فیک جنون
پارت۵::::::::::
بعد تمرین بوکس با نامجون توی یه اتاق رفتیم که آخر اتاق هدف گذاشته بودن
+میخوای بهم دارت یاد بدی؟
=امروز نمکت گرفته ها
=نه میخوام بهت نشون بدم چطوری یکیو بکشی
+چی؟
بعد یه اسلحه داد دستم
=به هدف شلیک کن
تفگ رو دستم گرفتم و به هدف خیره شدم و چشامو بستم و تیر زدم
=واااای زدی تو وسطش
بعد لبخندی از روی رضایت زدم
+خوب حالا به نظرت آمادم؟
=ام
+چیه؟
=رزا این چیزا کاملا بی فایدس ببینم بهم بگو واقعا قصد داری مثل من بشی
+آره
=خوب ببین باید دوره ببینی پیش معلم های مخصوص یک دوره ۲ سالس کلا باید اونجا باشی
+خوب باشه میرم
=متمعنی؟
+چرا انقدر سوال میکنی
=اونجا جای امنی نیست همه وحشین
+من میتونم
=اونجا کلا قراره ذهنتو شست شو بدن و وقتی برگردی دیگه خودت نیستی اونا میخوان یه رزای بی رحم تحویل بدن که بتونه مثل آب خودن آدما رو بکشه
+من دقیقا همینو میخوام
= تو براش آماده ای؟
کمی مکث کردم و مصمم گفتم
+بله
یک هفته بعد
نامجون توی این هفته منو توی دوره اسم نوشته بود و کاراش رو انجام داده بود وارد آموزشگاه شدم اونجا مثل بازداشتگاه بود یه سالن بزرگ با دیوار های طوسی و پر نیمکت های آهنی که کلی آدم با قیافه های وحشت ناک نشسته بودن مدیر اونجا بهم اتاقم رو نشون داد
؛خانم شما با یک نفر هم اتاقی هستید مشکلی که نیست
+نه
؛اسمش پارک جیمینه تخت بالا برای اونه
+باشه
بعد واسایلمو روی تخت پایینی پرت کردم و دراز کشیدم
چشامو روی هم گذاشتم تا اینکه صدای زنگ اومد
؛همه بیرون بیان با اولین تمرین شروع میکنیم
از اتاق بیرون اومدم و همراه با بقیه به سمت حیاط رفتم
؛خوب آقای چانگ اینجان که دفاع شخصی رو کاملا به شما یاد بدن
یک مرد قد کوتاه با سیبیل بلند شروع به زدن حرکات کرد و منم تقلید میکردم ولی خودم میدونستم که دارم گند میزنم
مرد رو به من کرد
و با اشاره دست گفت که کنارش برم
منم با استرس رفتم سمتش
$دختر تو هیچوقت نمیتونی یه مافیای خوب بشی قطعا گند میزنی بهتره زود تر از اینجا بری
+و..ولی من ...نه اینطور نیست
$بیا حتی بلد نیستی یکم پررویی بکنی و جوابمو بدی
دهنم باز مونده بود بعد رفتم و سر جام وایستادم
بعد که دیدم همه دارن نگاهم میکنن بدون معطلی به سمت اتاقم دویدم زانو هامو بقل کردم و دوباره مثل یه بچه شروع به گریه کردن کردم
بعد نیم ساعت با شنیدن صدا بیرون اتاقم فهمیدم اون یارو چانگ رفته و بقیه به سالن برگشتن
به ساعت نگاه کردم ۶ بعد از ظهر بود
به حرفای نامجون فکر کردم
+ کاش نمیومدم اینجا هووف
بعد تمرین بوکس با نامجون توی یه اتاق رفتیم که آخر اتاق هدف گذاشته بودن
+میخوای بهم دارت یاد بدی؟
=امروز نمکت گرفته ها
=نه میخوام بهت نشون بدم چطوری یکیو بکشی
+چی؟
بعد یه اسلحه داد دستم
=به هدف شلیک کن
تفگ رو دستم گرفتم و به هدف خیره شدم و چشامو بستم و تیر زدم
=واااای زدی تو وسطش
بعد لبخندی از روی رضایت زدم
+خوب حالا به نظرت آمادم؟
=ام
+چیه؟
=رزا این چیزا کاملا بی فایدس ببینم بهم بگو واقعا قصد داری مثل من بشی
+آره
=خوب ببین باید دوره ببینی پیش معلم های مخصوص یک دوره ۲ سالس کلا باید اونجا باشی
+خوب باشه میرم
=متمعنی؟
+چرا انقدر سوال میکنی
=اونجا جای امنی نیست همه وحشین
+من میتونم
=اونجا کلا قراره ذهنتو شست شو بدن و وقتی برگردی دیگه خودت نیستی اونا میخوان یه رزای بی رحم تحویل بدن که بتونه مثل آب خودن آدما رو بکشه
+من دقیقا همینو میخوام
= تو براش آماده ای؟
کمی مکث کردم و مصمم گفتم
+بله
یک هفته بعد
نامجون توی این هفته منو توی دوره اسم نوشته بود و کاراش رو انجام داده بود وارد آموزشگاه شدم اونجا مثل بازداشتگاه بود یه سالن بزرگ با دیوار های طوسی و پر نیمکت های آهنی که کلی آدم با قیافه های وحشت ناک نشسته بودن مدیر اونجا بهم اتاقم رو نشون داد
؛خانم شما با یک نفر هم اتاقی هستید مشکلی که نیست
+نه
؛اسمش پارک جیمینه تخت بالا برای اونه
+باشه
بعد واسایلمو روی تخت پایینی پرت کردم و دراز کشیدم
چشامو روی هم گذاشتم تا اینکه صدای زنگ اومد
؛همه بیرون بیان با اولین تمرین شروع میکنیم
از اتاق بیرون اومدم و همراه با بقیه به سمت حیاط رفتم
؛خوب آقای چانگ اینجان که دفاع شخصی رو کاملا به شما یاد بدن
یک مرد قد کوتاه با سیبیل بلند شروع به زدن حرکات کرد و منم تقلید میکردم ولی خودم میدونستم که دارم گند میزنم
مرد رو به من کرد
و با اشاره دست گفت که کنارش برم
منم با استرس رفتم سمتش
$دختر تو هیچوقت نمیتونی یه مافیای خوب بشی قطعا گند میزنی بهتره زود تر از اینجا بری
+و..ولی من ...نه اینطور نیست
$بیا حتی بلد نیستی یکم پررویی بکنی و جوابمو بدی
دهنم باز مونده بود بعد رفتم و سر جام وایستادم
بعد که دیدم همه دارن نگاهم میکنن بدون معطلی به سمت اتاقم دویدم زانو هامو بقل کردم و دوباره مثل یه بچه شروع به گریه کردن کردم
بعد نیم ساعت با شنیدن صدا بیرون اتاقم فهمیدم اون یارو چانگ رفته و بقیه به سالن برگشتن
به ساعت نگاه کردم ۶ بعد از ظهر بود
به حرفای نامجون فکر کردم
+ کاش نمیومدم اینجا هووف
۱۸.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.