خب سلام خوش امدین
اقایکیم:خبری اینجوری همرو دعوت کردی؟
جولیا:بابا جون نترس هر چقدر پرسیدیم نگفت الانم حتما نمیخواد بگه دیگه
سوفیا:چرا میگم بعد شام میگم
بعد چند دقیقه کوکم امد میز شام آماده بود رفتیم شامو خوردیم و رفتیم تو پذیرایی همه جمع بودن رفتم کیکو آوردم و گذاشتم رو میز
جین:نمیخواین بگین چیشده؟
کوک:هیونگ صبرت کمه نوچ نوچ
شوگا:عجب آدمی هستی تو
اقایکیم:سوفیا بگو دیگه
کوک:خب راستش راستش منو سوفیا قرار مامانبابا شیم(خجالت)
اقایکیم:اینکه خوب چی چیشده؟
همه:(شکه)
تهیونگ:دارین جدی میگی؟
سوفیا:بله
اقایکیم:……………
امروز دیگه زیادی گذاشتم این هفته شاید کم فعالیت داشته باشم
سوفیا:نیازی نیست حالم خوب میشه
کوک:چی چیو نیاز نیست دو روز حالت بده صبر کن میرم پالتوتو میارم
رفتم از اتاق پالتوشو برداشتم آوردم
کوک:بیا بپوش
سوفیا:کوک نیازی نیست من….
کوک:میگم نیاز یعنی نیاز هست
کمکش کردم سوار ماشین بشه خودم نشستم پشت فرمون راه افتادیم سمت بیمارستان
۱۶مین بعد
بیمارستان سئول
پرستار:خانم جئون بفرمایید داخل
کوک:بله
با سوفیا رفتیم داخل اتاق
دکتر:خب بفرماین چیشد
سوفیا:دو روز همش از بوی غذاها حالم بد میشه کم اشتها هم شدم میلم به چیزی نمیاد
دکتر:خب ی آزمایش بدین جوابش نهایتا تا ی ساعت دیگه میاد جوابش امد بیارین من ببینم
کوک:بله چشم
سوفیا بلند شو عزیزم
سوفیا بردم سمت آزمایشگاه ازمایشو داد و منتظر جواب بودیم نشسته بودیم رو صندلی که سوفیا سرشو گذاشت رو شونم
کوک:میخوای تا زمانیکه جواب آزمایش بیاد بریم تو ماشین بخوابی؟
سوفیا:نه همینجا راحتم کوک معدم درد میکنه خسته شدم(ناراحت بیحال)
کوک:دورت بگردم زود تموم میشه
۴۸مین بعد
جواب آزمایش امد رفتیم دوباره پیش دکتر ی جوری نگاه میکرد داشتم میمردم از استرس
کوک:اقای دکتر چیشد؟(استرس)
دکتر:وای خدا شماها چرا اینجورین یعنی واقعا نفهمیدین این علائم بارداری دخترم بهت تبریک میگم الان شما ی نینی کوچولو داری فقط حواست خیلی باید به خودت باش سیستم بدنیت یذره ضعیفه باید خودتو تقویت کنی باش
سوفیا:الان دارین جدی میگین؟
دکتر:بلکه جدی میگم الانم ی سری دارو ها تقویتی برات مینویسم حتما بگیر و از فردا طبق دستور بخور
و اینکه برای ده روز دیگه وقت بگیرین بیان برا چکاپ
کوک:بله چشم ممنونم
امدین بیرون اصلا نمیتونستم باور کتم هیچ کاری نمیتونستم بکنم
سوفیا:کوک منوتو داریم مامان بابا میشم(ذوق)
کوک:(محکم گونشو بوسید)الهی من دورت بگردم ممنونتم که منو به آرزوم رسوندی مرسی
سوفیا:خب الان چیکار کنیم؟
کوک:به نظر بریم اول داروهاتو بگیرم بعدش بریم برا مامان کوچولو هر چی دوس داره بگیرم یذره خریدم کنی فرداشب همرو دعوت کنیم این خبرو بهشون بگیم نظرت چی؟
سوفیا:عالی بریم
!کوک و سوفیا اون شب کلی خوشگذرونی کردن بعد کلی بیرون بودن آمدن خونه و خوابیدن
فردا بعدازظهر ساعت۱۵:۰۰
ویو سوفیا
امروز قرار بود همه بیاین اینجا جولیا و زن عموم امد بودن خونمون تا کمکم کنن هنوز نمیدونستن چه خبر تو اشپزخونه سالاد درست میکردم
خانمکیم:نمیخوای بگی چیشده؟
سوفیا:نخیرم باید صبر کنین
ساعت۱۹:۰۳
ویو سوفیا
داشتم تو اتاق حاظر میشدم که صدای زنگ خونه امد بدوبدو رفتم درو وا کردم همشون انگار خسته بودن
سوفیا:خوش امدین بفرمایین داخل
همه یکی یکی آمدن داخل که آخرین نفر کوک بود بغلش کردم
سوفیا:خسته نباشی برو تو اتاق لباساتو آماده گذاشتم
کوک:قربونت برم
کوک رفت تو اتاق منم رفتم پیش بچه ها
سوفیا:خب سلام خوش امدین
اقایکیم:خبری اینجوری همرو دعوت کردی؟
جولیا:بابا جون نترس هر چقدر پرسیدیم نگفت الانم حتما نمیخواد بگه دیگه
سوفیا:چرا میگم بعد شام میگم
بعد چند دقیقه کوکم امد میز شام آماده بود رفتیم شامو خوردیم و رفتیم تو پذیرایی همه جمع بودن رفتم کیکو آوردم و گذاشتم رو میز
جین:نمیخواین بگین چیشده؟
کوک:هیونگ صبرت کمه نوچ نوچ
شوگا:عجب آدمی هستی تو
اقایکیم:سوفیا بگو دیگه
کوک:خب راستش راستش منو سوفیا قرار مامانبابا شیم(خجالت)
اقایکیم:اینکه خوب چی چیشده؟
همه:(شکه)
تهیونگ:دارین جدی میگی؟
سوفیا:بله
اقایکیم:……………
امروز دیگه زیادی گذاشتم این هفته شاید کم فعالیت داشته باشم
۶.۱k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.